سناریو (وقتی آسم داری و سیگار میکشی )
#سناریو
#استریکیدز
#استری_کیدز
(هیونجین)
بخاطر اینکه وضعیت آسمت خیلی شدید تر شده بود.....دکتر میبرتت و بعد دکتر به هیونجین میگه که
× احیانا خانوم ا.ت که سیگار نمیکشن
با این حرف دکتر تعجب میکنه و با لکنت جوابش رو میده
_ م...معلومه...ک...نه
دکتر سری تکون میده و تورو مرخص میکنه که توی ماشین متوجه ی حال گرفته و عصبی هیونجین میشی
+ ح....حالت خوبه؟
همینطور که نگاهش به جاده ست ازت میپرسه
_ ا.ت تو بهم قول میدی که همه چیز رو بهم بگی مگه نه ؟
از این حرفش تعجب کردی اما سرتو با تردید تکون دادی که ماشینو نگه داشت
_ تو سیگار میکشی ؟
با این حرفش بدجوری جا خوردی و با تعجب نگاهش کردی که اونم بلاخره نگاهشو بهت داد
_ سیگار میکشی مگه نه ؟
اشک توی چشمات جمع شده بود و نمیدونستی چیکار کنی که دیدی هیونجین از ماشین پیاده میشه و همینطور که سرش رو لای دستاش گرفته بود از عصبانیت خودشو فوش بارون میکنه و گریش میگیره و تو احساس گناه میکردی چون نمیتونستی هیچ کاری درباره ی این واقعیت بکنی
( جیسونگ)
چند مدتی بود که متوجه ی سیگار کشیدنت شده بود اما موضوع این بود که به شدت از اینکه جلوش جوری رفتار میکنی که انگار چیزی نشده و خیلی خوشحال هستی....عذاب میکشید.
سر میز شام بودید و تو مثل همیشه خندان نشسته بودی و به جیسونگ غذا تعارف میکردی
+ هی جیسونگی از اینا هم بخور خیلی خوشمزه شده
جیسونگ هیچی نمیگفت و فقط به تو که با ذوق و خنده در حال پر کردن پشقابش بودی نگاه میکرد که:
_ لطفاً اینقدر تظاهر نکن
با این حرفش خشکت زد و بهش نگاه کردی
+م.... منظور......
از روی میز بلند شد و تمام ظرفارو روی زمین ریخت
_ ا.تتتتتت اینقدر بهممممممم دروغ نگووووووو
با ریختن تمام محتوای روی میز به خودت لرزیدی و با دادی که از طرفش شنیدی گریت گرفت. که جیسونگ اومد و جلوت زانو زد و تورو که ایستاده بودی و بدنت در حال لرزیدن بود رو بغل کرد
_ عشقمممممم.....چراااااا....چرا بهم درداتو نمیگی؟
گریش گرفته بود که باعث شد تو هم جلوش زانو بزنی و بغلش کنی و تا توان داشتی توی بغلش گریه کردی
#استریکیدز
#استری_کیدز
(هیونجین)
بخاطر اینکه وضعیت آسمت خیلی شدید تر شده بود.....دکتر میبرتت و بعد دکتر به هیونجین میگه که
× احیانا خانوم ا.ت که سیگار نمیکشن
با این حرف دکتر تعجب میکنه و با لکنت جوابش رو میده
_ م...معلومه...ک...نه
دکتر سری تکون میده و تورو مرخص میکنه که توی ماشین متوجه ی حال گرفته و عصبی هیونجین میشی
+ ح....حالت خوبه؟
همینطور که نگاهش به جاده ست ازت میپرسه
_ ا.ت تو بهم قول میدی که همه چیز رو بهم بگی مگه نه ؟
از این حرفش تعجب کردی اما سرتو با تردید تکون دادی که ماشینو نگه داشت
_ تو سیگار میکشی ؟
با این حرفش بدجوری جا خوردی و با تعجب نگاهش کردی که اونم بلاخره نگاهشو بهت داد
_ سیگار میکشی مگه نه ؟
اشک توی چشمات جمع شده بود و نمیدونستی چیکار کنی که دیدی هیونجین از ماشین پیاده میشه و همینطور که سرش رو لای دستاش گرفته بود از عصبانیت خودشو فوش بارون میکنه و گریش میگیره و تو احساس گناه میکردی چون نمیتونستی هیچ کاری درباره ی این واقعیت بکنی
( جیسونگ)
چند مدتی بود که متوجه ی سیگار کشیدنت شده بود اما موضوع این بود که به شدت از اینکه جلوش جوری رفتار میکنی که انگار چیزی نشده و خیلی خوشحال هستی....عذاب میکشید.
سر میز شام بودید و تو مثل همیشه خندان نشسته بودی و به جیسونگ غذا تعارف میکردی
+ هی جیسونگی از اینا هم بخور خیلی خوشمزه شده
جیسونگ هیچی نمیگفت و فقط به تو که با ذوق و خنده در حال پر کردن پشقابش بودی نگاه میکرد که:
_ لطفاً اینقدر تظاهر نکن
با این حرفش خشکت زد و بهش نگاه کردی
+م.... منظور......
از روی میز بلند شد و تمام ظرفارو روی زمین ریخت
_ ا.تتتتتت اینقدر بهممممممم دروغ نگووووووو
با ریختن تمام محتوای روی میز به خودت لرزیدی و با دادی که از طرفش شنیدی گریت گرفت. که جیسونگ اومد و جلوت زانو زد و تورو که ایستاده بودی و بدنت در حال لرزیدن بود رو بغل کرد
_ عشقمممممم.....چراااااا....چرا بهم درداتو نمیگی؟
گریش گرفته بود که باعث شد تو هم جلوش زانو بزنی و بغلش کنی و تا توان داشتی توی بغلش گریه کردی
۱۸.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.