《رومان دریای آبی》
《رومان دریای آبی》
پارت 18
ات۔۔۔۔۔۔
تا منو دید انالیزم کرد و با قدم های آحسته به سمتم اومد
قلبم به قدری تند میزد که احساس میکردم دارم از جاش کنده میشه
توی یک قدمیم وایستاد و گفت
جیمین : حتما خسته ای برو استراحت کن من میگم فردا برات
لباس بخرن
ات : نه لازم نیست من فردا میرم وسایلمو از خونه پدرم میارم
جیمین : لازم نیست ما فردا قراره از اینجا برین
ات به چشمای درشت به جیمین نگاه کرد
ات : کجا قراره بریم
جیمین : با خانوادم میریم سئول زندگی کنیم
ات باشه آرومی گفت و دستاش رو بهم گره زد جیمین به سمت مبل رفت
و روش نشست
جیمین : تو میتونی روی تخت بخوابی منم روی مبل میخوابم
ات : باشه اما شما روی مبل اذیت میشید
جیمین : اشکالی نداره من راحتم تو میتونی روی تخت بخوابی
ات بدون حرفه دیگه روی تخت نشست و به جیمین که روبه سقف
خوابیده بود نگاه میکرد
این پسر اصلا اونجوری که فکر میکرد نبود
خیلی مهربون از چیزی بود گه فکر میکرد اون قتعن فرشته نجات این دوختر بود دیگه بی خیال فکراش شد و دراز کشید
و چشماش رو بست
جیمین۔۔۔۔۔۔۔
بعد از رسیدن به عمارت پدرم و رفتیم توی اوتاقم به ات گفتم لباسشو عوض کنه بعد از چند مین که وارد اوتاق شدم ات روی تخت نشسته بود
و هنوز لباسشو عوض نکرده بود
وقتی ازش پرسیدم گفت که با خودش لباسی نیاورده
یکی از لباسای خودمو بهش دادم
رفت داخل حمام تا لباسشو عوض کنه اما خیلی تولش داد
فکردم شاید چیزی شده باشه همین که میخواستم به سمت در حمام برم
در باز شد
و منم زود به سمت کمد توی اوتاق رفتم
وقتی توی اون لباس دیدمش نمیدونستم چشم ازش بردارم
بهش نزدیک شدم و متوجه لرزش دستاش شدم
که از ترس بود درسته من از این دوختر خوشم میومد
اما تا وقتی انقدر میترسه نمیتونم کاری بکونم
بهش گفتم اون میتونه روی تخت بخوابه اما اون به فکر من بود
که اذیت نشم و اینکه بهم اهمیت داد منو خوشحال کرد
روی مبل دراز گشیدم و چشمام بستم
متوجه نگاه های سنگینش روی خودم بودم این دوختره خیلی جذاب
و خوش اندامه نمیدونم چجوری تونستم در برابرش مقاومت کنم
توی همین فکرا بودم که شمام گرم خواب شد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
پارت 18
ات۔۔۔۔۔۔
تا منو دید انالیزم کرد و با قدم های آحسته به سمتم اومد
قلبم به قدری تند میزد که احساس میکردم دارم از جاش کنده میشه
توی یک قدمیم وایستاد و گفت
جیمین : حتما خسته ای برو استراحت کن من میگم فردا برات
لباس بخرن
ات : نه لازم نیست من فردا میرم وسایلمو از خونه پدرم میارم
جیمین : لازم نیست ما فردا قراره از اینجا برین
ات به چشمای درشت به جیمین نگاه کرد
ات : کجا قراره بریم
جیمین : با خانوادم میریم سئول زندگی کنیم
ات باشه آرومی گفت و دستاش رو بهم گره زد جیمین به سمت مبل رفت
و روش نشست
جیمین : تو میتونی روی تخت بخوابی منم روی مبل میخوابم
ات : باشه اما شما روی مبل اذیت میشید
جیمین : اشکالی نداره من راحتم تو میتونی روی تخت بخوابی
ات بدون حرفه دیگه روی تخت نشست و به جیمین که روبه سقف
خوابیده بود نگاه میکرد
این پسر اصلا اونجوری که فکر میکرد نبود
خیلی مهربون از چیزی بود گه فکر میکرد اون قتعن فرشته نجات این دوختر بود دیگه بی خیال فکراش شد و دراز کشید
و چشماش رو بست
جیمین۔۔۔۔۔۔۔
بعد از رسیدن به عمارت پدرم و رفتیم توی اوتاقم به ات گفتم لباسشو عوض کنه بعد از چند مین که وارد اوتاق شدم ات روی تخت نشسته بود
و هنوز لباسشو عوض نکرده بود
وقتی ازش پرسیدم گفت که با خودش لباسی نیاورده
یکی از لباسای خودمو بهش دادم
رفت داخل حمام تا لباسشو عوض کنه اما خیلی تولش داد
فکردم شاید چیزی شده باشه همین که میخواستم به سمت در حمام برم
در باز شد
و منم زود به سمت کمد توی اوتاق رفتم
وقتی توی اون لباس دیدمش نمیدونستم چشم ازش بردارم
بهش نزدیک شدم و متوجه لرزش دستاش شدم
که از ترس بود درسته من از این دوختر خوشم میومد
اما تا وقتی انقدر میترسه نمیتونم کاری بکونم
بهش گفتم اون میتونه روی تخت بخوابه اما اون به فکر من بود
که اذیت نشم و اینکه بهم اهمیت داد منو خوشحال کرد
روی مبل دراز گشیدم و چشمام بستم
متوجه نگاه های سنگینش روی خودم بودم این دوختره خیلی جذاب
و خوش اندامه نمیدونم چجوری تونستم در برابرش مقاومت کنم
توی همین فکرا بودم که شمام گرم خواب شد
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟؟
۵.۴k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.