وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت پارت 3
پرش زمانی شب...............
ویو یورا: شب شده بود هر چهار تا مون اماده بودیم و همه چیز حاضر بود من یه جا بی حوصله نشسته بودم که مامان اومد سمتم
-دخترم چرا اینطوری نشستی حالت خوبه؟
♡خوبم مامان
-باشه پس زود بلند شو الان مهمونا میان
♡سر تکون دادن
عزیزم بدو بیا مهمونا رسیدن
-اومدم عزیزم، یورا بلند شو
♡چشم مامان
بلند شدم و با مامانم رفتیم دم در همه اومدن و بهشون خوش امد گفتیم هر کسی رفت یه جا نشست............
دوساعت بعد
هوفففف چقدر کسل کننده پس چرا کیکو نمیارن البته برا من فرقی نداره چون این تولد من نیست
پسرم بیا دیگ
☆اومدم بابا
-دخترم بیا
♡چشم اوما اومدم
همه داشتن اهنگ تولد مبارک و برامون میخوندن
علامت مهمونا رو با&این میزارم
&تولدت مبارک....... تولدت مبارک.....تولدت مبارک...... (دست و سوت میزنن)
بریم سراغ کادو ها
همه پچ پچ میکنن
&حتما دوباره برا دخترش چیزی نگرفته (خنده)
&چرا اصلا دختر به دنیا اورد وقتی بهش اهمیت نمیده (خنده)
♡داشتم به حرفاشون گوش میدادم و گفتم راست میگن چرا منو بدنیا اوردی مامان بازم مثل همیشه بیشتر کادو ها برا یوری بود و کسی برا من. چیزی نگرفته بود بغض داشت خفم میکرد سریع از اونجا دور شدم و رفتم تو اتاقو در و بستم...........
شرایط پارت بعد
2 کامنت
۳لایک
ویو یورا: شب شده بود هر چهار تا مون اماده بودیم و همه چیز حاضر بود من یه جا بی حوصله نشسته بودم که مامان اومد سمتم
-دخترم چرا اینطوری نشستی حالت خوبه؟
♡خوبم مامان
-باشه پس زود بلند شو الان مهمونا میان
♡سر تکون دادن
عزیزم بدو بیا مهمونا رسیدن
-اومدم عزیزم، یورا بلند شو
♡چشم مامان
بلند شدم و با مامانم رفتیم دم در همه اومدن و بهشون خوش امد گفتیم هر کسی رفت یه جا نشست............
دوساعت بعد
هوفففف چقدر کسل کننده پس چرا کیکو نمیارن البته برا من فرقی نداره چون این تولد من نیست
پسرم بیا دیگ
☆اومدم بابا
-دخترم بیا
♡چشم اوما اومدم
همه داشتن اهنگ تولد مبارک و برامون میخوندن
علامت مهمونا رو با&این میزارم
&تولدت مبارک....... تولدت مبارک.....تولدت مبارک...... (دست و سوت میزنن)
بریم سراغ کادو ها
همه پچ پچ میکنن
&حتما دوباره برا دخترش چیزی نگرفته (خنده)
&چرا اصلا دختر به دنیا اورد وقتی بهش اهمیت نمیده (خنده)
♡داشتم به حرفاشون گوش میدادم و گفتم راست میگن چرا منو بدنیا اوردی مامان بازم مثل همیشه بیشتر کادو ها برا یوری بود و کسی برا من. چیزی نگرفته بود بغض داشت خفم میکرد سریع از اونجا دور شدم و رفتم تو اتاقو در و بستم...........
شرایط پارت بعد
2 کامنت
۳لایک
۳.۶k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.