عشق درسایه سلطنت پارت 144
مری: اعلا حضرت دویدنتون چطوره؟
چشماش رو تنگ کرد و گنگ لبخندی زد که یعنی چی؟
دستش رو گرفتم و کشیدم و دویدم دستش رو رها کردم و خودم جلوتر دویدم و گفتم
مری: حاضرم شرط ببندم تو قصر شما هیچ کس با سرعت من نمیتونه بدوعه.. میخواین امتحان کنیم؟ مطمینم یه خرده تحرک براتون خوبه.. ببینم گرفتن دونده تونم مثل مملکت داریتونه یا نه..
خندید و گفت
تهیونگ: تیکه میندازی؟
خندیدم و گفتم
مری: حالا.. برداشت شما آزاده..
دوست داشتم بازی کنم خندیدم و شروع کردم به دویدن
صدای خنده ریزش رو شنیدم و بعد دنبالم دوید..
سرعتم رو زیاد کردم
تهیونگ: فک کن نتونم بگیرمت..
هیجانم رفته بود بالا...
جیغی زدم و خندیدم پشت سرم سریع میدویید..
دستش خیلی نزدیکم بود که سریع و باخنده خودم رو کج کردم و به سمت گلدون خیلی بزرگ و خالی دایره ای قصر وایستادم..اونم سمت دیگه و ایستاده بود..
لباش با لبخند قشنگ و پر انرژی تزیین شده بود و نفس نفس میزد و میخواست بگیرتم ..دور گلدون دایره ای نزدیک تر شد که سریع چرخی زدم و ازش دور شدم و خندیدم و گفتم
مری: چیه؟ نگرفتن من براتون کسر شانه ؟
با صدای خندونی گفت
تهیونگ: بدجور بچه..
و سمتم دوید..سریع خندیدم و جیغی کشیدم و دویدم که خیلی سریع از پشت گرفتم.. یه ذره وول خوردم که در برم ولی نمیشد ساکن موندم و خندیدم د*ستش دور ش*کمم بود و از پ*شت بهم چسبیده بود..چه خوب بود..
تهیونگ: که حاضری شرط ببندی تو قصر من هیچ کس با
سرعت تو نمیتونه بدوعه.. اره؟؟
خندیدم..تهیونگ هم خندید.. صدای خنده اش کنار گوشم حالم رو بدجوری خوش کرد..لبخندی زدم..
اروم دستش رو از دورم باز کردم و نفسم رو پرصدا و عمیق چندین بار بیرون دادم که تهیونگ خندید و با دوتا انگشتش بینیم رو گرفت و یه کم کشید و گفت
تهیونگ: اخی.. نفس کم آوردی کوچولو؟ حالا دونده گرفتنم چطور بود؟؟
اخم شیرین با مزه ای کردم و گفتم
مری: مثل مملکت داریتون..
بلند خندید و سمتم حمله کرد که سریع ازش فاصله گرفتم و خندیدم.. با خنده گفتم
مری: چیه؟ به خودتون شک دارین؟ یعنی وضع مملکت داریتون انقدر بده؟؟
اخم کرد و دوید سمتم که سریعتر دویدم خندید و وایستاد..
فاتحانه دستامو پشتم حلقه کردم و لبخند ژکوندی بهش زدم..
دست به کمر لبخندی زد و نگام کرد..
تهیونگ: نترس... ترسوندن بچه با زدنش یکیه..
لبامو با غیض غنچه کردم و کلاه شنلم رو مرتب کردم و
موهام رو بردم داخل و رفتم جلوش باد کلاه شنلم رو از سرم روی شونه ام انداخت و موهام رو توی صورتم پخش شد..
موهام رو پس زدم ولی موهام با سرکشی دوباره برگشت تو صورتم..نچی کردم..دستای گرم مرد روبروم در کمال تعجب اومد جلو وموهام رو کنار زد و با یه دستش ک*مرم رو گرفت و منو کمی به خودش نزدیک کرد..
چشمام فقط تو چشمای قهوه ایش که تو شب برق میزد دوخته شد...
چشماش رو تنگ کرد و گنگ لبخندی زد که یعنی چی؟
دستش رو گرفتم و کشیدم و دویدم دستش رو رها کردم و خودم جلوتر دویدم و گفتم
مری: حاضرم شرط ببندم تو قصر شما هیچ کس با سرعت من نمیتونه بدوعه.. میخواین امتحان کنیم؟ مطمینم یه خرده تحرک براتون خوبه.. ببینم گرفتن دونده تونم مثل مملکت داریتونه یا نه..
خندید و گفت
تهیونگ: تیکه میندازی؟
خندیدم و گفتم
مری: حالا.. برداشت شما آزاده..
دوست داشتم بازی کنم خندیدم و شروع کردم به دویدن
صدای خنده ریزش رو شنیدم و بعد دنبالم دوید..
سرعتم رو زیاد کردم
تهیونگ: فک کن نتونم بگیرمت..
هیجانم رفته بود بالا...
جیغی زدم و خندیدم پشت سرم سریع میدویید..
دستش خیلی نزدیکم بود که سریع و باخنده خودم رو کج کردم و به سمت گلدون خیلی بزرگ و خالی دایره ای قصر وایستادم..اونم سمت دیگه و ایستاده بود..
لباش با لبخند قشنگ و پر انرژی تزیین شده بود و نفس نفس میزد و میخواست بگیرتم ..دور گلدون دایره ای نزدیک تر شد که سریع چرخی زدم و ازش دور شدم و خندیدم و گفتم
مری: چیه؟ نگرفتن من براتون کسر شانه ؟
با صدای خندونی گفت
تهیونگ: بدجور بچه..
و سمتم دوید..سریع خندیدم و جیغی کشیدم و دویدم که خیلی سریع از پشت گرفتم.. یه ذره وول خوردم که در برم ولی نمیشد ساکن موندم و خندیدم د*ستش دور ش*کمم بود و از پ*شت بهم چسبیده بود..چه خوب بود..
تهیونگ: که حاضری شرط ببندی تو قصر من هیچ کس با
سرعت تو نمیتونه بدوعه.. اره؟؟
خندیدم..تهیونگ هم خندید.. صدای خنده اش کنار گوشم حالم رو بدجوری خوش کرد..لبخندی زدم..
اروم دستش رو از دورم باز کردم و نفسم رو پرصدا و عمیق چندین بار بیرون دادم که تهیونگ خندید و با دوتا انگشتش بینیم رو گرفت و یه کم کشید و گفت
تهیونگ: اخی.. نفس کم آوردی کوچولو؟ حالا دونده گرفتنم چطور بود؟؟
اخم شیرین با مزه ای کردم و گفتم
مری: مثل مملکت داریتون..
بلند خندید و سمتم حمله کرد که سریع ازش فاصله گرفتم و خندیدم.. با خنده گفتم
مری: چیه؟ به خودتون شک دارین؟ یعنی وضع مملکت داریتون انقدر بده؟؟
اخم کرد و دوید سمتم که سریعتر دویدم خندید و وایستاد..
فاتحانه دستامو پشتم حلقه کردم و لبخند ژکوندی بهش زدم..
دست به کمر لبخندی زد و نگام کرد..
تهیونگ: نترس... ترسوندن بچه با زدنش یکیه..
لبامو با غیض غنچه کردم و کلاه شنلم رو مرتب کردم و
موهام رو بردم داخل و رفتم جلوش باد کلاه شنلم رو از سرم روی شونه ام انداخت و موهام رو توی صورتم پخش شد..
موهام رو پس زدم ولی موهام با سرکشی دوباره برگشت تو صورتم..نچی کردم..دستای گرم مرد روبروم در کمال تعجب اومد جلو وموهام رو کنار زد و با یه دستش ک*مرم رو گرفت و منو کمی به خودش نزدیک کرد..
چشمام فقط تو چشمای قهوه ایش که تو شب برق میزد دوخته شد...
۱۱.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.