part3
part3
یکسال بعد
رابطه منو یونگی اصلا باهم خوب نیس. فقط به اجبار خانواده هامون طلاق نگرفتیم وگرنه تا الان هزاربار طلاق گرفته بودم. اصلا باهم حرف نمیزنیم. هرکی میره تو اتاق خودش غذا میخوره. اصلا به هم زنک نمیزنیم. و این اتفاق از یه ماه پیش افتاده. دوروز بعد سالگرد ازدواجمونه اصلا برام مهم نیس. تو اعضا هوپی و کوک و نامجون طرف منن. بقیه اصلا با من حرف نمیزنن مخصوصا جیمین. من هرشب کلی گریه میکنم چون اعضا ولم کردن. اصلا یونگیو دوس ندارم دلم میخواد طلاقش بدم. اما نمیتونم. داشتم تو اتاقم لباس میپوشیدم چون قرار بود بعد2سال بهترین دوستم یونا رو بیینم. بعدش داشتم میرفتم یادم افتاد که گل نخریدم میخواستم به تهیونگ زنگ بزنم اما یادم اومد که بلاکم کرده(بابای ته گل فروشی داره) گفتم خودم برم مغازش. رفتم و یه دسته گل خریدم. بعدش رفتم فرودگاه و یهو یونا رو دیدم و دست تکون دادم یهو دوییدیم و همو بغل کردیم. خیلی خوشحال بودم اما از یه طرف نه چونکه باید بیاد خونمون بمونه و میتونست بفهمه که من اصلا با یونگی حرف نمیزنم. گفتم اشکال نداره ابرو خودش میره. بعدش منو یونا رفتیم باهم کلی چیز میز خوردیم و کلی خرید کردیم و کلی خوشگذروندیم. بعدش رفتیم خونم به یونا اشاره کردم بره اتاق من
یونا: ات این اتاقه توئه!(با تعجب)
ات: نه فقط اونجا لباسای منه
یونا: اها
یونگی طبقه پایین بود بلاخره بعد یکماه میخواستم باهاش حرف بزنم اما دلم نمیخواست. برای همین بهش پیام دادم
پیامم:
دلم نمیخواست بهت پیام بدم اما مجبور بودم. امشب باید پیش تو بخوابم و یونا دوستم باید تو اتاق من بخوابه. اصلا دوس ندارم باهات بخوابم و جلوی یونا یذره هم باید باهم حرف بزنیم
بهش این پیامو دادم. یونگی بعد چن دیقه جوابمو داد
پیام یونگی:
اوکی امشب بیا پیشم. فقط بخاطر اینکه ابرومون نره. تا وقتی دوستت هست یکم باهم حرف میزنیم تا تابلو نباشه. و تا یونا هست پیشم بخواب. فک نکن بهت علاقه دارم اینو میگم
منم تو دلم گفتم فقط بخاطر اینکه مجبوریم
بعدش یونا لباساشو عوض کرد و گفت: ات چیزی شده
ات: نه
یونا: اخه یکم انگار تو فکر بودی
ات:نه داشتم فکر میکردم تا شام چی درست کنم. چی میخوری سفارش بدم
یونا: پیتزا و سیب زمینی سرخ کرده با مرغ سخاری دوست دارم
ات: باشه الان سفارش میدم
رفتم لباس راحتی پوشیدم و رفتم پایین و سفارش دادم. بعد از نیم ساعت غذامون اومد. شام خوردیم و بعدش فیلم دیدیم. حتی یونگی هم پیشمون بود. بعد از فیلم رفتیم خوابیدیم
فردا
ات: صبح بخیر
یونا: صبح بخیر ات
ات: یونگی کجاست؟
یکسال بعد
رابطه منو یونگی اصلا باهم خوب نیس. فقط به اجبار خانواده هامون طلاق نگرفتیم وگرنه تا الان هزاربار طلاق گرفته بودم. اصلا باهم حرف نمیزنیم. هرکی میره تو اتاق خودش غذا میخوره. اصلا به هم زنک نمیزنیم. و این اتفاق از یه ماه پیش افتاده. دوروز بعد سالگرد ازدواجمونه اصلا برام مهم نیس. تو اعضا هوپی و کوک و نامجون طرف منن. بقیه اصلا با من حرف نمیزنن مخصوصا جیمین. من هرشب کلی گریه میکنم چون اعضا ولم کردن. اصلا یونگیو دوس ندارم دلم میخواد طلاقش بدم. اما نمیتونم. داشتم تو اتاقم لباس میپوشیدم چون قرار بود بعد2سال بهترین دوستم یونا رو بیینم. بعدش داشتم میرفتم یادم افتاد که گل نخریدم میخواستم به تهیونگ زنگ بزنم اما یادم اومد که بلاکم کرده(بابای ته گل فروشی داره) گفتم خودم برم مغازش. رفتم و یه دسته گل خریدم. بعدش رفتم فرودگاه و یهو یونا رو دیدم و دست تکون دادم یهو دوییدیم و همو بغل کردیم. خیلی خوشحال بودم اما از یه طرف نه چونکه باید بیاد خونمون بمونه و میتونست بفهمه که من اصلا با یونگی حرف نمیزنم. گفتم اشکال نداره ابرو خودش میره. بعدش منو یونا رفتیم باهم کلی چیز میز خوردیم و کلی خرید کردیم و کلی خوشگذروندیم. بعدش رفتیم خونم به یونا اشاره کردم بره اتاق من
یونا: ات این اتاقه توئه!(با تعجب)
ات: نه فقط اونجا لباسای منه
یونا: اها
یونگی طبقه پایین بود بلاخره بعد یکماه میخواستم باهاش حرف بزنم اما دلم نمیخواست. برای همین بهش پیام دادم
پیامم:
دلم نمیخواست بهت پیام بدم اما مجبور بودم. امشب باید پیش تو بخوابم و یونا دوستم باید تو اتاق من بخوابه. اصلا دوس ندارم باهات بخوابم و جلوی یونا یذره هم باید باهم حرف بزنیم
بهش این پیامو دادم. یونگی بعد چن دیقه جوابمو داد
پیام یونگی:
اوکی امشب بیا پیشم. فقط بخاطر اینکه ابرومون نره. تا وقتی دوستت هست یکم باهم حرف میزنیم تا تابلو نباشه. و تا یونا هست پیشم بخواب. فک نکن بهت علاقه دارم اینو میگم
منم تو دلم گفتم فقط بخاطر اینکه مجبوریم
بعدش یونا لباساشو عوض کرد و گفت: ات چیزی شده
ات: نه
یونا: اخه یکم انگار تو فکر بودی
ات:نه داشتم فکر میکردم تا شام چی درست کنم. چی میخوری سفارش بدم
یونا: پیتزا و سیب زمینی سرخ کرده با مرغ سخاری دوست دارم
ات: باشه الان سفارش میدم
رفتم لباس راحتی پوشیدم و رفتم پایین و سفارش دادم. بعد از نیم ساعت غذامون اومد. شام خوردیم و بعدش فیلم دیدیم. حتی یونگی هم پیشمون بود. بعد از فیلم رفتیم خوابیدیم
فردا
ات: صبح بخیر
یونا: صبح بخیر ات
ات: یونگی کجاست؟
۶.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.