فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۱۴
از زبان ا/ت
ایندفعه دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بلند گفتم : اما برای من مهمه.... میبینی چه بلایی هایی سرم میاد از خونه بیرون شدم سره کار اذیتم میکنن همکارام پشته سرم حرف میزنن یدونه مونده بود توی خبرا روزنامه ها خبرمون پخش بشه که اونم به لطف معروفیت تو شد الان کله کره میدونن
اینا رو گفتم بدونه گوش دادن بهش برگشتم سالن اصلی همه جمع شده بودن و به حرفامون گوش میکردن وقتی منو دیدن برگشتن سره کاراشون
رفتم نشستم پشته میزم سعی کردم هرچه زودتر کارم رو تموم کنم تا زودتر برم بعده ۳ ساعت کارم تموم شد بلند شدم و کُته بلندم رو پوشیدم و از همه خداحافظی کردم و رفتم بیرون
از زبان جونگ کوک
توی اتاقم نشسته بودم که جونگسان اومد تو
گفتم : باز چیشده گفت : چیزه رییس...ا/ت رفت گفتم شاید بهتر باشه شما بدونین گفتم : پس چرا اینقدر زود رفت گفت : خودش گفت میخواد زود بره
بلند شدم و فوراً رفتم پایین هوا برفی بود
از زبان ا/ت
داشت برف میومد برای همین تصمیم گرفتم یکم پیاده برم ولی بعده چند دقیقه راه رفتن یکی محکم از پشت بغلم کرد و گفت : متاسفم وقتی نگاش کردم دیدم جونگ کوکه گفتم : منم معذرت می خوام باهات بد حرف زدم
گفت : ا/ت بیا بریم خونتون و مامان و بابات رو راضی کنیم میخوام خیالت رو راحت کنم
گفتم : باشه مشکلی ندارم برای اولین بار حسرخوبی داشتم رفتیم خونمون مامانم در رو باز کرد ولی همین که ما رو دید میخواست در رو ببنده که نزاشتم گفتم : مامان توروخدا اگر حتی یکم دوسم داری به حرفامون گوش کن گفت : من حرفی با شما دوتا ندارم گفتم : ماماننننن🥹😟
با کلی التماس گذاشت بریم تو بعده کلی حرف و بد و بیرا برای اولین بار اجازه دادن قرار بزارم واییییی خیلی خوشحالم
ولی مامانم گفت: به جز وقته کاری حق ندارین همو ببنید گفتم : اما... گفت : ساکت ببینم...اگر بفهمم که با همدیگه شبا قرار میزارین خودم میکشمت ا/ت الانم دیگه میتونی برگردی خونه
ایندفعه دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بلند گفتم : اما برای من مهمه.... میبینی چه بلایی هایی سرم میاد از خونه بیرون شدم سره کار اذیتم میکنن همکارام پشته سرم حرف میزنن یدونه مونده بود توی خبرا روزنامه ها خبرمون پخش بشه که اونم به لطف معروفیت تو شد الان کله کره میدونن
اینا رو گفتم بدونه گوش دادن بهش برگشتم سالن اصلی همه جمع شده بودن و به حرفامون گوش میکردن وقتی منو دیدن برگشتن سره کاراشون
رفتم نشستم پشته میزم سعی کردم هرچه زودتر کارم رو تموم کنم تا زودتر برم بعده ۳ ساعت کارم تموم شد بلند شدم و کُته بلندم رو پوشیدم و از همه خداحافظی کردم و رفتم بیرون
از زبان جونگ کوک
توی اتاقم نشسته بودم که جونگسان اومد تو
گفتم : باز چیشده گفت : چیزه رییس...ا/ت رفت گفتم شاید بهتر باشه شما بدونین گفتم : پس چرا اینقدر زود رفت گفت : خودش گفت میخواد زود بره
بلند شدم و فوراً رفتم پایین هوا برفی بود
از زبان ا/ت
داشت برف میومد برای همین تصمیم گرفتم یکم پیاده برم ولی بعده چند دقیقه راه رفتن یکی محکم از پشت بغلم کرد و گفت : متاسفم وقتی نگاش کردم دیدم جونگ کوکه گفتم : منم معذرت می خوام باهات بد حرف زدم
گفت : ا/ت بیا بریم خونتون و مامان و بابات رو راضی کنیم میخوام خیالت رو راحت کنم
گفتم : باشه مشکلی ندارم برای اولین بار حسرخوبی داشتم رفتیم خونمون مامانم در رو باز کرد ولی همین که ما رو دید میخواست در رو ببنده که نزاشتم گفتم : مامان توروخدا اگر حتی یکم دوسم داری به حرفامون گوش کن گفت : من حرفی با شما دوتا ندارم گفتم : ماماننننن🥹😟
با کلی التماس گذاشت بریم تو بعده کلی حرف و بد و بیرا برای اولین بار اجازه دادن قرار بزارم واییییی خیلی خوشحالم
ولی مامانم گفت: به جز وقته کاری حق ندارین همو ببنید گفتم : اما... گفت : ساکت ببینم...اگر بفهمم که با همدیگه شبا قرار میزارین خودم میکشمت ا/ت الانم دیگه میتونی برگردی خونه
۱۲۴.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.