رمان عشق یا خانواده پارت ۲۹
تهیونگ: تو داری منو دست میندازی؟(نیشخند و عصبانی)
ا/ت:تهیونگ ببین منو سوهو واقعا رابطه خاصی نداریم باور کن
تهیونگ: ا/ت(داد)
ا/ت:منو واون واقعا رابطه ی خاصی نداریم
تهیونگ: (به ا/ت سیلی زد)عا.ببخشید ا/ت دست خودم نبود ،متاسفم
ا/ت:اشکالی نداره(با گریه از اتاق خارج شد)
تهیونگ: وای خدا دارم دیونه میشم ،صبر کن ببینم من چرا از اون دختره معذرت خواستم اصلا حقش بود ،وای
"ویو ا/ت"
از خونه خارج شدم رفتم بیرون و تو خیابون ها شروع به راه رفتن کردم همش داشتم گریه میکردم ،میتونستم نگاه های سنگین مردم رو که از کنارم رد میشدن رو حس کنم که یهو یکی اومد جلو وگفت:
کوک :خانوم کوشولو چی شده ؟
این جمله خیلی برام آشنا بود نکنه این
کوک :چرا گریه میکنی؟
بله کوک بود ،وقتی کوک و دیدم شدید تر گریه کردم ؛یعنی این انسان فرشته ی نجاتمه ،چرا هر بار گریه میکنم اونه که نگرانم میشه
کوک :چیه ؟ترسوندمت خب اگه اینه من معذرت میخوام ،وای خدا ا/ت بگو بینم چی شده
"ویو چند لحظه بعد"
کوک :چیشده ا/ت ،چرا گریه میکردی؟
ا/ت:یه اتفاقی تو خانواده افتاده چیزی نیست
کوک:صورتت چی شده ؟چرا قرمزه؟
ا/ت:چیزی نیست (صورتش رو برگردونت اون ور که کوک نبینه) من دیگه باید برم
کوک :میخوای برسونمت
ا/ت:نه لازم نیست
کوک :میرسونمت
ا/ت:اوکی
"ویو کوک "
ا/ت به نظر خیلی ناراحت میومد ...
ادامه دارد
لایک ۶
کامنت۶
ا/ت:تهیونگ ببین منو سوهو واقعا رابطه خاصی نداریم باور کن
تهیونگ: ا/ت(داد)
ا/ت:منو واون واقعا رابطه ی خاصی نداریم
تهیونگ: (به ا/ت سیلی زد)عا.ببخشید ا/ت دست خودم نبود ،متاسفم
ا/ت:اشکالی نداره(با گریه از اتاق خارج شد)
تهیونگ: وای خدا دارم دیونه میشم ،صبر کن ببینم من چرا از اون دختره معذرت خواستم اصلا حقش بود ،وای
"ویو ا/ت"
از خونه خارج شدم رفتم بیرون و تو خیابون ها شروع به راه رفتن کردم همش داشتم گریه میکردم ،میتونستم نگاه های سنگین مردم رو که از کنارم رد میشدن رو حس کنم که یهو یکی اومد جلو وگفت:
کوک :خانوم کوشولو چی شده ؟
این جمله خیلی برام آشنا بود نکنه این
کوک :چرا گریه میکنی؟
بله کوک بود ،وقتی کوک و دیدم شدید تر گریه کردم ؛یعنی این انسان فرشته ی نجاتمه ،چرا هر بار گریه میکنم اونه که نگرانم میشه
کوک :چیه ؟ترسوندمت خب اگه اینه من معذرت میخوام ،وای خدا ا/ت بگو بینم چی شده
"ویو چند لحظه بعد"
کوک :چیشده ا/ت ،چرا گریه میکردی؟
ا/ت:یه اتفاقی تو خانواده افتاده چیزی نیست
کوک:صورتت چی شده ؟چرا قرمزه؟
ا/ت:چیزی نیست (صورتش رو برگردونت اون ور که کوک نبینه) من دیگه باید برم
کوک :میخوای برسونمت
ا/ت:نه لازم نیست
کوک :میرسونمت
ا/ت:اوکی
"ویو کوک "
ا/ت به نظر خیلی ناراحت میومد ...
ادامه دارد
لایک ۶
کامنت۶
۲۱.۷k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.