پارت ۸
ا.ت ویو
براید استایل بغلم کرد و بردم تو اتاق
همچنان داشتیم کیس میرفتیم که
که رفت سراغ لباسم داشت درش میآورد
منم لباس اونو ولی یهو به خودم اومدم و
گفتم من نمیتونم
سریع از اتاق اومدم بیرون لباسم رو درست کردم و کیفم و سوئیچ ماشین خودم رو برداشتم و رفتم سمت در
از اونجا خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به سمت ی هتل حرکت کردم
پنت هاوسش رو برای ۳ شب اجاره کردم
چون ۳ روز دیگه مامان و بابام میان
به سمت آسانسور رفتم و روی شماره ۱۰۰ فشار دادم و به پنت هاوس رسیدم در اتاق رو با کارت وی آی پی باز کردم و خودمو انداختم روی تخت
اصن نفهمیدم کس خوابم برد
ویو کوک
فکر کنم خیلی داشتیم پیش میرفتیم
ولی لعنتی خیلی جذاب بود
ولی کوک تو ی چیزیت هست
به خودت بیا پسر
عااییشش
رفتم خوابیدم خیلی خسته بودم
پایان ویو
(حتما میگید چرا ا.ت به عمارت خودشون نمیره ، باید بگم که پددرمادرش سپردن به خدمتکار ها که نزارن ا.ت بده تو چون باید پیش کوک باشه)
این ۳روز گذشت و ا.ت به سمت فرودگاه رفت برای استقبال از خانوادش همون نزدیکی ها هم کوک بود ولی ی چیزی عوض شده بود
ا.ت و کوک به همون آدم های قبل تبدیل شدن و دشمن هم بودن مثل تو مدرسه
هرکی با خانوادش به سمت عمارت خودش حرکت کرد . . .
۱ هفته بعد
"زنگ تفریح"
-کی کیفمو از پنجره پرت کرده بیرون ؟ (داد)
× من ! مشکلی داری ؟
- نه مشکلی ندارم آخه تو خودت ی مشکلی
و طبق معمول
دعوا
تا اینکه معلم اومد و همه به خودشون اومدن به جز ا.ت و کوک
صحنه خنده داری بود
کوک داشت موهای ا.ت رو میکشید
و ا.ت موهای کوک رو
معلم : چه توضیحی برای این صحنه دارید ؟ (داد)
-ببخشید دیگه تکرار نمیشه (نگاه به کوک)
×ببخشید دیگه تکرار نمیشه(نگاه به ا.ت)
همزمان گفتن و بهم خیره شدن نمیشه گفت خیره درواقع نگاه تهدید آمیز
معلم : برید بشینید
"زنگ تفریح"
مدیر : لطفا ی لحظه همگی توجه کنید
ی اردو در پیش داریم
این اردو ۳ روز طول میکشه و
در این اردو به گروه های ۳ تا ۶ نفره تقسیم میشین برای خواب و در بازی ها هم به گروه های دونفره یکی پسر و یکی دختر چون بازی ها به هوش دخترا و قدرت پسرا نیار داره پس ی نفر دختر و ی نفر پسر
معاون ها رضایتنامه ها را پخش میکنن و فردا فقط وقت دارید برای رضایتنامه
خسته نباشید میتونید برید سر کلاس هاتون
ا.ت ویو
خب من که عشق اردو ام
با بچه های اکیپ میریم و کلی شل تو چادر خوش میگذرونیم برای بازی هم که منو تهیونگ داوطلب بشیم باهم باشیم چون حوصله پسر دیگه ای رو ندارم
خوبه خوش میگذرهههههه
کوک ویو
حوصله اردو ندارم ولی از هیچی بهتره
خوبه اونقدرام بد نی خوش میگذره
کاشکی فقط اون دختره رو مخ نیاد
شب شد و بچه های مدرسه با شوق و ذوق از والدینشون درخواست رضایت برای این اردو رو میکردن تو یکی از این خونه ها هم که ا.ت بدون هیچ التماسی . . .
-مامان امضا کن پولش هم بده
مامان ا.ت : باشه بفرما دخترم فقط حواستو جمع کن از بچه ها دور نشی
-باشه
"فردا صبح سر صف درحال حرکت به سمت اتوبوس های اردو"
-بچه ها من خیلی هیجان زدم شما چیییی؟
میرا : وای منم
(بقیه رو اسمشون یادم رفته خودتون بدونید دیگه) بچه ها : آره ما هم😀😀😀
سوار اتوبوس شدیم و داشتیم برای اردو برنامه میریختیم که من گفتم
- بدون جرعت حقیقت هم که نمیشه به دوست پسراتون بگید موقع جرعت حقیقت بیان فقط به جز اون عن آقا
بچه ها : کدوم عن اقا
میرا : منظورش کوکه
رسیدیم گروه بندیمون کردن و من و بچه ها تو ی چادر بودیم دیش دریم دریم ماشالا
- الان وقته چیههههههه
بچه ها : جرعت حقیقت
- خب به دوس پسراتون بگین بیان
وقتی همه اومدن با چهره ای مواجه شدم که میخواستم بکشمش جالب ایمجاس که جلوم هم نشسته خواستم جابجا بشم که بچه ها گفتن جات عالیه گفتم کجا عالیه هرچیه بیوفته به من و اون عن میوفته گفتن بهتر
وایی بطری رو چروخوند که . . .
براید استایل بغلم کرد و بردم تو اتاق
همچنان داشتیم کیس میرفتیم که
که رفت سراغ لباسم داشت درش میآورد
منم لباس اونو ولی یهو به خودم اومدم و
گفتم من نمیتونم
سریع از اتاق اومدم بیرون لباسم رو درست کردم و کیفم و سوئیچ ماشین خودم رو برداشتم و رفتم سمت در
از اونجا خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به سمت ی هتل حرکت کردم
پنت هاوسش رو برای ۳ شب اجاره کردم
چون ۳ روز دیگه مامان و بابام میان
به سمت آسانسور رفتم و روی شماره ۱۰۰ فشار دادم و به پنت هاوس رسیدم در اتاق رو با کارت وی آی پی باز کردم و خودمو انداختم روی تخت
اصن نفهمیدم کس خوابم برد
ویو کوک
فکر کنم خیلی داشتیم پیش میرفتیم
ولی لعنتی خیلی جذاب بود
ولی کوک تو ی چیزیت هست
به خودت بیا پسر
عااییشش
رفتم خوابیدم خیلی خسته بودم
پایان ویو
(حتما میگید چرا ا.ت به عمارت خودشون نمیره ، باید بگم که پددرمادرش سپردن به خدمتکار ها که نزارن ا.ت بده تو چون باید پیش کوک باشه)
این ۳روز گذشت و ا.ت به سمت فرودگاه رفت برای استقبال از خانوادش همون نزدیکی ها هم کوک بود ولی ی چیزی عوض شده بود
ا.ت و کوک به همون آدم های قبل تبدیل شدن و دشمن هم بودن مثل تو مدرسه
هرکی با خانوادش به سمت عمارت خودش حرکت کرد . . .
۱ هفته بعد
"زنگ تفریح"
-کی کیفمو از پنجره پرت کرده بیرون ؟ (داد)
× من ! مشکلی داری ؟
- نه مشکلی ندارم آخه تو خودت ی مشکلی
و طبق معمول
دعوا
تا اینکه معلم اومد و همه به خودشون اومدن به جز ا.ت و کوک
صحنه خنده داری بود
کوک داشت موهای ا.ت رو میکشید
و ا.ت موهای کوک رو
معلم : چه توضیحی برای این صحنه دارید ؟ (داد)
-ببخشید دیگه تکرار نمیشه (نگاه به کوک)
×ببخشید دیگه تکرار نمیشه(نگاه به ا.ت)
همزمان گفتن و بهم خیره شدن نمیشه گفت خیره درواقع نگاه تهدید آمیز
معلم : برید بشینید
"زنگ تفریح"
مدیر : لطفا ی لحظه همگی توجه کنید
ی اردو در پیش داریم
این اردو ۳ روز طول میکشه و
در این اردو به گروه های ۳ تا ۶ نفره تقسیم میشین برای خواب و در بازی ها هم به گروه های دونفره یکی پسر و یکی دختر چون بازی ها به هوش دخترا و قدرت پسرا نیار داره پس ی نفر دختر و ی نفر پسر
معاون ها رضایتنامه ها را پخش میکنن و فردا فقط وقت دارید برای رضایتنامه
خسته نباشید میتونید برید سر کلاس هاتون
ا.ت ویو
خب من که عشق اردو ام
با بچه های اکیپ میریم و کلی شل تو چادر خوش میگذرونیم برای بازی هم که منو تهیونگ داوطلب بشیم باهم باشیم چون حوصله پسر دیگه ای رو ندارم
خوبه خوش میگذرهههههه
کوک ویو
حوصله اردو ندارم ولی از هیچی بهتره
خوبه اونقدرام بد نی خوش میگذره
کاشکی فقط اون دختره رو مخ نیاد
شب شد و بچه های مدرسه با شوق و ذوق از والدینشون درخواست رضایت برای این اردو رو میکردن تو یکی از این خونه ها هم که ا.ت بدون هیچ التماسی . . .
-مامان امضا کن پولش هم بده
مامان ا.ت : باشه بفرما دخترم فقط حواستو جمع کن از بچه ها دور نشی
-باشه
"فردا صبح سر صف درحال حرکت به سمت اتوبوس های اردو"
-بچه ها من خیلی هیجان زدم شما چیییی؟
میرا : وای منم
(بقیه رو اسمشون یادم رفته خودتون بدونید دیگه) بچه ها : آره ما هم😀😀😀
سوار اتوبوس شدیم و داشتیم برای اردو برنامه میریختیم که من گفتم
- بدون جرعت حقیقت هم که نمیشه به دوست پسراتون بگید موقع جرعت حقیقت بیان فقط به جز اون عن آقا
بچه ها : کدوم عن اقا
میرا : منظورش کوکه
رسیدیم گروه بندیمون کردن و من و بچه ها تو ی چادر بودیم دیش دریم دریم ماشالا
- الان وقته چیههههههه
بچه ها : جرعت حقیقت
- خب به دوس پسراتون بگین بیان
وقتی همه اومدن با چهره ای مواجه شدم که میخواستم بکشمش جالب ایمجاس که جلوم هم نشسته خواستم جابجا بشم که بچه ها گفتن جات عالیه گفتم کجا عالیه هرچیه بیوفته به من و اون عن میوفته گفتن بهتر
وایی بطری رو چروخوند که . . .
۵.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.