《رومان دریای آبی》
《رومان دریای آبی》
پارت 22
ات........
چند روزی میشه که اومدیم سئول و توی ویلای خیلی قشنگی با خانواده جیمین زندگی میکنیم
رفتار شون خیلی باهام خوبه مادر جیمین مثل دوختر خودش باهام
رفتار میکنه پدرم هیچ وقت اجازه نمیداد با کسی دوست بشم
اما الان سون هی بهترین دوستم شده
از وقتی که اومدیم زیاد نمیتونم جیمین رو ببینم
بخاطر کاراش صبح زود میره شب دیر وقت میاد اما توی همون وقت
کمی که میاد خونه خیلی بهم اهمیت میده
اون واقعا فرشته نجات منه
امروز صبح همه مثل بقیه روزها از خواب بیدار شدم مثل همیشه
جیمین روی مبل خواب بود
از روی تخت بلند شدم و به سمت مبلی که جیمین روش خوابیده بود رفتم
ات با قدم های اهسته به سمت مبل رفت
و کنار مبل وایستاد و به جیمین که روبه سقف خوابیده نگاه کرد
وقتی به صورت غرق در خوابش نگاه کرد
لبخندی روی لبش اومدنمیشد به اون صورت کیوت و خوشتیپ نگاه کرد و از خود بیخود نشود
روی صورت جیمین خم شد و از نزدیک به صورتش نگاه میکرد
به چشماش بینیش گونه هایش نگاه میکرد که نگاهش رفت
سمت لباش همینطور به لباش نگاه میکرد و پیشتر روش خم شد
جوری که اگه یک سانته دیگه بهش نزدیک میشد لباش روی لبای جیمین
قرار میگرفت که با تکون خوردن جیمین زود ازش فاصله گرفت
و دستشو گذاشت روی قلبش و سعی میکرد
که آرومش کنه همیشه با دیدن اون پسر قلبش تند میزنه
همینطور که دستش روی قلب بود خدمتکار بدون در زدن وارد اوتاق شد
خدمتکار اول به جیمین که روی مبل خوابیده بود
نگاه کرد
بعد به تختی که خالی بود نگاه کرد که ات با استرس و اورم گفت
ات : چیزی شده
خدمتکار نگاهش رو از تخت گرفت و به ات داد
خدمتکار : خانم گفتن برای صبحانه بیایید پایین
ات : باشه میتونی بری و دفه آخرت باشه که بدون در زدن میای توی اوتاق
خدمتکار : چشم خانم
خدمتکار از اوتاق خارج شد و درو بست
ات.........
وای خدمتکار دید که جیمین روی مبل خوابیده حتما به مادر میگه
چیکار کنم باید وقتی جیمین بیدار شد بهش بگم
ات حوله رو برداشت و به سمت حمام رفت بعد از گرفتن دوش و پوشیدن
لباسش از حمام خارج شد و مشغول خوشک کردن موهاش بود
که جیمین بیدار شد و روی مبل نشست و به ات نگاه میکرد
ات نگاه سنگینی روی خودش حس میکرد
از توی اینه به جیمین که نگاهش روی اون بود نگاه کرد
و به سمتش برگشت و با صدای ظریف و مهربونش گفت
ات : صبح بخیر
جیمین : صبح تو هم بخیر
جیمین از روی مبل بلند شد و به سمت حمام میرفت
که با حرف ات به سمتش برگشت
ات : راستش میخواستم یه چیزی بهت بگم
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
اسلاید ۲ لباس ات
اسلاید ۳ اوتاق خواب جیمین و ات
پارت 22
ات........
چند روزی میشه که اومدیم سئول و توی ویلای خیلی قشنگی با خانواده جیمین زندگی میکنیم
رفتار شون خیلی باهام خوبه مادر جیمین مثل دوختر خودش باهام
رفتار میکنه پدرم هیچ وقت اجازه نمیداد با کسی دوست بشم
اما الان سون هی بهترین دوستم شده
از وقتی که اومدیم زیاد نمیتونم جیمین رو ببینم
بخاطر کاراش صبح زود میره شب دیر وقت میاد اما توی همون وقت
کمی که میاد خونه خیلی بهم اهمیت میده
اون واقعا فرشته نجات منه
امروز صبح همه مثل بقیه روزها از خواب بیدار شدم مثل همیشه
جیمین روی مبل خواب بود
از روی تخت بلند شدم و به سمت مبلی که جیمین روش خوابیده بود رفتم
ات با قدم های اهسته به سمت مبل رفت
و کنار مبل وایستاد و به جیمین که روبه سقف خوابیده نگاه کرد
وقتی به صورت غرق در خوابش نگاه کرد
لبخندی روی لبش اومدنمیشد به اون صورت کیوت و خوشتیپ نگاه کرد و از خود بیخود نشود
روی صورت جیمین خم شد و از نزدیک به صورتش نگاه میکرد
به چشماش بینیش گونه هایش نگاه میکرد که نگاهش رفت
سمت لباش همینطور به لباش نگاه میکرد و پیشتر روش خم شد
جوری که اگه یک سانته دیگه بهش نزدیک میشد لباش روی لبای جیمین
قرار میگرفت که با تکون خوردن جیمین زود ازش فاصله گرفت
و دستشو گذاشت روی قلبش و سعی میکرد
که آرومش کنه همیشه با دیدن اون پسر قلبش تند میزنه
همینطور که دستش روی قلب بود خدمتکار بدون در زدن وارد اوتاق شد
خدمتکار اول به جیمین که روی مبل خوابیده بود
نگاه کرد
بعد به تختی که خالی بود نگاه کرد که ات با استرس و اورم گفت
ات : چیزی شده
خدمتکار نگاهش رو از تخت گرفت و به ات داد
خدمتکار : خانم گفتن برای صبحانه بیایید پایین
ات : باشه میتونی بری و دفه آخرت باشه که بدون در زدن میای توی اوتاق
خدمتکار : چشم خانم
خدمتکار از اوتاق خارج شد و درو بست
ات.........
وای خدمتکار دید که جیمین روی مبل خوابیده حتما به مادر میگه
چیکار کنم باید وقتی جیمین بیدار شد بهش بگم
ات حوله رو برداشت و به سمت حمام رفت بعد از گرفتن دوش و پوشیدن
لباسش از حمام خارج شد و مشغول خوشک کردن موهاش بود
که جیمین بیدار شد و روی مبل نشست و به ات نگاه میکرد
ات نگاه سنگینی روی خودش حس میکرد
از توی اینه به جیمین که نگاهش روی اون بود نگاه کرد
و به سمتش برگشت و با صدای ظریف و مهربونش گفت
ات : صبح بخیر
جیمین : صبح تو هم بخیر
جیمین از روی مبل بلند شد و به سمت حمام میرفت
که با حرف ات به سمتش برگشت
ات : راستش میخواستم یه چیزی بهت بگم
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
اسلاید ۲ لباس ات
اسلاید ۳ اوتاق خواب جیمین و ات
۶.۱k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.