عشقی که بهم دادی
"part 27"
اون واسه م یه غریبه ست...حتی اگه بفهمم پسرش واقعا پسر منم هست
_ممنون خانم کیم...شما وارد رقابت با تکنولوژی ام سی جی شدید...من و هیئت مدیره بعد از ارائه دوباره شما و شرکت ام سی جی تصمیم گیری نهایی رو میکنیم
+ممنون جناب کیم
*از زبان ا.ت
سریع وسایلمو جمع کردم و خدافظی کردم
میخواستم برم شرکت تا این خبر خوبو به همه بدم
داشتم از اتاق تهیونگ خارج میشدم که...
*از زبان جونگکوک
کنار جیهون بودم و برای جیهون و ا.ت دعا میکردم
امیدوارم کارای ا.ت خوب پیش بره
داشتم وضعیت جیهون رو چک میکردم که یهو صدای ضعیفی به گوشم خورد
÷بابایی
=جیهون(خنده)...بلاخره به هوش اومدی
÷بابایی...ت...تشنمه
=الان میگم پرستار بیاد بهت رسیدگی کنه...باید به مامانت خبر بدم
سر جی هون رو بوسیدم و دویدم بیرون و به پرستار توصیه های لازمو کردم و رفتم به ا.ت زنگ بزنم
=الو..ا.ت
+الو...سلام جونگکوکی اتفاقی افتاده؟
=آره
+چ..چیشده؟(نگران)
با صدای بلند که توش خوشحالی بود گفتم
=جیهون به هوش اومدههههههه
+جدی میگی؟
=نه با جنابعالی شوخی دارم
*از زبان ا.ت
از خوشحالی بی اختیار گریه میکردم و میخندیدم
از منشی نام خدافظی کردم و دویدم سمت آسانسور
*پرش زمانی به وقتی که ا.ت رسید بیمارستان
*از زبان جونگکوک
ا.ت موقعی که رسید بهم پرید بغلم
منم با تمام وجود بغلش کردم
=بریم جیهون رو ببینیم؟(خوشحالی)
+بریممم(هیجان)
توی راه اتاق جیهون از ا.ت پرسیدم
=ا.ت چیشد؟...تونستی باهاش حرف بزنی؟
+آره...قبولم کرد...باید جفت خبرارو به هانا بدم اونم حتما از خوشحالی جر میخوره مث من که الان حالم اینطوریه
از دست این حرفش کلی خندیدم
+جونگکوکی تو الان بای جای منو واسه جیهون پر کنی ولی اون بچه باهوشیه میفهمه که دارم واسه خودش اینهمه خودمو به آب و آتیش میزنم
اون واسه م یه غریبه ست...حتی اگه بفهمم پسرش واقعا پسر منم هست
_ممنون خانم کیم...شما وارد رقابت با تکنولوژی ام سی جی شدید...من و هیئت مدیره بعد از ارائه دوباره شما و شرکت ام سی جی تصمیم گیری نهایی رو میکنیم
+ممنون جناب کیم
*از زبان ا.ت
سریع وسایلمو جمع کردم و خدافظی کردم
میخواستم برم شرکت تا این خبر خوبو به همه بدم
داشتم از اتاق تهیونگ خارج میشدم که...
*از زبان جونگکوک
کنار جیهون بودم و برای جیهون و ا.ت دعا میکردم
امیدوارم کارای ا.ت خوب پیش بره
داشتم وضعیت جیهون رو چک میکردم که یهو صدای ضعیفی به گوشم خورد
÷بابایی
=جیهون(خنده)...بلاخره به هوش اومدی
÷بابایی...ت...تشنمه
=الان میگم پرستار بیاد بهت رسیدگی کنه...باید به مامانت خبر بدم
سر جی هون رو بوسیدم و دویدم بیرون و به پرستار توصیه های لازمو کردم و رفتم به ا.ت زنگ بزنم
=الو..ا.ت
+الو...سلام جونگکوکی اتفاقی افتاده؟
=آره
+چ..چیشده؟(نگران)
با صدای بلند که توش خوشحالی بود گفتم
=جیهون به هوش اومدههههههه
+جدی میگی؟
=نه با جنابعالی شوخی دارم
*از زبان ا.ت
از خوشحالی بی اختیار گریه میکردم و میخندیدم
از منشی نام خدافظی کردم و دویدم سمت آسانسور
*پرش زمانی به وقتی که ا.ت رسید بیمارستان
*از زبان جونگکوک
ا.ت موقعی که رسید بهم پرید بغلم
منم با تمام وجود بغلش کردم
=بریم جیهون رو ببینیم؟(خوشحالی)
+بریممم(هیجان)
توی راه اتاق جیهون از ا.ت پرسیدم
=ا.ت چیشد؟...تونستی باهاش حرف بزنی؟
+آره...قبولم کرد...باید جفت خبرارو به هانا بدم اونم حتما از خوشحالی جر میخوره مث من که الان حالم اینطوریه
از دست این حرفش کلی خندیدم
+جونگکوکی تو الان بای جای منو واسه جیهون پر کنی ولی اون بچه باهوشیه میفهمه که دارم واسه خودش اینهمه خودمو به آب و آتیش میزنم
۳.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.