♕o(was your cousin until.....)o♕
♕o(was your cousin until.....)o♕
♕ o( part_①② )o♕
از زبان ا.ت
ا.ت: چ.. چیکار میکنی
جونگکوک: بغلت کردم مشکلیه
ا.ت: ولم کن میخوام برم
جونگکوک: نچ دیگه نمیزارم ولم کنی بری... اصلا به فکر من،جیا، مامان بابات بودی
ا.ت: م.. مامان.. ب... بابام!
جونگکوک: بس کن بهم بگو چرا ولم کردی
ا.ت: چیزی هم عوض میشه
جونگکوک: اوهوم.. چیزی فراتر از چیز هایی که فکر میکنی عوض میشه
ا.ت: اگه خیانت نمیکردی الان توی این وضع نبودیم
جونگکوک: من هیچ وقت به تو خیانت نکردم
ا.ت: پس اون دختر کی بود
جونگکوک: ببین ا.ت من نمیدونم چی دربارم فکر میکنی ولی اینو میدونم که من هیچ وقت به تو خیانت نکردم
ا.ت: من فقط بخواطر جیا برگشتم
جونگکوک: ازت میخوام منو ببخشی
ا.ت: من باید فکر کنم
جونگکوک: ا.ت بسه.... بیا این دیواری که بینمون ساخته شده رو خراب کنیم
ا.ت: منظورت چیه
وقتی که حرفم تموم بلافاصله لبا*شو روی لب*ام گذاشت و وحش*یانه میبوسید البته منم بدم نیومده بود و هم کاری میکردم جونگکوک خیلی وحشی*یانه میبوسید که مطمئن بودم لبم کبود میشه کم کم داشتبم به جاهای باریک داستان میرفتیم که یهو در اتاق باز شد و یه زن که بهش میخورد حدود ۴۵ یا ۵۰ سالش باشه داخل چهارچوب در نمایان شد سری از کوک جدا شدم.... من این خانوم رو تا حالا ندیدم(یکی به این بفهمونه ۶ سال خارج کشوربوده)
اجوما: ببخشید مزاحمتون شدم... من فعلا میرم
و در رو بست
ا.ت: وای ابروم رفت
جونگکوک: تو که نمیخوای منو تو خماری بزاری
کرمم گرفته بود میخواستم تقاص خیانتش رو پس بده و میخواستم کاری کنم که حسودیش بشه دروغ چرا من هنوزم دوست دارم... کرمم فعال شده بود دیگه نمیتونستم برای همین از روی تخت بلند شدم (تو که ۶ سال رفتی خارج کشور بس نبودددد)
ا.ت: چرا میخوام بزارم برم
جونگکوک: کجا بسلامتی
ا.ت: باید برم تهیونگم رو از اون زندون پوسیده بیارم بیرون
میتونستم عصبانیتشو حس کنم
جونگکوک: تهیونگت!
ا.ت: اوهوم
جونگکوک: دلم برات تنگ شده «جدی»
یکم گیج شدم چرا یهو وسط مکالممون جدی این حرف رو زد یکم ترسیدم
ا.ت: م.. میخوام برم پیش جیا بلخره تو که نمیزاری برم تهیونگ رو نجات بدم حد........
جونگکوک از روی تخت بلند شد و سمتم قدم برداشت و منم قدم به قدم عقب میرفتم که با دیوار برخورد کردم منو بین دستاشو زندانی کرده بود صورتشو نزدیک صورتم به طوری که وقتی نفسای گرمش با پوستم برخورد میکرد بدنم مور مور میشد خواست دوباره شروع به بوسید*نم کنه که دوباره در اتاق باز شد و جیا نمایان شد سری جونگکوک رو به عقب هول دادم که جونگکوک اروم زیر لب زمزمه کرد: لعنت به این شانس
جیا: پد... مامان!
ا.ت: جیا
جیا*خوشحال دوید و رفت توی بغل ا.ت*
میشد سوختن کوک رو حس کرد فکر کنم خیلی اذیتش کردم
♕ o( part_①② )o♕
از زبان ا.ت
ا.ت: چ.. چیکار میکنی
جونگکوک: بغلت کردم مشکلیه
ا.ت: ولم کن میخوام برم
جونگکوک: نچ دیگه نمیزارم ولم کنی بری... اصلا به فکر من،جیا، مامان بابات بودی
ا.ت: م.. مامان.. ب... بابام!
جونگکوک: بس کن بهم بگو چرا ولم کردی
ا.ت: چیزی هم عوض میشه
جونگکوک: اوهوم.. چیزی فراتر از چیز هایی که فکر میکنی عوض میشه
ا.ت: اگه خیانت نمیکردی الان توی این وضع نبودیم
جونگکوک: من هیچ وقت به تو خیانت نکردم
ا.ت: پس اون دختر کی بود
جونگکوک: ببین ا.ت من نمیدونم چی دربارم فکر میکنی ولی اینو میدونم که من هیچ وقت به تو خیانت نکردم
ا.ت: من فقط بخواطر جیا برگشتم
جونگکوک: ازت میخوام منو ببخشی
ا.ت: من باید فکر کنم
جونگکوک: ا.ت بسه.... بیا این دیواری که بینمون ساخته شده رو خراب کنیم
ا.ت: منظورت چیه
وقتی که حرفم تموم بلافاصله لبا*شو روی لب*ام گذاشت و وحش*یانه میبوسید البته منم بدم نیومده بود و هم کاری میکردم جونگکوک خیلی وحشی*یانه میبوسید که مطمئن بودم لبم کبود میشه کم کم داشتبم به جاهای باریک داستان میرفتیم که یهو در اتاق باز شد و یه زن که بهش میخورد حدود ۴۵ یا ۵۰ سالش باشه داخل چهارچوب در نمایان شد سری از کوک جدا شدم.... من این خانوم رو تا حالا ندیدم(یکی به این بفهمونه ۶ سال خارج کشوربوده)
اجوما: ببخشید مزاحمتون شدم... من فعلا میرم
و در رو بست
ا.ت: وای ابروم رفت
جونگکوک: تو که نمیخوای منو تو خماری بزاری
کرمم گرفته بود میخواستم تقاص خیانتش رو پس بده و میخواستم کاری کنم که حسودیش بشه دروغ چرا من هنوزم دوست دارم... کرمم فعال شده بود دیگه نمیتونستم برای همین از روی تخت بلند شدم (تو که ۶ سال رفتی خارج کشور بس نبودددد)
ا.ت: چرا میخوام بزارم برم
جونگکوک: کجا بسلامتی
ا.ت: باید برم تهیونگم رو از اون زندون پوسیده بیارم بیرون
میتونستم عصبانیتشو حس کنم
جونگکوک: تهیونگت!
ا.ت: اوهوم
جونگکوک: دلم برات تنگ شده «جدی»
یکم گیج شدم چرا یهو وسط مکالممون جدی این حرف رو زد یکم ترسیدم
ا.ت: م.. میخوام برم پیش جیا بلخره تو که نمیزاری برم تهیونگ رو نجات بدم حد........
جونگکوک از روی تخت بلند شد و سمتم قدم برداشت و منم قدم به قدم عقب میرفتم که با دیوار برخورد کردم منو بین دستاشو زندانی کرده بود صورتشو نزدیک صورتم به طوری که وقتی نفسای گرمش با پوستم برخورد میکرد بدنم مور مور میشد خواست دوباره شروع به بوسید*نم کنه که دوباره در اتاق باز شد و جیا نمایان شد سری جونگکوک رو به عقب هول دادم که جونگکوک اروم زیر لب زمزمه کرد: لعنت به این شانس
جیا: پد... مامان!
ا.ت: جیا
جیا*خوشحال دوید و رفت توی بغل ا.ت*
میشد سوختن کوک رو حس کرد فکر کنم خیلی اذیتش کردم
۱۴.۸k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.