پارت ۳۳
پارت ۳۳
***
- پس گفت همه چیز آمادست
+ اوهم
سرمو پایین انداختم تمام چیز هایی که جانگ ته بهم گفته بود رو به جانگ کوک گفتم و حالا باید برم
+ خوب پس من میرم
کوک رو به روم قرار گرفت و شونمو لمس کرد
- بیبی ، چرا ناراحتی ....
+ من ... من .. بیخیال چیزی نیست ، میخوام برم خونه
- بنظرت نباید تو این چند جلسه ی آخر بیشتر همو بشناسیم، هوم ؟
+ مگه ... مگه همو نمیشناسیم؟
- اوهوم... میخوای یکم حرف بزنیم ا/ت
+ باشه
خواستم روی صندلی بشینم که کوک زود تر مچ دستمو کشید و روی پاهای خودش نشوند
- اینجا بهتره
- خب ا/ت اگر سوالی داری بپرس
سوالات زیادی داشتم ولی میترسیدم که کوک عصبانی بشه یا در جواب سوالاتم بگه تو کارای من دخالت نکن
- بپرس ا/ت ، هر چی که ذهنت رو مشغول کرده رو بپرس
+ اونجا بهم گفتن که ...
نمیتونستم جملمو کامل کنم از واکنش کوک میترسیدم
- بگو بهم
+ گقتن کسایی که اونجا بودن یعنی کسایی که تو اونارو به عمارتت میبردی ، برده ات بودند ، درسته ؟
( از دید کوک )
لبخند ترس ناکی زدم ولی سعی کردم از دید ا/ت مخفی کنم
پس فهمیده بود باید حدس میزدم که فرستادن ا/ت به عمارت همچین پیش آمد هایی هم داره
ولی مگه کس دیگه ای بود که این کارو انجام بده
از اولش هم نقشم همین بود اینکه ا/ت رو خام خودم بکنم تا به خواسته هام تن بده
( پایان از دید کوک )
- آره ا/ت
+ پس پس منم قراره ....
- نه ا/ت ... تو برده نیستی ، تو جز اموال منی
+ اموال ؟
- آره تو مال منی ، تفکر ذهنت بدنت جسمت روحت زندگیت ، همه و همه برای منه ، فهمیدی ؟
دوباره اون چشم ها اون سیاهی مجبورم میکرد به خواسته هاش تن بدم
+ فهمیدم
- دخترخوب ، دیگه چی ذهنت رو مشغول کرده ؟
+ اون عمارت برای توعه؟
- برای منه
+ تو خانواده ای نداری ؟
- تو جلسات قبل راجبش حرف زدیم دکتر ، نزدیم ؟ تو که میدونی من خانواده ای ندارم
+ تنهایی تو اون عمارت زندگی میکنی ؟ حوصلت سر نمیره ؟
- از این به بعد دیگه تنها نیستم تو هم قراره بیای پیشم
پایان پارت ۳۳
لایک کنید لطفا ♥️🙏
***
- پس گفت همه چیز آمادست
+ اوهم
سرمو پایین انداختم تمام چیز هایی که جانگ ته بهم گفته بود رو به جانگ کوک گفتم و حالا باید برم
+ خوب پس من میرم
کوک رو به روم قرار گرفت و شونمو لمس کرد
- بیبی ، چرا ناراحتی ....
+ من ... من .. بیخیال چیزی نیست ، میخوام برم خونه
- بنظرت نباید تو این چند جلسه ی آخر بیشتر همو بشناسیم، هوم ؟
+ مگه ... مگه همو نمیشناسیم؟
- اوهوم... میخوای یکم حرف بزنیم ا/ت
+ باشه
خواستم روی صندلی بشینم که کوک زود تر مچ دستمو کشید و روی پاهای خودش نشوند
- اینجا بهتره
- خب ا/ت اگر سوالی داری بپرس
سوالات زیادی داشتم ولی میترسیدم که کوک عصبانی بشه یا در جواب سوالاتم بگه تو کارای من دخالت نکن
- بپرس ا/ت ، هر چی که ذهنت رو مشغول کرده رو بپرس
+ اونجا بهم گفتن که ...
نمیتونستم جملمو کامل کنم از واکنش کوک میترسیدم
- بگو بهم
+ گقتن کسایی که اونجا بودن یعنی کسایی که تو اونارو به عمارتت میبردی ، برده ات بودند ، درسته ؟
( از دید کوک )
لبخند ترس ناکی زدم ولی سعی کردم از دید ا/ت مخفی کنم
پس فهمیده بود باید حدس میزدم که فرستادن ا/ت به عمارت همچین پیش آمد هایی هم داره
ولی مگه کس دیگه ای بود که این کارو انجام بده
از اولش هم نقشم همین بود اینکه ا/ت رو خام خودم بکنم تا به خواسته هام تن بده
( پایان از دید کوک )
- آره ا/ت
+ پس پس منم قراره ....
- نه ا/ت ... تو برده نیستی ، تو جز اموال منی
+ اموال ؟
- آره تو مال منی ، تفکر ذهنت بدنت جسمت روحت زندگیت ، همه و همه برای منه ، فهمیدی ؟
دوباره اون چشم ها اون سیاهی مجبورم میکرد به خواسته هاش تن بدم
+ فهمیدم
- دخترخوب ، دیگه چی ذهنت رو مشغول کرده ؟
+ اون عمارت برای توعه؟
- برای منه
+ تو خانواده ای نداری ؟
- تو جلسات قبل راجبش حرف زدیم دکتر ، نزدیم ؟ تو که میدونی من خانواده ای ندارم
+ تنهایی تو اون عمارت زندگی میکنی ؟ حوصلت سر نمیره ؟
- از این به بعد دیگه تنها نیستم تو هم قراره بیای پیشم
پایان پارت ۳۳
لایک کنید لطفا ♥️🙏
۳.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.