دیانا:خیلی چرته واقعا ک
دیانا:خیلی چرته واقعا ک
زیر لبی گفتم: اول الفبا یاد بگیر بعد دکترشو والا!
ارسلان:چی میگی
دیانا:هتاناتهعهغ.. هیچی
خب دیه نمیری؟
ارسلان:اوک فعلا
دیانا:فعلا فقط..
ارسلان:بازم چیه دیانا
دیانا:اخی چه کیوت صدا میکنه:))
ارسلان:دیانا
دیانا :جان.. منظورم بله
ارسلان:خب صدام کردی کاری داشتی
دیانا:میگم فردا بیا بریم بیرون دیگ
ارسلان:من!!؟!؟
دیانا:نه پس کی نمیایم نیا خو
داشتم برمیگشتم داخل
ارسلان:اوک دیانا خانوم میام ولی
دیانا:با ی لبخند برگشتم ولی چی
ارسلان:ساعتِ چند
دیانا:اممم... 6عصر
ارسلان: سر ساعت اماده باشیا
دیانا:خوب حالا خدافظ
ارسلان:از پله ها رفتم پایین...
•فردا صب •
ساعت 5:۴۸ دقیقه
ارسلان:از خواب پاشدم..
کم مونده پاشم اماده شم
پاشدم سریع رفتم..
یه تیشرت بنفش.. با یه شلوار 6 جیب سیاه
بعد رفتم موهامو سشوار کشیدم
بعدم ی عطر مورد علاقمو زدم..
رفتم پایین سوار ماشین شدم رفتم دنبال دیانا..
دختر خوبیه.. عین مهدیس خود بین نیس..
نرماله.. حالا من چرا به اینا فکر میکنم اخع:/
رفتم رسیدم که..
دیدم خانوم اونجا نی..
زنگ زدم
جواب نداد..
دوباره زنگ زدم که...
پارت بعدیم میزارم عااا :)))
زیر لبی گفتم: اول الفبا یاد بگیر بعد دکترشو والا!
ارسلان:چی میگی
دیانا:هتاناتهعهغ.. هیچی
خب دیه نمیری؟
ارسلان:اوک فعلا
دیانا:فعلا فقط..
ارسلان:بازم چیه دیانا
دیانا:اخی چه کیوت صدا میکنه:))
ارسلان:دیانا
دیانا :جان.. منظورم بله
ارسلان:خب صدام کردی کاری داشتی
دیانا:میگم فردا بیا بریم بیرون دیگ
ارسلان:من!!؟!؟
دیانا:نه پس کی نمیایم نیا خو
داشتم برمیگشتم داخل
ارسلان:اوک دیانا خانوم میام ولی
دیانا:با ی لبخند برگشتم ولی چی
ارسلان:ساعتِ چند
دیانا:اممم... 6عصر
ارسلان: سر ساعت اماده باشیا
دیانا:خوب حالا خدافظ
ارسلان:از پله ها رفتم پایین...
•فردا صب •
ساعت 5:۴۸ دقیقه
ارسلان:از خواب پاشدم..
کم مونده پاشم اماده شم
پاشدم سریع رفتم..
یه تیشرت بنفش.. با یه شلوار 6 جیب سیاه
بعد رفتم موهامو سشوار کشیدم
بعدم ی عطر مورد علاقمو زدم..
رفتم پایین سوار ماشین شدم رفتم دنبال دیانا..
دختر خوبیه.. عین مهدیس خود بین نیس..
نرماله.. حالا من چرا به اینا فکر میکنم اخع:/
رفتم رسیدم که..
دیدم خانوم اونجا نی..
زنگ زدم
جواب نداد..
دوباره زنگ زدم که...
پارت بعدیم میزارم عااا :)))
۱۷.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.