آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part35
پ.ر:اول زنم بعد تمام اطرافیانم رو مال خودش کرد بدون هیچ رحمی رز راست میگه تو با پدرت خیلی فرق داری
کوک:ولی عمو پدرم هیچی تو دلش نیست اون هنوزم ناراحته من دیدم پدرم چه حالی داشته شما که ندیدید
پ.ر:چون پدرت سال ها با فکر اشتباه و تهمت زندگی کرد بارها خواستم بهش بفهمونم اما نفهمید من هنوزم پدرتو دوست دارم ولی اون دوست داشتنش به من مرده
جونگ هیون لبخند تلخی زد و روبه کوک برگشت
پ.ر:چطور میخوای با وجود پدرت با دختر من باشی دخترم آسیب میبینه
کوک:نه نمیزارم تا الان نزاشتم دسته کسی بهش بخوره بعدم نمیزاره عمو خواهش میکنم بزار حداقل مخفیانه کنارم بمونه مطمئنم رز هم راضیه خواهش میکنم
پ.ر:انقدر خواهش نکن پسر اینطوری بخوای اسرار کنی دخترمو نمیدم دستت
کوک جدی شد و گفت
کوک:چشم عالیجناب
پ.ر:نوچ نوچ نوچ جوونایه امروزی چجوری عاشق میشن ولی باید صبر کنی دخترم خوب شه طبیب مخصوصش گفته جایه ضربات تا چند وقت میمونه به علاوه بخاطر حال و روز این روزاش ضعیف شده اینام همش تقصیر توعه
کوک سرشو پایین انداخت و شرمنده بود
پ.ر:امیدوارم به خوبی ازش مراقبت کنی از این به بعد هرکی نیاز داره یه فرصت داشته باشه و من این فرصت رو بهت دادم ازش استفاده کن سرتم بالا بگیر خوشم نمیاد مردی بالغی مثل تو سربه زیر باشه
کوک:شما خیلی شبیه به پدرم حرف میزنید همیشه اینو میگه
پ.ر:من اینو همیشه به رز میگم پس توهم همین کارو کن
همون موقع صدا رز اومد
رز:بابا قبول کردی با کوکی باشم(ذوق و کیوت)
هردو به طرف رز برگشتن کوک با دیدن رز لبخندی زد جونگ هیون با اخم گفت
پ.ر:تو برا چی اومدی بیرون از کی اینجایی
رز:از اولش تعقیبتون کردم
کوک به لباس رز خیره شده بود یعنی چی؟با اون لباس اومده بود بیرون همون لباس خواب؟
پ.ر:این چه وضعیه اومدی بیرون؟
رز:ها؟خب اومدم دنبالتون نمیتونستم لباس عوض کنم
پ.ر:با این وضع حتما قبول میکنم زودباش بریم
رز:پس کوک چی
پ.ر:صبر کن ببینم از اون داروهایه مسکنت خوردی؟
رز:بله دیگه
پ.ر:فهمیدم تو به چی نگاه میکنی
کوک سریع متوجه شد و لبخند ژکوندی تقدیم پدر رز کرد و پشتشو کرد جونگ هیون سمته اسبش رفت و اول رز رو نشوند بعد خودش نشست و به سمت قصر رفت
رز:بابا پس کوک چی میشه؟
پ.ر:اونم به وقتش باهاش حرف زدم
#part35
پ.ر:اول زنم بعد تمام اطرافیانم رو مال خودش کرد بدون هیچ رحمی رز راست میگه تو با پدرت خیلی فرق داری
کوک:ولی عمو پدرم هیچی تو دلش نیست اون هنوزم ناراحته من دیدم پدرم چه حالی داشته شما که ندیدید
پ.ر:چون پدرت سال ها با فکر اشتباه و تهمت زندگی کرد بارها خواستم بهش بفهمونم اما نفهمید من هنوزم پدرتو دوست دارم ولی اون دوست داشتنش به من مرده
جونگ هیون لبخند تلخی زد و روبه کوک برگشت
پ.ر:چطور میخوای با وجود پدرت با دختر من باشی دخترم آسیب میبینه
کوک:نه نمیزارم تا الان نزاشتم دسته کسی بهش بخوره بعدم نمیزاره عمو خواهش میکنم بزار حداقل مخفیانه کنارم بمونه مطمئنم رز هم راضیه خواهش میکنم
پ.ر:انقدر خواهش نکن پسر اینطوری بخوای اسرار کنی دخترمو نمیدم دستت
کوک جدی شد و گفت
کوک:چشم عالیجناب
پ.ر:نوچ نوچ نوچ جوونایه امروزی چجوری عاشق میشن ولی باید صبر کنی دخترم خوب شه طبیب مخصوصش گفته جایه ضربات تا چند وقت میمونه به علاوه بخاطر حال و روز این روزاش ضعیف شده اینام همش تقصیر توعه
کوک سرشو پایین انداخت و شرمنده بود
پ.ر:امیدوارم به خوبی ازش مراقبت کنی از این به بعد هرکی نیاز داره یه فرصت داشته باشه و من این فرصت رو بهت دادم ازش استفاده کن سرتم بالا بگیر خوشم نمیاد مردی بالغی مثل تو سربه زیر باشه
کوک:شما خیلی شبیه به پدرم حرف میزنید همیشه اینو میگه
پ.ر:من اینو همیشه به رز میگم پس توهم همین کارو کن
همون موقع صدا رز اومد
رز:بابا قبول کردی با کوکی باشم(ذوق و کیوت)
هردو به طرف رز برگشتن کوک با دیدن رز لبخندی زد جونگ هیون با اخم گفت
پ.ر:تو برا چی اومدی بیرون از کی اینجایی
رز:از اولش تعقیبتون کردم
کوک به لباس رز خیره شده بود یعنی چی؟با اون لباس اومده بود بیرون همون لباس خواب؟
پ.ر:این چه وضعیه اومدی بیرون؟
رز:ها؟خب اومدم دنبالتون نمیتونستم لباس عوض کنم
پ.ر:با این وضع حتما قبول میکنم زودباش بریم
رز:پس کوک چی
پ.ر:صبر کن ببینم از اون داروهایه مسکنت خوردی؟
رز:بله دیگه
پ.ر:فهمیدم تو به چی نگاه میکنی
کوک سریع متوجه شد و لبخند ژکوندی تقدیم پدر رز کرد و پشتشو کرد جونگ هیون سمته اسبش رفت و اول رز رو نشوند بعد خودش نشست و به سمت قصر رفت
رز:بابا پس کوک چی میشه؟
پ.ر:اونم به وقتش باهاش حرف زدم
۱۱.۳k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.