بهترین برادر دنیا
پارت دوم
همینجوری که قدم برمی داشتم با جونگکوک تماس گرفتم بعداز چند ثانیه آیی بوق خوردن جواب داد
جونگکوک :الو سلام هیونگ کجایی
نامجون: سلام مکنه من بیمارستانم
جونگکوک:بیمارستان چرا
نامجون:داشتیم جین بدرقه میکردیم حال جونیون بد شد .
جونگکوک با حالتی نگران : الان حالش خوبه کجاست کی مرخص میشه
نامجون :حالش خوبه نگران نباش اومدم کارای مرخصشو انجام بدم
جونگکوک:کجا می بریش بیام ببینمش.
نامجون:خونه خودشون دیگه
جونگکوک:آها باشه میایم اونجا خداحافظ
نامجون :باشه خداحافظ
بعد از قطع کردن تماسمون به فکر فرو رفتم با این کاراش و طرز حرف زدنش معلوم بود که عاشق جونیون
کارای مرخص شو انجام دادم و به سمت اتاق جونیون رفتم وارد اتاق شدم و گفتم کارای مرخص تو انجام دادم میتونیم بریم کمکش کردم از اتاق خارج بشه به سمت در خروجی بیمارستان رفتیم و از بیمارستان خارج شدیم و به سمت ماشین حرکت کردیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خونه روندم
چند دقیقه بعد خونه :
ویوجونیون:
از ماشین پیاده شدیم و وارد خونه شدیم .
مادر به سمتم اومد و بغلم کرد و گفت :چرا بهمون هیچی نگفتی چرا سر خود شدی
گفتم :مادر جان اگه بهت نگفتم چون نمی خواستم نگران بشی
مادر :معذرت میخوام که حواسم بیشتر بهت نبود
گفتم :تقصیر تو نیست ولش کن
از مادر جداشدم و به سمت اتاقم قدم برداشتم و وارد اتاقم شدم وارد حموم توی اتاقم شدم تا کمی دوش بگیرم بعد دوش چند دقیقه ای وارد اتاقم شدم و پیراهنی بنفش پوشیدم و شروع کردم به خشک کردن موهام بعد از اینکه خشک شد گیره آیی گل بنفش انتخاب کردم و روی موهای بازم زدم و بعد از اتاق خارج شدم و از پله ها همینجور که پایین می اومدم با صورت جونگکوک که بهم خیره شده بود مواجه شدم که یهو خشکم زد بعد از چند دقیقه ای تکونی خوردم و به سمتش رفتم و سلامی کردم و احترامی بهم گذاشتیم و به سمت کاناپه ها رفتم و روی کاناپه روبه روی جونگکوک که نامجون نشسته بود نشستم .
نامجون روبهم کرد و یهو گفت :بهتری
گفتم :ممنون اره بهترم خیلی زحمت کشیدی
جونگکوک گفت :چرا بهم زنگ نزدی بیام چرا بی خبری از من رفتی هان
از عصبانیت شدیدش تعجب کردم گفتم چرا اینجوری میکنه
تو همین حال بودم که نامجون گفت :به چی فکر می کنی
گفتم :ها هیچی
گفت :آها باشه
نامجون روبه جونگکوک کرد و ازش پرسید :جونگکوکی تو جونیون و دوست داری اگه دوسش داری چرا بهش نمی گی
جونگکوک سرش انداخت پایین و با کمی من من گفت :جونیون من من دوست دارم هیونگ راست میگه معذرت میخوام که زودتر بهت اعتراف نکردم
همون لحظه مادر سر رسید چیشد چی می گیرد بهم
جونگکوک کمی خجالت کشید و گفت راستش داشتم به جونیون اعتراف میکردم
مادر گفت: تو جونیون دوست داری پس خوب مراقبش باش .
همینجوری که قدم برمی داشتم با جونگکوک تماس گرفتم بعداز چند ثانیه آیی بوق خوردن جواب داد
جونگکوک :الو سلام هیونگ کجایی
نامجون: سلام مکنه من بیمارستانم
جونگکوک:بیمارستان چرا
نامجون:داشتیم جین بدرقه میکردیم حال جونیون بد شد .
جونگکوک با حالتی نگران : الان حالش خوبه کجاست کی مرخص میشه
نامجون :حالش خوبه نگران نباش اومدم کارای مرخصشو انجام بدم
جونگکوک:کجا می بریش بیام ببینمش.
نامجون:خونه خودشون دیگه
جونگکوک:آها باشه میایم اونجا خداحافظ
نامجون :باشه خداحافظ
بعد از قطع کردن تماسمون به فکر فرو رفتم با این کاراش و طرز حرف زدنش معلوم بود که عاشق جونیون
کارای مرخص شو انجام دادم و به سمت اتاق جونیون رفتم وارد اتاق شدم و گفتم کارای مرخص تو انجام دادم میتونیم بریم کمکش کردم از اتاق خارج بشه به سمت در خروجی بیمارستان رفتیم و از بیمارستان خارج شدیم و به سمت ماشین حرکت کردیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خونه روندم
چند دقیقه بعد خونه :
ویوجونیون:
از ماشین پیاده شدیم و وارد خونه شدیم .
مادر به سمتم اومد و بغلم کرد و گفت :چرا بهمون هیچی نگفتی چرا سر خود شدی
گفتم :مادر جان اگه بهت نگفتم چون نمی خواستم نگران بشی
مادر :معذرت میخوام که حواسم بیشتر بهت نبود
گفتم :تقصیر تو نیست ولش کن
از مادر جداشدم و به سمت اتاقم قدم برداشتم و وارد اتاقم شدم وارد حموم توی اتاقم شدم تا کمی دوش بگیرم بعد دوش چند دقیقه ای وارد اتاقم شدم و پیراهنی بنفش پوشیدم و شروع کردم به خشک کردن موهام بعد از اینکه خشک شد گیره آیی گل بنفش انتخاب کردم و روی موهای بازم زدم و بعد از اتاق خارج شدم و از پله ها همینجور که پایین می اومدم با صورت جونگکوک که بهم خیره شده بود مواجه شدم که یهو خشکم زد بعد از چند دقیقه ای تکونی خوردم و به سمتش رفتم و سلامی کردم و احترامی بهم گذاشتیم و به سمت کاناپه ها رفتم و روی کاناپه روبه روی جونگکوک که نامجون نشسته بود نشستم .
نامجون روبهم کرد و یهو گفت :بهتری
گفتم :ممنون اره بهترم خیلی زحمت کشیدی
جونگکوک گفت :چرا بهم زنگ نزدی بیام چرا بی خبری از من رفتی هان
از عصبانیت شدیدش تعجب کردم گفتم چرا اینجوری میکنه
تو همین حال بودم که نامجون گفت :به چی فکر می کنی
گفتم :ها هیچی
گفت :آها باشه
نامجون روبه جونگکوک کرد و ازش پرسید :جونگکوکی تو جونیون و دوست داری اگه دوسش داری چرا بهش نمی گی
جونگکوک سرش انداخت پایین و با کمی من من گفت :جونیون من من دوست دارم هیونگ راست میگه معذرت میخوام که زودتر بهت اعتراف نکردم
همون لحظه مادر سر رسید چیشد چی می گیرد بهم
جونگکوک کمی خجالت کشید و گفت راستش داشتم به جونیون اعتراف میکردم
مادر گفت: تو جونیون دوست داری پس خوب مراقبش باش .
۱۲.۷k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.