تکپارتی بومگیو
تکپارتی بومگیو
وقتی یه دختر سه ساله دارین و نصف شب که خوابیدین زلزله وحشتناکی میاد
شب بود یونا(اسم دخترتون مثلا😑) رو خوابوندی و به سمت اتاق خواب مشترکت با بومگیو رفتی
بومگیو: بالاخره کوچولو خوابید؟
ا.ت: آره آره خوابید بیا الانم ما بخوابیم فردا کار داریما
بومگیو: باشه (خندید)
حدود ساعت 3 نصف شب بود که یهو لرزشی احساس کردی و از خواب بیدار شدی
ا.ت: بومگیو بیدار شو فکر کنم زلزله اومده
بومگیو: چی مطمئنی؟
که همون لحظه خونه لرزید
بومگیو: یونا برو یونا بیدار کن
ا.ت: باشه
خیلی سریع به سمت اتاق دختر کوچولوت رفتی وقتی در رو باز کردی دیدی یونا داره گریه میکنه رفتی و تو بغلش گرفتی
ا.ت: هیشش کوچولوم الان تموم میشه
از اون ور بومگیو اومد و گفت زلزله تموم شد آروم باشید
نفس عمیقی کشیدی و گفتی
دیدی یونا کوچولوم تموم شد
بومگیو هم اومد هر دوتاتون رو بغل کرد گفت ترس نداشت که الان بخوابین فردا میبرم شهربازی هر دوتاتون هم
یونا: یس ملسی بابا
بومگیو: خواهش میکنم عزیزم
تامام
کی من ریدم؟ نه بابا من گفتم که نمینویسم شما گفتین بنویس اگه بد بود مشکل من نیست🗿
لایک کن گلم 😑
وقتی یه دختر سه ساله دارین و نصف شب که خوابیدین زلزله وحشتناکی میاد
شب بود یونا(اسم دخترتون مثلا😑) رو خوابوندی و به سمت اتاق خواب مشترکت با بومگیو رفتی
بومگیو: بالاخره کوچولو خوابید؟
ا.ت: آره آره خوابید بیا الانم ما بخوابیم فردا کار داریما
بومگیو: باشه (خندید)
حدود ساعت 3 نصف شب بود که یهو لرزشی احساس کردی و از خواب بیدار شدی
ا.ت: بومگیو بیدار شو فکر کنم زلزله اومده
بومگیو: چی مطمئنی؟
که همون لحظه خونه لرزید
بومگیو: یونا برو یونا بیدار کن
ا.ت: باشه
خیلی سریع به سمت اتاق دختر کوچولوت رفتی وقتی در رو باز کردی دیدی یونا داره گریه میکنه رفتی و تو بغلش گرفتی
ا.ت: هیشش کوچولوم الان تموم میشه
از اون ور بومگیو اومد و گفت زلزله تموم شد آروم باشید
نفس عمیقی کشیدی و گفتی
دیدی یونا کوچولوم تموم شد
بومگیو هم اومد هر دوتاتون رو بغل کرد گفت ترس نداشت که الان بخوابین فردا میبرم شهربازی هر دوتاتون هم
یونا: یس ملسی بابا
بومگیو: خواهش میکنم عزیزم
تامام
کی من ریدم؟ نه بابا من گفتم که نمینویسم شما گفتین بنویس اگه بد بود مشکل من نیست🗿
لایک کن گلم 😑
۳.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.