تک پارتی نامجون💙
(اسمات داره اگه جنبه نداری نخون)
ویو ات :
بیدار شدم نامی کنارم نبود....
یکم چشامو مالیدم
ات:نامجون....کوشی
ولی صدایی نمیومد....
رفتم دشویی کارای لازم رو کردم...
رفتم پایین صبحونه خوردم ک ی کاغذ رو میز بود...
*نامجون:عزیزم من کار دارم زود رفتم شب بر میگردم دوست دارم بابای*
ات:اوم
رفتم رو کاناپه نشستم...
و تلویزیون رو روشن کردم ی فیلم گذاشتم و نگاه کردم....
ات:پوفففف حوصلم پوکید.....
رفتم تو اتاق به تقویم نگاه کردم...
ات:جیغغغغغععغعغ ...... امروز تولد نامجون....
ات:پس بگو چرا زود رفته باید منم همه چیز رو آماده کنم....
آخه ا/ت خر چرا یادت نبود.....(حتما هستی)
لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون رفتم و ی عطر ک قبلا میخواستم براش بخرم رو خریدم
ات:اوم چ بویی میدع....
چند شاخه گل رز خریدم
یکم گشتم شاید چیزی پیدا کنم...
ی لباس چشممو گرفت خریدمش تا امشب بپوشمش....
ات:عه چقد زود گذشت....
زود سمت خونه برگشتم......
ساعت ۸ شب بود...
ات:ساعت ۱۰ نامجون بر میگرده.....
شام رو آماده کردم...
میز رو تزئین کردم.....
گل هارو چیدم...
ات: چه زیبا شد !
ساعت ۹ و نیم بود...
رفتم و لباسی ک خریده بودم رو پوشیدم
یکم آرایش کردم...
ات:خب همه چی امادس ک صدای در اومد....
ات:اوهوم اومد...
ک دیدم نامجون با ی کت شلوار خیلی خوشگل اومد....معلومه بچه ها براش تولد گرفتن....
نامجون: او اوه خانم کیم چ کردن
ات:تولدت مبارک!
نامجون: ممنون لباشو بو سیدم...
شام رو خوردیم
ات:بفرما اینم کادو شما....
نامجون: اوه ات ممنون خیلی زحمت کشیدی...
ات:کاری نکردم...
نامجون:حالا بزار من برات جبران کنم...
ات:چجوری...
اومد سمتم بغلم کرد و سمت اتاق برد...
لباسمو در آورد...
و لبامو مک میزد لباسای خدشم در آورد...
دیکشو جلوم تنظیم کرد و واردم کرد...
ات:عاححح
توم تلمبه میزد.....
ات:تند تر ددی!
نامجون: تند تر ادامه دادم....
ات:عاحححح لعنتی....
بعد از چند مین ارضا شدیم و ازم در آورد....
نامجون: خیلی دوست دارم ات
ات:من بیشتر...
ویو ات :
بیدار شدم نامی کنارم نبود....
یکم چشامو مالیدم
ات:نامجون....کوشی
ولی صدایی نمیومد....
رفتم دشویی کارای لازم رو کردم...
رفتم پایین صبحونه خوردم ک ی کاغذ رو میز بود...
*نامجون:عزیزم من کار دارم زود رفتم شب بر میگردم دوست دارم بابای*
ات:اوم
رفتم رو کاناپه نشستم...
و تلویزیون رو روشن کردم ی فیلم گذاشتم و نگاه کردم....
ات:پوفففف حوصلم پوکید.....
رفتم تو اتاق به تقویم نگاه کردم...
ات:جیغغغغغععغعغ ...... امروز تولد نامجون....
ات:پس بگو چرا زود رفته باید منم همه چیز رو آماده کنم....
آخه ا/ت خر چرا یادت نبود.....(حتما هستی)
لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون رفتم و ی عطر ک قبلا میخواستم براش بخرم رو خریدم
ات:اوم چ بویی میدع....
چند شاخه گل رز خریدم
یکم گشتم شاید چیزی پیدا کنم...
ی لباس چشممو گرفت خریدمش تا امشب بپوشمش....
ات:عه چقد زود گذشت....
زود سمت خونه برگشتم......
ساعت ۸ شب بود...
ات:ساعت ۱۰ نامجون بر میگرده.....
شام رو آماده کردم...
میز رو تزئین کردم.....
گل هارو چیدم...
ات: چه زیبا شد !
ساعت ۹ و نیم بود...
رفتم و لباسی ک خریده بودم رو پوشیدم
یکم آرایش کردم...
ات:خب همه چی امادس ک صدای در اومد....
ات:اوهوم اومد...
ک دیدم نامجون با ی کت شلوار خیلی خوشگل اومد....معلومه بچه ها براش تولد گرفتن....
نامجون: او اوه خانم کیم چ کردن
ات:تولدت مبارک!
نامجون: ممنون لباشو بو سیدم...
شام رو خوردیم
ات:بفرما اینم کادو شما....
نامجون: اوه ات ممنون خیلی زحمت کشیدی...
ات:کاری نکردم...
نامجون:حالا بزار من برات جبران کنم...
ات:چجوری...
اومد سمتم بغلم کرد و سمت اتاق برد...
لباسمو در آورد...
و لبامو مک میزد لباسای خدشم در آورد...
دیکشو جلوم تنظیم کرد و واردم کرد...
ات:عاححح
توم تلمبه میزد.....
ات:تند تر ددی!
نامجون: تند تر ادامه دادم....
ات:عاحححح لعنتی....
بعد از چند مین ارضا شدیم و ازم در آورد....
نامجون: خیلی دوست دارم ات
ات:من بیشتر...
۱۰.۶k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.