۲ پارتی چویا پارت ۱
اسم : آکانه اینوری
رابطه : یه چند وقته دوست دخترشی
نکته : شما هم داخل مافیا هستین ولی چون خوابگاه جا نداشت با چویا تو یه اتاق بودین
از زبان آکانه
تقریبا ۳ هفته است که عضو مافیا شدم و ۱ هفته ای هم هست که من و چویا به هم اعتراف کردیم ، الان دوست دخترشم . ۴ ساعت پیش به یه ماموریت رفت ولی هنوز بر نگشته ، اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی ؟
از زبان راوی
آکانه همینطور تو افکار خودش غرق بود که صدای در اومد و آکانه باز کرد ، چویا بود ! آکانه با خوشحالی پرید بغلش و بوسش کرد که چویا یه دفعه از هوش رفت و افتاد
از زبان چویا
تا خواستم بغلش کنم یه دفعه حس کردم دارم از هوش میرم . کم کم چشمام رو باز کردم دیدم تو بغل آکانه ام سرخ شدم و سریع پا شدم آکانه : چوچو جونم بیدار شدی ؟ 🥰 خوش حالم که حالت خوبه 😊 من : یه دفعه چی شد ؟ آکانه : منظورت چیه که چی شد ؟ من : تو یه دفعه بغلم کردی ولی بعدش من دیگه چیزی ندیدم آکانه : تو ۳ روز کامل بیهوش بودی خیلی نگرانت بودم ولی بالاخره فهمیدم دلیلش چی بود 😠 من : خب چی بود ؟ آکانه : حدس بزن من : بگو دیگه آکانه : همش به خاطر اون شراب های مسخره ایه که می خوری 😡 من : چی ؟ 😨 آکانه : سعی نکن انکار کنی پیش دکتر هم که بردمت همین رو گفت 😡 من : ببخشید شراب کوچولو 😣 آکانه پا شد و رفت سمت در و گفت : اگه دوستم داری دیگه به خودت آسیب نزن 😢 و رفت بیرون
از زبان راوی
چویا رفت دستش رو گرفت چویا : کجا میری ؟ آکانه : میرم بیرون چویا : پس منم باهات میام . با هم دیگه رفتن رستوران چویا خواست شراب سفارش بده ولی آکانه اجازه نداد و چویا هم چیزی نگفت با هم پیتزا سفارش دادن و خوردن و برگشتن مافیا آکانه : دستت درد نکنه چوچو خیلی وقت بود یه شام درست و حسابی نخورده بودم 🤤 چویا : خواهش می کنم شراب کوچولو ☺️ رفتن اتاقشون لباس هاشون رو عوض کردن و خوابیدن .
از زبان آکانه
صبح با صدای داد های موری سان بیدار شدم و چویا رو دیدم که خواب آلود رو تخت نشسته من : اوهایو چویا . و پاشدم چویا : ها ؟ آها اوهایو 😮💨 . از قیافش که به نظر میرسید خیلی خستهاست من : میری بیرون لباس عوض کنم ؟ 😑 رفت بیرون لباس کارم رو پوشیدم و اونم کت و کلاهش رو برداشت و رفتیم به سمت دفتر موری سان
از زبان راوی
موری اون ها رو دید و دادش قطع شد موری : اوهایو چویا سان و آکانه سان چویا : اینجا چی شده ؟ موری : هیچی فقط امشب قراره به یه مهمونی یا بهتر بگم پارتی بریم ، کل اعضای مافیا امشب آکانه : چه خوب حالا چی بپوشم ؟ 😏 موری : خب امروز ماموریتی ندارین ولی باید امشب آماده ی یه مبارزه باشین . چویا : مبارزه ؟ موری : آره ممکنه امشب یه تله باشه که مافیا رو گیر بندازن پس آماده باشین
پارت ۲ به زودی 😅 چطور بود ؟ 😇
رابطه : یه چند وقته دوست دخترشی
نکته : شما هم داخل مافیا هستین ولی چون خوابگاه جا نداشت با چویا تو یه اتاق بودین
از زبان آکانه
تقریبا ۳ هفته است که عضو مافیا شدم و ۱ هفته ای هم هست که من و چویا به هم اعتراف کردیم ، الان دوست دخترشم . ۴ ساعت پیش به یه ماموریت رفت ولی هنوز بر نگشته ، اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی ؟
از زبان راوی
آکانه همینطور تو افکار خودش غرق بود که صدای در اومد و آکانه باز کرد ، چویا بود ! آکانه با خوشحالی پرید بغلش و بوسش کرد که چویا یه دفعه از هوش رفت و افتاد
از زبان چویا
تا خواستم بغلش کنم یه دفعه حس کردم دارم از هوش میرم . کم کم چشمام رو باز کردم دیدم تو بغل آکانه ام سرخ شدم و سریع پا شدم آکانه : چوچو جونم بیدار شدی ؟ 🥰 خوش حالم که حالت خوبه 😊 من : یه دفعه چی شد ؟ آکانه : منظورت چیه که چی شد ؟ من : تو یه دفعه بغلم کردی ولی بعدش من دیگه چیزی ندیدم آکانه : تو ۳ روز کامل بیهوش بودی خیلی نگرانت بودم ولی بالاخره فهمیدم دلیلش چی بود 😠 من : خب چی بود ؟ آکانه : حدس بزن من : بگو دیگه آکانه : همش به خاطر اون شراب های مسخره ایه که می خوری 😡 من : چی ؟ 😨 آکانه : سعی نکن انکار کنی پیش دکتر هم که بردمت همین رو گفت 😡 من : ببخشید شراب کوچولو 😣 آکانه پا شد و رفت سمت در و گفت : اگه دوستم داری دیگه به خودت آسیب نزن 😢 و رفت بیرون
از زبان راوی
چویا رفت دستش رو گرفت چویا : کجا میری ؟ آکانه : میرم بیرون چویا : پس منم باهات میام . با هم دیگه رفتن رستوران چویا خواست شراب سفارش بده ولی آکانه اجازه نداد و چویا هم چیزی نگفت با هم پیتزا سفارش دادن و خوردن و برگشتن مافیا آکانه : دستت درد نکنه چوچو خیلی وقت بود یه شام درست و حسابی نخورده بودم 🤤 چویا : خواهش می کنم شراب کوچولو ☺️ رفتن اتاقشون لباس هاشون رو عوض کردن و خوابیدن .
از زبان آکانه
صبح با صدای داد های موری سان بیدار شدم و چویا رو دیدم که خواب آلود رو تخت نشسته من : اوهایو چویا . و پاشدم چویا : ها ؟ آها اوهایو 😮💨 . از قیافش که به نظر میرسید خیلی خستهاست من : میری بیرون لباس عوض کنم ؟ 😑 رفت بیرون لباس کارم رو پوشیدم و اونم کت و کلاهش رو برداشت و رفتیم به سمت دفتر موری سان
از زبان راوی
موری اون ها رو دید و دادش قطع شد موری : اوهایو چویا سان و آکانه سان چویا : اینجا چی شده ؟ موری : هیچی فقط امشب قراره به یه مهمونی یا بهتر بگم پارتی بریم ، کل اعضای مافیا امشب آکانه : چه خوب حالا چی بپوشم ؟ 😏 موری : خب امروز ماموریتی ندارین ولی باید امشب آماده ی یه مبارزه باشین . چویا : مبارزه ؟ موری : آره ممکنه امشب یه تله باشه که مافیا رو گیر بندازن پس آماده باشین
پارت ۲ به زودی 😅 چطور بود ؟ 😇
۴.۲k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.