*شیرین*
*شیرین*
لباسی که خریده بودم رو پوشیدم طبق عادت همیشگیم موهام ریختم دورم حسابی ریمل زدم به چشام یکمم رژ زدم به لبام ورفتم پایین ولی کسی نبود صدای جیغ مریم باعث شد برم حیاط پشتی با لبخند رفتم ورو یه صندلی نشستم فرزام داشت به مریم شنا یاد می داد محمود داشت با شیلنگ آب که فشارشم قوی بود بردیا رو خیس می کرد بهار از زیر آب اومد بالا وبهشون خندید اومد تا نزدیک لبه استخر وگفت : بیا شنا
- بلد نیستم
محمود دویید اومد پیش ما بردیا خیس آب بود
بهار : چرا خیسش کردی .
محمود : می گفت شنا نمی کنم
نگاش کن
محمود برگشت نگام کرد وگفت : تو نمی خوای شنا کنی
- نه
بهار : بلد نیست
به بهار اشاره کردم چیزی نگه ولی ندید یهو دیدم زیر آبم نفسم برید اومدم بالا وجیغ زدم
- من نمی خواستم شنا کنم ...محمود می کشمت
بهار با خنده اومد کنارم خودمو بهش آویزون کردم ولی خودشم می رفت پایین
بردیا : تو عادت مردم آزاریتو کنار نزاشتی
محمود قاه قاه می خندید اگه دستم بهش می رسید
بهار : داداش بیا کمک
یهو وزنم سبک شد دستای بردیا دور کمرم بود خجالت می کشیدم برگشتم طرفش
بردیا : لباست مناسب شنا نیست
- می دونم
تو دستش وول خوردم یهو رهام کرد رفتم زیر آب با ترس محکم گرفتمش بدجنسانه خندید
- منو ببر بیرون
جیغ زدم : محمود بیا منو ببر بیرون
محمود مسخرم می کرد با خشم بردیا رو نگاه کردم وگفت : ببرم بیرون
بردیا : نترس میخوام بهت شنا یاد بدم .
- نمی خوام
خندید وگفت : چقدر لج بازی نترس نمی خورمت فعلا تو به من آویزون شدی
- خیلی پرویی
بردیا : چقدر بامزه میشی
- همیشه اینجوری وقتی یکی بهت نیاز داره
خندید وگفت : نه
- کوفت نخند منو ببر بیرون پسره ای زشت
بردیا : باید التماس کنی
- فرزام ...فرزام ...
فرزام با خنده نگامون می کرد انقدر عصبی شدم ولی به بردیا نگاه کردم ولبخند زدم متعجب شد چطوره من انقدر بهش نزدیک شدم تا متوجه بشه میخوام چیکار کنم محکم واز ته دل گازش گرفتم دودستشو گذاشت رو شونم ومحکم کنارم زد آخیش دلم خنک شد ولی یهو رفتم زیر آب هر کاری کردم نمی تونستم برم بالا لباسم خیلی بد بود از زیر آب دیدمش اومد طرفم یه لحظه ترسیدم نکنه بخواد تلافی کنه من وقتی عصبی می شدم مغزم اصلا کار نمی کرد ولی بر عکس تصورم اومد گرفتم آوردم بالا
بردیا : خوبه همینجا خفه ات کنم
کم نیاوردم وگفتم : حقت بود
بردیا : خیلی پر رویی
-رفتم بیرون محمود می کشم
برگردوندم طرف خودش وگفت : می تونی برو
قشنگ آوردم وسط استخر که عمیق تر بود ونمی تونستم تکون بخورم
سرمو راس کردم تو چشای شیشه ایش نگاه کردم
- بااین چشای زشتت
خندید
عصبی شدم وبا خشم گفتم : منو ببر بیرون داری عصبیم می کنی
بردیا: نچ از این شانس ها دیگه گیرم نمیاد
می خواستم بهش چنگ بزنم پیرهن تنش بود از تقلای من بیشتر می خندید
عصبی دور ورمو نگاه کردم وای چرا کسی نبود متحیر شدم واونو نگاه کردم که خیلی ماهرانه لنزهاش در آورد وگفت : محمود گفته بهت شنا یاد بدم یا می خوای دعوا کنی منو گاز بگیری یا میخوای شنا یاد بگیری
مات چشاش شدم وغیر ارادی گفتم : چطور می تونی این چشا رو پشت قاب شیشه ای قایم کنی
متعجب نگام کرد بخدا که یه آدم دیگه می شد با چشای سیاه
بردیا: یعنی چشای سیاه بنظر تو قشنگتره
- اره
بردیا لبخند زد وگفت : مهربون شدی
اخم کردم وگفتم : منو ببر بیرون
بردیا : نچ
- انگاری خیلی بهت خوش می گذره جیغ می زنم هان
متحیر نگام کرد وگفت : باشه خودت خواستی
ول کرد واز فاصله گرفت جیغ زدم
- بردیا تو رو ...تو رو خدا ...من از آب...
پاهات تکون بده اینجوری دستات رو حرکت بده
کاری که می گفت انجام می دادم ولی باز می رفتم پایین
بردیا : نباید بترسی یکم بدنتو سبک بگیر
- لباسم بده نمی تونم پام ...بردیا ....
از نفس افتادم وباز رفتم زیر آب
ولی بردیا زود آوردم بالا محکم گرفتمش وبا گریه گفتم : خیلی بدی ...میگم از آب می ترسم ...
بردیا : خیلی خوب گریه نکن بیا برو بالا از پله رفتم بالا ولی لباسم رفت زیر پام واز پشت افتادم تو آب بردیا خندش گرفته بود ولی چیزی نگفت لباسمو جم کردم اصلا برام مهم نبود پاهام بیرونه پام که گذاشتم رو زمین افتادم رو زمین بردیا اومد بالا وبا خنده نگام کرد
بردیا : چی شد
با خشم نگاش کردم از ترس هنوز بدنم می لرزید دنبال چیزی بودم بتونم بزنمش ولی چیزی پیدا نمی کردم بجز صندل هام یکیشو برداشتم بردیا یه حوله آورد گفت : اینو بنداز دورت لباست خیلی بده .
یه نگاه به خودم انداختم سرخ شدم حوله رو گرفتم ازش وگفتم : روتو کن اون ور بی ادب بی تربیت
بردیا: واقعا پر رویی یه ساعت پیش من اینجوری بوده حالا خجالت می کشه
لازم شد دیگه صندله رو بزنم تو سرش ولی انگار فهمید وجا خالی داد از حرس جیغ زدم رفت
باید محمود بکشم وای لباسم چطوری بود خدا لعنتت کنه محم
لباسی که خریده بودم رو پوشیدم طبق عادت همیشگیم موهام ریختم دورم حسابی ریمل زدم به چشام یکمم رژ زدم به لبام ورفتم پایین ولی کسی نبود صدای جیغ مریم باعث شد برم حیاط پشتی با لبخند رفتم ورو یه صندلی نشستم فرزام داشت به مریم شنا یاد می داد محمود داشت با شیلنگ آب که فشارشم قوی بود بردیا رو خیس می کرد بهار از زیر آب اومد بالا وبهشون خندید اومد تا نزدیک لبه استخر وگفت : بیا شنا
- بلد نیستم
محمود دویید اومد پیش ما بردیا خیس آب بود
بهار : چرا خیسش کردی .
محمود : می گفت شنا نمی کنم
نگاش کن
محمود برگشت نگام کرد وگفت : تو نمی خوای شنا کنی
- نه
بهار : بلد نیست
به بهار اشاره کردم چیزی نگه ولی ندید یهو دیدم زیر آبم نفسم برید اومدم بالا وجیغ زدم
- من نمی خواستم شنا کنم ...محمود می کشمت
بهار با خنده اومد کنارم خودمو بهش آویزون کردم ولی خودشم می رفت پایین
بردیا : تو عادت مردم آزاریتو کنار نزاشتی
محمود قاه قاه می خندید اگه دستم بهش می رسید
بهار : داداش بیا کمک
یهو وزنم سبک شد دستای بردیا دور کمرم بود خجالت می کشیدم برگشتم طرفش
بردیا : لباست مناسب شنا نیست
- می دونم
تو دستش وول خوردم یهو رهام کرد رفتم زیر آب با ترس محکم گرفتمش بدجنسانه خندید
- منو ببر بیرون
جیغ زدم : محمود بیا منو ببر بیرون
محمود مسخرم می کرد با خشم بردیا رو نگاه کردم وگفت : ببرم بیرون
بردیا : نترس میخوام بهت شنا یاد بدم .
- نمی خوام
خندید وگفت : چقدر لج بازی نترس نمی خورمت فعلا تو به من آویزون شدی
- خیلی پرویی
بردیا : چقدر بامزه میشی
- همیشه اینجوری وقتی یکی بهت نیاز داره
خندید وگفت : نه
- کوفت نخند منو ببر بیرون پسره ای زشت
بردیا : باید التماس کنی
- فرزام ...فرزام ...
فرزام با خنده نگامون می کرد انقدر عصبی شدم ولی به بردیا نگاه کردم ولبخند زدم متعجب شد چطوره من انقدر بهش نزدیک شدم تا متوجه بشه میخوام چیکار کنم محکم واز ته دل گازش گرفتم دودستشو گذاشت رو شونم ومحکم کنارم زد آخیش دلم خنک شد ولی یهو رفتم زیر آب هر کاری کردم نمی تونستم برم بالا لباسم خیلی بد بود از زیر آب دیدمش اومد طرفم یه لحظه ترسیدم نکنه بخواد تلافی کنه من وقتی عصبی می شدم مغزم اصلا کار نمی کرد ولی بر عکس تصورم اومد گرفتم آوردم بالا
بردیا : خوبه همینجا خفه ات کنم
کم نیاوردم وگفتم : حقت بود
بردیا : خیلی پر رویی
-رفتم بیرون محمود می کشم
برگردوندم طرف خودش وگفت : می تونی برو
قشنگ آوردم وسط استخر که عمیق تر بود ونمی تونستم تکون بخورم
سرمو راس کردم تو چشای شیشه ایش نگاه کردم
- بااین چشای زشتت
خندید
عصبی شدم وبا خشم گفتم : منو ببر بیرون داری عصبیم می کنی
بردیا: نچ از این شانس ها دیگه گیرم نمیاد
می خواستم بهش چنگ بزنم پیرهن تنش بود از تقلای من بیشتر می خندید
عصبی دور ورمو نگاه کردم وای چرا کسی نبود متحیر شدم واونو نگاه کردم که خیلی ماهرانه لنزهاش در آورد وگفت : محمود گفته بهت شنا یاد بدم یا می خوای دعوا کنی منو گاز بگیری یا میخوای شنا یاد بگیری
مات چشاش شدم وغیر ارادی گفتم : چطور می تونی این چشا رو پشت قاب شیشه ای قایم کنی
متعجب نگام کرد بخدا که یه آدم دیگه می شد با چشای سیاه
بردیا: یعنی چشای سیاه بنظر تو قشنگتره
- اره
بردیا لبخند زد وگفت : مهربون شدی
اخم کردم وگفتم : منو ببر بیرون
بردیا : نچ
- انگاری خیلی بهت خوش می گذره جیغ می زنم هان
متحیر نگام کرد وگفت : باشه خودت خواستی
ول کرد واز فاصله گرفت جیغ زدم
- بردیا تو رو ...تو رو خدا ...من از آب...
پاهات تکون بده اینجوری دستات رو حرکت بده
کاری که می گفت انجام می دادم ولی باز می رفتم پایین
بردیا : نباید بترسی یکم بدنتو سبک بگیر
- لباسم بده نمی تونم پام ...بردیا ....
از نفس افتادم وباز رفتم زیر آب
ولی بردیا زود آوردم بالا محکم گرفتمش وبا گریه گفتم : خیلی بدی ...میگم از آب می ترسم ...
بردیا : خیلی خوب گریه نکن بیا برو بالا از پله رفتم بالا ولی لباسم رفت زیر پام واز پشت افتادم تو آب بردیا خندش گرفته بود ولی چیزی نگفت لباسمو جم کردم اصلا برام مهم نبود پاهام بیرونه پام که گذاشتم رو زمین افتادم رو زمین بردیا اومد بالا وبا خنده نگام کرد
بردیا : چی شد
با خشم نگاش کردم از ترس هنوز بدنم می لرزید دنبال چیزی بودم بتونم بزنمش ولی چیزی پیدا نمی کردم بجز صندل هام یکیشو برداشتم بردیا یه حوله آورد گفت : اینو بنداز دورت لباست خیلی بده .
یه نگاه به خودم انداختم سرخ شدم حوله رو گرفتم ازش وگفتم : روتو کن اون ور بی ادب بی تربیت
بردیا: واقعا پر رویی یه ساعت پیش من اینجوری بوده حالا خجالت می کشه
لازم شد دیگه صندله رو بزنم تو سرش ولی انگار فهمید وجا خالی داد از حرس جیغ زدم رفت
باید محمود بکشم وای لباسم چطوری بود خدا لعنتت کنه محم
۲۵.۰k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.