𝐏/𝐭:𝟖
زمان از دست در رفت و کم کم خوابش برد
زمان شام رسید بود و همه سر میز بودن غیر از جیا چند لحظه بود که منتظر بودن اما مثل اینکه قصد امدن نداشت نینا نگاهی به جونگکوک انداخت که جین هول شده به جونگکوک نگاه کرد با چشم و ابرو امدن جونگکوک هول شده از جاش بلند شد "اه چون تازه امده فکرکنم متوجه نشده باشه" و از میز دور شد سمت اتاق جیا قدم برداشت جلوی اتاق جیا ایستاد و در زد اما جوابی نشنید وارد اتاق شد که جیا رو غرق در خواب دید سمتش رفت و صداش زد بعد دوبار صدا زدن بالاخره بیدار شد جین"پاشو دختر چه خبرته" حالا همه سر میز شام بودن و فقط جیا بود که احساس اضافه بودن میکرد و معذب بود میشد گفت اصلا لب به غذا نزده بود و فقط سرش پایین بود تا مبادا شاهد عشق بازی اون دونفر باشه یا باهاشون چشم تو چشم بشه اما اینا وقتی غیر ممکن شد که نینا درباره اش کنجکاو شد رو به جیا که با غذاش بازی میکرد گفت"اه جیا جین گفت تازه امدی مگه کجا بودی؟" سرش رو بالا اورد و به جین که مثل خودش داشت با تعجب نگاهش میکرد نگاه کرد میشد دقیقا جمله *که حالا چی بگیم* رو داخل چشماشون خوند نگاهش رو از جین گرفت و به جونگکوک داد که با اضطراب خودش و برای حرفای اون دوتا آماده میکرد آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو به نینا داد جیا"خوب.. من.. من..." دقیقا زمانی که نمیدونست چی بگه جونگکوک وسط پرید گفت "پاریس" همه نگاه ها به سمتش برگشت که نفسی گرفت و به جیا که با شوک نگاهش میکرد ادامه داد جونگکوک"خانم جیا پاریس بودن، چون از اونجایی طراح مدلین هستن برای کارشون رفته بودن" نینا بعد از گرفتن نگاهش از جونگکوک به جیا نگاه کرد و لبخندی زد نینا"او چه عالی حتما خیلی موفقی" جیا لبخند معذبی زد و دوباره سرش رو پایین انداخت با خودش گفت آره خیلی خیلی موفقم بقدری که هرشبم با گریه میگذره
نینا نگاهش رو از جیا گرفت و جام شرابش رو برداشت و رو به جین گفت"راستی چه مدته باهمین آخه تو هیچ وقت هیچی نگفتی؟" و بعد جرقه ای ازجام نوشید جین دوباره نگاه مضطربی به نینا انداخت که باز جونگکوک جوابش رو داد "5ماه زمانی که برای کار رفته بودیم اونجا آشنا شدن و جین هم تا الان روش نشده که بهم بگه" نینا جام رو روی میز برگردوند و دست جونگکوک و گرفت که از جشم جیا دور نموند لبخندی زد و به شوخی گفت "مثل اینکه تو بهتر از خودشون میدونی" جونگکوک هم لبخندی مضطربی زد و دست نینا بیشتر بین دستش فشرد" آخه جین مثل برادرمه بخاطره همین همیچی و بهم میگه"نینا لبخندی زد و از جاش بلند و نگاهی به اون سه نفر کرد نینا"خیلی من رو ببخشید اما باید برم اتاقم چندتا کار دارم، لطفا اینجا رو مثل خونه خودتون بدونید و راحت باشید" جیا جین نگاهی به نینا کردن تشکری کردن که نینا پشت سر جونگکوک قرار گرفت و خم شد و بوسه ای به گردن جونگکوک زد جیا میتونست نزدن قلبش و بغض تو گلوش رو حس کنه اما تنها کاری که میتونست برای خودش بکنه ایکنه سرش رو بنداز پایین و پوست دستش رو بکنه نینا" منتظرتم عزیزم" بار آخر شب بخیری گفت و از پله ها بالا رفت جونگکوک با رفتن نینا نفس راحتی کشید و رو به جین و جیا کرد و گفت "هر سوالی ازتون پرسید با سوال جواب بدین خیلی هم جلوش ظاهر نشین تا یکم اوضاع آروم بشه "
نینا نگاهی به جونگکوک کرد چقدر حواسش به عشقش بود مبدا ناراحت بشه چقدر خوب بود اگه اینجوری هم مواظب اون میشد
زمان شام رسید بود و همه سر میز بودن غیر از جیا چند لحظه بود که منتظر بودن اما مثل اینکه قصد امدن نداشت نینا نگاهی به جونگکوک انداخت که جین هول شده به جونگکوک نگاه کرد با چشم و ابرو امدن جونگکوک هول شده از جاش بلند شد "اه چون تازه امده فکرکنم متوجه نشده باشه" و از میز دور شد سمت اتاق جیا قدم برداشت جلوی اتاق جیا ایستاد و در زد اما جوابی نشنید وارد اتاق شد که جیا رو غرق در خواب دید سمتش رفت و صداش زد بعد دوبار صدا زدن بالاخره بیدار شد جین"پاشو دختر چه خبرته" حالا همه سر میز شام بودن و فقط جیا بود که احساس اضافه بودن میکرد و معذب بود میشد گفت اصلا لب به غذا نزده بود و فقط سرش پایین بود تا مبادا شاهد عشق بازی اون دونفر باشه یا باهاشون چشم تو چشم بشه اما اینا وقتی غیر ممکن شد که نینا درباره اش کنجکاو شد رو به جیا که با غذاش بازی میکرد گفت"اه جیا جین گفت تازه امدی مگه کجا بودی؟" سرش رو بالا اورد و به جین که مثل خودش داشت با تعجب نگاهش میکرد نگاه کرد میشد دقیقا جمله *که حالا چی بگیم* رو داخل چشماشون خوند نگاهش رو از جین گرفت و به جونگکوک داد که با اضطراب خودش و برای حرفای اون دوتا آماده میکرد آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو به نینا داد جیا"خوب.. من.. من..." دقیقا زمانی که نمیدونست چی بگه جونگکوک وسط پرید گفت "پاریس" همه نگاه ها به سمتش برگشت که نفسی گرفت و به جیا که با شوک نگاهش میکرد ادامه داد جونگکوک"خانم جیا پاریس بودن، چون از اونجایی طراح مدلین هستن برای کارشون رفته بودن" نینا بعد از گرفتن نگاهش از جونگکوک به جیا نگاه کرد و لبخندی زد نینا"او چه عالی حتما خیلی موفقی" جیا لبخند معذبی زد و دوباره سرش رو پایین انداخت با خودش گفت آره خیلی خیلی موفقم بقدری که هرشبم با گریه میگذره
نینا نگاهش رو از جیا گرفت و جام شرابش رو برداشت و رو به جین گفت"راستی چه مدته باهمین آخه تو هیچ وقت هیچی نگفتی؟" و بعد جرقه ای ازجام نوشید جین دوباره نگاه مضطربی به نینا انداخت که باز جونگکوک جوابش رو داد "5ماه زمانی که برای کار رفته بودیم اونجا آشنا شدن و جین هم تا الان روش نشده که بهم بگه" نینا جام رو روی میز برگردوند و دست جونگکوک و گرفت که از جشم جیا دور نموند لبخندی زد و به شوخی گفت "مثل اینکه تو بهتر از خودشون میدونی" جونگکوک هم لبخندی مضطربی زد و دست نینا بیشتر بین دستش فشرد" آخه جین مثل برادرمه بخاطره همین همیچی و بهم میگه"نینا لبخندی زد و از جاش بلند و نگاهی به اون سه نفر کرد نینا"خیلی من رو ببخشید اما باید برم اتاقم چندتا کار دارم، لطفا اینجا رو مثل خونه خودتون بدونید و راحت باشید" جیا جین نگاهی به نینا کردن تشکری کردن که نینا پشت سر جونگکوک قرار گرفت و خم شد و بوسه ای به گردن جونگکوک زد جیا میتونست نزدن قلبش و بغض تو گلوش رو حس کنه اما تنها کاری که میتونست برای خودش بکنه ایکنه سرش رو بنداز پایین و پوست دستش رو بکنه نینا" منتظرتم عزیزم" بار آخر شب بخیری گفت و از پله ها بالا رفت جونگکوک با رفتن نینا نفس راحتی کشید و رو به جین و جیا کرد و گفت "هر سوالی ازتون پرسید با سوال جواب بدین خیلی هم جلوش ظاهر نشین تا یکم اوضاع آروم بشه "
نینا نگاهی به جونگکوک کرد چقدر حواسش به عشقش بود مبدا ناراحت بشه چقدر خوب بود اگه اینجوری هم مواظب اون میشد
۳۰.۳k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.