ری اکشن سانزو اگر دامن کوتاه بپوشید پارت ۲:)
سانزو:بیبی خیلی خوشگل شدی جلو در بهت اختار دادم زیاد تحریکم نکنی وگرنه بد میشه برات پس الان بستگی ب تو داره ک وقتی وارد این مهمونی شدیم چجوری رفتار کنی.
ا/ت استرس گرفت و شروع ب تته پته کردن کرد و نمیدونست چ بگه.
وقتی وارد مهمونی شدن همه لباس های رنگ تیره پوشیده بودن و زنای ج.ن.ده زیای سعی میکردن ب مردا نزدیک شن تا ی چی گیرشون بیاد.
ا/ت زیاد از این مهمونی خوشش نیومد و سمت سانزو رفت و بازوش رو محکم گرفت و در گوشش گفت:
ا/ت: سانزو اینجا کجاس من از اینجا خوشم نمیاد.
سانزو ی خنده کوچیکی کرد و گفت:
سانزو: نترس بیب فقط قراره چند ساعت اینجا باشیم بعدش میریم.
«ویو به چند ساعت بعد»
(بخاطر کشادی زیاد نویسنده عذر میخواهم برا همین ویو ب چند ساعت بعد(눈‸눈))
بالاخره ا/ت تونست از اون مهمونی مسخره بیاد بیرون هوا تقریبا تاریک شده بود.
بنابراین بیرونم نمیشد زیاد چرخید و سانزو هم ب طرف خونه خودش میروند.
ا/ت اصلاً از اون مهمونی خوشش نیومد برا همین از دست سانزو عصبی بود ک چرا ب همچین مهمونی بردتش.
سانزو هم ک از روی چهره عصبی و کیوت ا/ت میتونست بفهمه ک برا چ از دستش عصبانی گفت:
سانزو:بیب میدونی برا چ ت رو ب این مهمونی اوردم؟
ا/ت:ن برا چ باید بدونم اصلاً بهم خوش نگذشت جای مسخره ای بود خودت میتونستی تنها بری اگ خیلی مهم بود.
سانزو ی خنده کوچولویی کرد و گفت:
سانزو:من ت رو ب اون مهمونی بردم تا زنای دیگه ب سمتم نیان تا به همه بفهمونم ک من متعلق ب ی نفرم....عذر میخوام ک ب همچین مهمونی بردمت الان میریم خونه من تا از دلت در بیارم.
وقتی ب خونه سانزو رسیدند وارد خونه شدیند. سانزو وارد اتاقش شد تا ی دوش بگیره و ا/ت هم روی کاناپه نشست و محو تماشای تلویزیون شد.
بعد از چند دقیقه سانزو از اتاق اومدم بیرون و آروم کنار ا/ت نشست و یهو ا/ت سمت خودش کشوند .
و.....
حال میده کرم ریزی:)(~‾▿‾)~
ا/ت استرس گرفت و شروع ب تته پته کردن کرد و نمیدونست چ بگه.
وقتی وارد مهمونی شدن همه لباس های رنگ تیره پوشیده بودن و زنای ج.ن.ده زیای سعی میکردن ب مردا نزدیک شن تا ی چی گیرشون بیاد.
ا/ت زیاد از این مهمونی خوشش نیومد و سمت سانزو رفت و بازوش رو محکم گرفت و در گوشش گفت:
ا/ت: سانزو اینجا کجاس من از اینجا خوشم نمیاد.
سانزو ی خنده کوچیکی کرد و گفت:
سانزو: نترس بیب فقط قراره چند ساعت اینجا باشیم بعدش میریم.
«ویو به چند ساعت بعد»
(بخاطر کشادی زیاد نویسنده عذر میخواهم برا همین ویو ب چند ساعت بعد(눈‸눈))
بالاخره ا/ت تونست از اون مهمونی مسخره بیاد بیرون هوا تقریبا تاریک شده بود.
بنابراین بیرونم نمیشد زیاد چرخید و سانزو هم ب طرف خونه خودش میروند.
ا/ت اصلاً از اون مهمونی خوشش نیومد برا همین از دست سانزو عصبی بود ک چرا ب همچین مهمونی بردتش.
سانزو هم ک از روی چهره عصبی و کیوت ا/ت میتونست بفهمه ک برا چ از دستش عصبانی گفت:
سانزو:بیب میدونی برا چ ت رو ب این مهمونی اوردم؟
ا/ت:ن برا چ باید بدونم اصلاً بهم خوش نگذشت جای مسخره ای بود خودت میتونستی تنها بری اگ خیلی مهم بود.
سانزو ی خنده کوچولویی کرد و گفت:
سانزو:من ت رو ب اون مهمونی بردم تا زنای دیگه ب سمتم نیان تا به همه بفهمونم ک من متعلق ب ی نفرم....عذر میخوام ک ب همچین مهمونی بردمت الان میریم خونه من تا از دلت در بیارم.
وقتی ب خونه سانزو رسیدند وارد خونه شدیند. سانزو وارد اتاقش شد تا ی دوش بگیره و ا/ت هم روی کاناپه نشست و محو تماشای تلویزیون شد.
بعد از چند دقیقه سانزو از اتاق اومدم بیرون و آروم کنار ا/ت نشست و یهو ا/ت سمت خودش کشوند .
و.....
حال میده کرم ریزی:)(~‾▿‾)~
۲۲.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.