name: i will see u...
part:10
ا.ت گونه هاش قرمز شده بود سمت جیهوپ برگشت و با لبخند سرش رو تکون داد و بعد به تهیونگ نگاه کرد که چطوری بهش خیره شده.
چهوا خندید و به ته اشاره کرد: سکته کرد
تهیونگ بعد از این حرف محکم ا.ت و بغل کرد و خنده های از سر خوشحالی کرده.
جیهوپ: بچه افتاد
تهیونگ بعد از این حرفش بلند خندید و گونه ا.ت و بوسید
«شب»
تهیونگ روی تخت نشست و با لبخند جعبه مستطیل شکلی رو روی تخت گذاشت.
ا.ت با لبخند نکاه جعبه کرد و اروم شروع کرد به باز کردنش....با دیدن اون عطر گرون قیمتی که قبلا دیده بود کمی شوک شد...از برند ysl بود و این به گرونیش اضافه میکرد.
ا.ت محکم ته رو بغل کرد و ناباور به عطرش نگاه کرد
ا.ت: داریشوخی میکنیییی؟؟؟....ولی چطور؟؟...پولش خیلی زیاده
تهیونگ خندیدم و ا.ت رو توی بغلش گذاشت: خب شوهرت عرضه خریدن همچین هدیه هایی رو داره
اوت خندید و با باز کردن اون عطر لبخند زد و اروم بوش کرد:خدایا...وای ته واقعا مرسی....خیلی دوستش دارم
ته: خوبه...بوسم کن...
ا.ت خندید و اروم ته رو بوسید.
«چهار ماه بعد»
تهیونگ بیش از حد خوابش میومد.تازه از پرواز برگشته بودن حتی فرصت پرت دادن جعبه های قهوه اشون رو هم نداشتن
از طرفی هم ته و ا.ت با هم قهر بودن چون اوت به زور به مهماندار بودنش توی پرواز ادامه داد با اینکه حامله بود.
ا.ت به بیرون خیره شده بود با با صدای بلند بوق قبل از اینکه فرصت پیدا بکنه با یه اتوبوس تصادف کردن.
از اونجایی که بارون بود ماشین از سمت ته با تیر برق برخورد کرد.
ا.ت کمی بعد با گریه و بریدگی نفسش از ماشین بیرون اومد و خودش رو روی اسفالت دراز کرد.
راننده اتوبوس از هوش رفته بود و توی خیابون هیچکس نبود.
ا.ت به زور نفسش بالا میومد.
هرچقدر تهیونگ رو تکون میداد اما هیچ بلند نمیشد
.
.
.
#سناریو
ا.ت گونه هاش قرمز شده بود سمت جیهوپ برگشت و با لبخند سرش رو تکون داد و بعد به تهیونگ نگاه کرد که چطوری بهش خیره شده.
چهوا خندید و به ته اشاره کرد: سکته کرد
تهیونگ بعد از این حرف محکم ا.ت و بغل کرد و خنده های از سر خوشحالی کرده.
جیهوپ: بچه افتاد
تهیونگ بعد از این حرفش بلند خندید و گونه ا.ت و بوسید
«شب»
تهیونگ روی تخت نشست و با لبخند جعبه مستطیل شکلی رو روی تخت گذاشت.
ا.ت با لبخند نکاه جعبه کرد و اروم شروع کرد به باز کردنش....با دیدن اون عطر گرون قیمتی که قبلا دیده بود کمی شوک شد...از برند ysl بود و این به گرونیش اضافه میکرد.
ا.ت محکم ته رو بغل کرد و ناباور به عطرش نگاه کرد
ا.ت: داریشوخی میکنیییی؟؟؟....ولی چطور؟؟...پولش خیلی زیاده
تهیونگ خندیدم و ا.ت رو توی بغلش گذاشت: خب شوهرت عرضه خریدن همچین هدیه هایی رو داره
اوت خندید و با باز کردن اون عطر لبخند زد و اروم بوش کرد:خدایا...وای ته واقعا مرسی....خیلی دوستش دارم
ته: خوبه...بوسم کن...
ا.ت خندید و اروم ته رو بوسید.
«چهار ماه بعد»
تهیونگ بیش از حد خوابش میومد.تازه از پرواز برگشته بودن حتی فرصت پرت دادن جعبه های قهوه اشون رو هم نداشتن
از طرفی هم ته و ا.ت با هم قهر بودن چون اوت به زور به مهماندار بودنش توی پرواز ادامه داد با اینکه حامله بود.
ا.ت به بیرون خیره شده بود با با صدای بلند بوق قبل از اینکه فرصت پیدا بکنه با یه اتوبوس تصادف کردن.
از اونجایی که بارون بود ماشین از سمت ته با تیر برق برخورد کرد.
ا.ت کمی بعد با گریه و بریدگی نفسش از ماشین بیرون اومد و خودش رو روی اسفالت دراز کرد.
راننده اتوبوس از هوش رفته بود و توی خیابون هیچکس نبود.
ا.ت به زور نفسش بالا میومد.
هرچقدر تهیونگ رو تکون میداد اما هیچ بلند نمیشد
.
.
.
#سناریو
۱۱.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.