P:17
( پسرا عصبین )
-میتونم بپرسم اسم خواهرت چیه اونوقت؟
^یونا.. تو چیکارَشی؟
-ی. یونا!
^هوی اسم خواهرمو به زبونت نیار
-تو.. تو برادر یونا هستی؟
^یه حرف رو یه بار میزنن
-من...من یعنی.
^چته
-دارم..دارم خواب میبینم*سرش گیج میره*
^چ.چِت شد یهو
-تو...برادر یونا*حالش بد میشه و میوفته*
-اهای.. چیشد. هوی*هول کرده*
نشستم روی پاهام یا خدا حالا چیکار کنم... این چرا اینجوری کرد؟..ولش کن حتما...یکی از بادیگاردهای اینجاس.اره😶. بلند شدم رفتم و در زدم
+بلند شدم و رفتم درو باز کردم... وایییی جیمینههه
+جیمیناااا*ذوق*
^سلام نونا*لبخند*
+وایی خیلی دلم واست تنگ شده بود*بغلش میکنه*
وقتی جیمین رو بغل کردم... یه لحظه انگار.... اشتباه دیدم.. اون کوکه افتاده روی زمین!!. از جیمین جدا شدم
+ج.جونگ کوک
^جونگ کوک!!!!
+وای چرا... جونگ کوک افتاده زمین
^یعنی.. این قراره دامادمون بشه! یا خود خدا. حالا چی بگم
^ن.نمیدونم اومدم دیدم افتاده روی زمین
....
بادیگاردا جونگ کوک رو بردن داخل عمارت... بردنش اتاقش و رفتن یونا کنار کوک نشسته بود. جیمین از همه چیز باخبر شده بود... تهیونگ تا وقتی که جونگ کوک بیدار بشه یه لحظه هم از جیمین چشم برنداشته بود....جین.مارتا و جی هو اومده بودن.. جین خیلی تعجب کرده بود.. مغزش هنگ کرده بود براش از ازدواج خواهر تهیونگ که میشه خواهر کوک با خودش و ازدواج خواهرش با تهیونگ هم پیچیده تر بود( اخی پسرم😂 )
-بیدار شدم.. یه لحظه چشمم سیاهی رفت و بعدش تونستم یه چیزایی ببینم
+بیدار شد رفتم سمتش
+جونگ کوک.. جونگ کوک. حالت خوبه؟
-من.. جیمین. یونا*سرش داره گیج میره و نمیفهمه داره چی میگه*
+کوک چی داری میگی؟
-*از خواب میپره*جیمین!.جیمین اینجا بود
+تو از کجا جیمین رو میشناسی؟
-اون.. اون خواب نبود؟
+چی میگی کوک؟ حالت خوبه؟
-تو با. جیمین چه نسبتی داری؟
+برادرمه
-ب. برادر؟ *اب دهنشو قورت میده*
+کوک چیشده؟
-ه. هیچی. ولش کن
+چرا افتاده بودی روی زمین؟
-. خ. خوابیده بودم
+دروغ نگو هرچی صدات زدم بیدار نشدی. خیلی نگرانت شدم
-نمیدونم. شاید خوابم. سنگینه
+باشه... بیا بریم پایین شام
-ب. بریم
+بلند شدم
-هنوز هم شکه بودم.. رفتم سمت یونا
-ب. برادرت.. اینجاس؟
+اره دیگه پس کجا باشه؟
-باشه.. بریم
+وا دیوونه... چرا اینجوری میکنه؟ ..
... رفتیم پایین همه از جونگ کوک حالشو پرسیدن به غیر از جیمین
^یونا بهم چشم غره رفت... میدونستم منظورش چیه.. منظورش این بود که حال جونگ کوک رو بپرسم
^حالت چطوره جونگ کوک؟ *لبخند و حرص*
-خوبم جیمین*لبخند مصنوعی*
+این دوتا دیوونه شدن
$خدا به دادمون برسه
2 ساعت بعد
+جیمین.کوک.تهیونگ و جین رفته بودن حیاط پیاده روی
-میتونم بپرسم اسم خواهرت چیه اونوقت؟
^یونا.. تو چیکارَشی؟
-ی. یونا!
^هوی اسم خواهرمو به زبونت نیار
-تو.. تو برادر یونا هستی؟
^یه حرف رو یه بار میزنن
-من...من یعنی.
^چته
-دارم..دارم خواب میبینم*سرش گیج میره*
^چ.چِت شد یهو
-تو...برادر یونا*حالش بد میشه و میوفته*
-اهای.. چیشد. هوی*هول کرده*
نشستم روی پاهام یا خدا حالا چیکار کنم... این چرا اینجوری کرد؟..ولش کن حتما...یکی از بادیگاردهای اینجاس.اره😶. بلند شدم رفتم و در زدم
+بلند شدم و رفتم درو باز کردم... وایییی جیمینههه
+جیمیناااا*ذوق*
^سلام نونا*لبخند*
+وایی خیلی دلم واست تنگ شده بود*بغلش میکنه*
وقتی جیمین رو بغل کردم... یه لحظه انگار.... اشتباه دیدم.. اون کوکه افتاده روی زمین!!. از جیمین جدا شدم
+ج.جونگ کوک
^جونگ کوک!!!!
+وای چرا... جونگ کوک افتاده زمین
^یعنی.. این قراره دامادمون بشه! یا خود خدا. حالا چی بگم
^ن.نمیدونم اومدم دیدم افتاده روی زمین
....
بادیگاردا جونگ کوک رو بردن داخل عمارت... بردنش اتاقش و رفتن یونا کنار کوک نشسته بود. جیمین از همه چیز باخبر شده بود... تهیونگ تا وقتی که جونگ کوک بیدار بشه یه لحظه هم از جیمین چشم برنداشته بود....جین.مارتا و جی هو اومده بودن.. جین خیلی تعجب کرده بود.. مغزش هنگ کرده بود براش از ازدواج خواهر تهیونگ که میشه خواهر کوک با خودش و ازدواج خواهرش با تهیونگ هم پیچیده تر بود( اخی پسرم😂 )
-بیدار شدم.. یه لحظه چشمم سیاهی رفت و بعدش تونستم یه چیزایی ببینم
+بیدار شد رفتم سمتش
+جونگ کوک.. جونگ کوک. حالت خوبه؟
-من.. جیمین. یونا*سرش داره گیج میره و نمیفهمه داره چی میگه*
+کوک چی داری میگی؟
-*از خواب میپره*جیمین!.جیمین اینجا بود
+تو از کجا جیمین رو میشناسی؟
-اون.. اون خواب نبود؟
+چی میگی کوک؟ حالت خوبه؟
-تو با. جیمین چه نسبتی داری؟
+برادرمه
-ب. برادر؟ *اب دهنشو قورت میده*
+کوک چیشده؟
-ه. هیچی. ولش کن
+چرا افتاده بودی روی زمین؟
-. خ. خوابیده بودم
+دروغ نگو هرچی صدات زدم بیدار نشدی. خیلی نگرانت شدم
-نمیدونم. شاید خوابم. سنگینه
+باشه... بیا بریم پایین شام
-ب. بریم
+بلند شدم
-هنوز هم شکه بودم.. رفتم سمت یونا
-ب. برادرت.. اینجاس؟
+اره دیگه پس کجا باشه؟
-باشه.. بریم
+وا دیوونه... چرا اینجوری میکنه؟ ..
... رفتیم پایین همه از جونگ کوک حالشو پرسیدن به غیر از جیمین
^یونا بهم چشم غره رفت... میدونستم منظورش چیه.. منظورش این بود که حال جونگ کوک رو بپرسم
^حالت چطوره جونگ کوک؟ *لبخند و حرص*
-خوبم جیمین*لبخند مصنوعی*
+این دوتا دیوونه شدن
$خدا به دادمون برسه
2 ساعت بعد
+جیمین.کوک.تهیونگ و جین رفته بودن حیاط پیاده روی
۷.۴k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.