p.16 Rosaline
چند دقیقه بعد در باز شد و تهیونگ اومد داخل..با دیدن من بدو بدو اومد سمتم و جلوم نشست...
+رائل خوبی؟
_باهام چیکار داشت؟
+میگفت کارت داره...اما بهم نگفت چیکار
_رفت؟
+اره..گفت میره پیش پدرت...
_اون دوباره برمیگرده اینجا...
دستمو گرفت
+نگران چی هستی؟ من اینجام...دیگه بهش فکر نکن
_اگه اینبار برگرده بهش میگم اینجام
+چی؟ مگه دیوونه شدی؟
_منکه دبگه برده اون نیستم..میخواد چیکار کنه؟
+ممکنه با حرفاش ناراحتت کنه...
_دیگه مهم نیست...
دستشو روی پیشونیم گذاشت
+دوباره تبت داره میره بالا...دراز بکش استراحت کن
بعد اروم زیر بازومو گرفت وکمکم کرد روی تخت دراز بکشم
+وایسا الان میام
بیرون رفت و بعد از چند دقیقه باقرص و یه لیوان اب برگشت
+اینو بخور که خوب بخوابی...
نشستم توجام و قرصو خوردم
_اقای ته...میگم...اون...موهای منو از کجا شناخت؟اصلا موی من کجا بود مگه
+از شونه ای که جلوی آینه ست..موهاتو شونه کردی موهات توش جا مونده بود از رو اون فهمید
یهو بغضم ترکید...باصدای بلند گریه میکردم..تهیونگ اروم بغلم کرد...
+همه چی درست میشه رائل...
_منم میخوام زندگی کنم...تا کی باید فرارکنم؟
+نیازی نیستدیگه فرار کنی...
پیرهنش از اشکام خیس شده بود...
بعد از چند دقیقه که اشکام بند اومدمنو از خودش جدا کردو شونه هامو گرفت
+همه چیو باهم درست میکنیم...فقط یکمی بهم زمان بده باشه؟
با استینم اشکامو پاک کردم
_زندگی من دیگه مثل قبل نمیشه...
لبخند زد
+مطمئن باش میشه...حتی خیلی بهتر از اون
بدون هیچ حرفی نگاش کردم
+خب خانوم لی...میای باهم بریم خونواده محترمتونو ببینیم؟
سرمو انداختم پایین
+چیشد؟ نمیخوای بری؟ مجبورت نکردم فقط گفتم شاید دلت بخواد بری ببینیشون
_منخونواده ای ندارم..شوکه شد
+چی؟
_پدرم قبل اینکه به دنیا بیام فوت کرد..مادرمم وقتی من دوسالم میشه ازدواج میکنه...
پوزخند زدم
_اما شوهرشم یه معتاد قمار باز بود..واسه مردم کارمیکرد که بتونه خرجمونو بده اخرشم یه ماشین بهش میزنه و فوت میکنه..اونموقع من ۱۵ سالم بود..وقتی مادرم فوت کرد دیگه مسئولیت خونه با من بود و باید خرج مواد و همه کثافت کاریای ناپدریمم میدادم...دیگه هم درس میخوندم هم کارمیکرم...با بدبختی دانشگاه پزشکی سئول قبول شدم علاقه ایم به رشته م نداشتم...فقط میخواستم سر یه کار برم که بتونم پول در بیارم...داشتم وسایلمو اماده میکردم که فرداش برم دانشگاه که فهمیدم همونشب منوتوقمار باخته...از اونجا به بعدشم که خودتون میدونید.. دستشو روی اشکام کشید...
+هنوزم دوست داری دکتر بشی؟
یه لبخند الکی زدم...
_فقط میخوام مثل ادم زندگی کنم...
+خب بحثونپیچون...بگو دوست داری چیکاره شی الان؟
_از بچگی دوست داشنم میکاپ ارتیست شم..البته طراحی لباسم خیلی دوست داشتما اما نه اندازه میکاپ ارتیست شدن...
خندید
+بلدی منوگریم کنی؟
ذوق کردم...
_واقعا؟
+اره...پس فردا توی یه برنامه تلویزیونی مصاحبه دارم.. میتونی گریم کنی؟
_اونکه اره.. یه چیزایی بلدم ولی مگه میکاپ ارتیست ندارن؟
+خب من تورو میبرم اونجا..ایرادش چیه؟
از ذوق دندونامو روی هم فشار دادم...
_باید قبلش تمرین کنم یکم
+نمیخواد...تمرین واسه چته..من مطمنم کارت عالیه...
مکث کرد...
+مشکلی نداری با کوک روبه رو شی؟...
ذوقم کور شد...
+رائل خوبی؟
_باهام چیکار داشت؟
+میگفت کارت داره...اما بهم نگفت چیکار
_رفت؟
+اره..گفت میره پیش پدرت...
_اون دوباره برمیگرده اینجا...
دستمو گرفت
+نگران چی هستی؟ من اینجام...دیگه بهش فکر نکن
_اگه اینبار برگرده بهش میگم اینجام
+چی؟ مگه دیوونه شدی؟
_منکه دبگه برده اون نیستم..میخواد چیکار کنه؟
+ممکنه با حرفاش ناراحتت کنه...
_دیگه مهم نیست...
دستشو روی پیشونیم گذاشت
+دوباره تبت داره میره بالا...دراز بکش استراحت کن
بعد اروم زیر بازومو گرفت وکمکم کرد روی تخت دراز بکشم
+وایسا الان میام
بیرون رفت و بعد از چند دقیقه باقرص و یه لیوان اب برگشت
+اینو بخور که خوب بخوابی...
نشستم توجام و قرصو خوردم
_اقای ته...میگم...اون...موهای منو از کجا شناخت؟اصلا موی من کجا بود مگه
+از شونه ای که جلوی آینه ست..موهاتو شونه کردی موهات توش جا مونده بود از رو اون فهمید
یهو بغضم ترکید...باصدای بلند گریه میکردم..تهیونگ اروم بغلم کرد...
+همه چی درست میشه رائل...
_منم میخوام زندگی کنم...تا کی باید فرارکنم؟
+نیازی نیستدیگه فرار کنی...
پیرهنش از اشکام خیس شده بود...
بعد از چند دقیقه که اشکام بند اومدمنو از خودش جدا کردو شونه هامو گرفت
+همه چیو باهم درست میکنیم...فقط یکمی بهم زمان بده باشه؟
با استینم اشکامو پاک کردم
_زندگی من دیگه مثل قبل نمیشه...
لبخند زد
+مطمئن باش میشه...حتی خیلی بهتر از اون
بدون هیچ حرفی نگاش کردم
+خب خانوم لی...میای باهم بریم خونواده محترمتونو ببینیم؟
سرمو انداختم پایین
+چیشد؟ نمیخوای بری؟ مجبورت نکردم فقط گفتم شاید دلت بخواد بری ببینیشون
_منخونواده ای ندارم..شوکه شد
+چی؟
_پدرم قبل اینکه به دنیا بیام فوت کرد..مادرمم وقتی من دوسالم میشه ازدواج میکنه...
پوزخند زدم
_اما شوهرشم یه معتاد قمار باز بود..واسه مردم کارمیکرد که بتونه خرجمونو بده اخرشم یه ماشین بهش میزنه و فوت میکنه..اونموقع من ۱۵ سالم بود..وقتی مادرم فوت کرد دیگه مسئولیت خونه با من بود و باید خرج مواد و همه کثافت کاریای ناپدریمم میدادم...دیگه هم درس میخوندم هم کارمیکرم...با بدبختی دانشگاه پزشکی سئول قبول شدم علاقه ایم به رشته م نداشتم...فقط میخواستم سر یه کار برم که بتونم پول در بیارم...داشتم وسایلمو اماده میکردم که فرداش برم دانشگاه که فهمیدم همونشب منوتوقمار باخته...از اونجا به بعدشم که خودتون میدونید.. دستشو روی اشکام کشید...
+هنوزم دوست داری دکتر بشی؟
یه لبخند الکی زدم...
_فقط میخوام مثل ادم زندگی کنم...
+خب بحثونپیچون...بگو دوست داری چیکاره شی الان؟
_از بچگی دوست داشنم میکاپ ارتیست شم..البته طراحی لباسم خیلی دوست داشتما اما نه اندازه میکاپ ارتیست شدن...
خندید
+بلدی منوگریم کنی؟
ذوق کردم...
_واقعا؟
+اره...پس فردا توی یه برنامه تلویزیونی مصاحبه دارم.. میتونی گریم کنی؟
_اونکه اره.. یه چیزایی بلدم ولی مگه میکاپ ارتیست ندارن؟
+خب من تورو میبرم اونجا..ایرادش چیه؟
از ذوق دندونامو روی هم فشار دادم...
_باید قبلش تمرین کنم یکم
+نمیخواد...تمرین واسه چته..من مطمنم کارت عالیه...
مکث کرد...
+مشکلی نداری با کوک روبه رو شی؟...
ذوقم کور شد...
۶.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.