Gate of hope &37
هیونجین تو جاش مکث کرد چشاش بدون برگشتن به پشتش خیس آب شده بود حتا نمیتونست تکونی بخوره!
یویی دیدن هیونجین تو اون وضع بغضش گرفت و هق هق هاش بلند شد..
یویی:هیون...بغلم کن...هققق..
هیونجین محکم برگشت به عقب و با دیدن یویی خندید و گفت:حتا اگه عوارض مستی هم باشه میشه چند لحظه پیشم بمونی؟!
یویی با شنیدن این حرف بیشتر گریش گرفت دستاشو باز کرد و گفت:بغلمم....کن(داد و گریه)
هیونجین محکم رفت جلو و یویی رو به بغلش کشید گرمای عشق باعث محو شدن دلتنگیشون میشد:)
یویی دستاشو قفل پشت گردن عشقش کرد و محکم سرشو نوازش کرد سرشو وارد گردنش کرد و بویی مست کننده اش رو تو مشامش کشید
یویی:آخیشش...!(با خنده و بغض)
هیونجین دستاشو که قفل کمر یویی کرده بود شروع کرد به گریه کردن جوری که صدای گریه هاش کل فضای سکوتو پر کرده بود!
یویی:گریه نکن بیب دیگه هیجا نمیرم!
هیونجین محکم یویی رو هل داد عقب یویی که تعجب کرده بود با بغض پرسید:چیشد بیبی!
هیونجین:لعنتیی میدونی دو هفتس من دارم چی میکشم لعنتییی؟!اگههه من نخواستم بی تو زندگی کنمممم چه ارزشی داره بمیرم یا زنده بمونم هااا؟!
یویی دوباره گریش گرفت و گفت:میدونم!
هیونجین:نمیدونیییی!
یویی:راست میگی نمیدونم!(با گریه)
برگشت به پشتش و گفت:دیگه میرم و م..
بدکن اینکه ادامه حرفشو بزنه هیونجین محکم برش گردوند و لباشو کبوند به لباش..
عمیق بوسیدنش همراه لبای گرمش نشون دهنده دلتنگیش بود!
یویی خندهی رضایتی زد چشاشو بست دستشو پشت گردنش کرد و همرایش شد!
《جای حساس نیست انسافا😂!)
یویی دیدن هیونجین تو اون وضع بغضش گرفت و هق هق هاش بلند شد..
یویی:هیون...بغلم کن...هققق..
هیونجین محکم برگشت به عقب و با دیدن یویی خندید و گفت:حتا اگه عوارض مستی هم باشه میشه چند لحظه پیشم بمونی؟!
یویی با شنیدن این حرف بیشتر گریش گرفت دستاشو باز کرد و گفت:بغلمم....کن(داد و گریه)
هیونجین محکم رفت جلو و یویی رو به بغلش کشید گرمای عشق باعث محو شدن دلتنگیشون میشد:)
یویی دستاشو قفل پشت گردن عشقش کرد و محکم سرشو نوازش کرد سرشو وارد گردنش کرد و بویی مست کننده اش رو تو مشامش کشید
یویی:آخیشش...!(با خنده و بغض)
هیونجین دستاشو که قفل کمر یویی کرده بود شروع کرد به گریه کردن جوری که صدای گریه هاش کل فضای سکوتو پر کرده بود!
یویی:گریه نکن بیب دیگه هیجا نمیرم!
هیونجین محکم یویی رو هل داد عقب یویی که تعجب کرده بود با بغض پرسید:چیشد بیبی!
هیونجین:لعنتیی میدونی دو هفتس من دارم چی میکشم لعنتییی؟!اگههه من نخواستم بی تو زندگی کنمممم چه ارزشی داره بمیرم یا زنده بمونم هااا؟!
یویی دوباره گریش گرفت و گفت:میدونم!
هیونجین:نمیدونیییی!
یویی:راست میگی نمیدونم!(با گریه)
برگشت به پشتش و گفت:دیگه میرم و م..
بدکن اینکه ادامه حرفشو بزنه هیونجین محکم برش گردوند و لباشو کبوند به لباش..
عمیق بوسیدنش همراه لبای گرمش نشون دهنده دلتنگیش بود!
یویی خندهی رضایتی زد چشاشو بست دستشو پشت گردنش کرد و همرایش شد!
《جای حساس نیست انسافا😂!)
۴۳.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.