🖤فیک زندانی پارت 23🖤
پارت ۲۳ فیک زندانی
دوستان عزیزم واقعا ببخشید که ۲،۳ روز براتون فعالیت نکردم، تکالیف و درس های مدرسه م خیلی زیاد بود وقت نکردم براتون فیک بذارم. امیدوارم ادمین شرمنده تون رو ببخشین و درکش کنید❤🙂
بریم سراغ فیکمون👇
ا.ت ویو:
داشتم همه ماجرا رو برای یونا تعریف میکردم که یهو یاد یه چیزی افتادم و گریم گرفت.
ا.ت:یونا جیمین میخواد مجبورم کنه باهاش ازدواج کنم و راستش با زور و اجبار مجبورم کرد.... . (گریه)
یونا:آخه الهی بمیرم برات. عزیزم مجبورت کرد چیکار کنی؟!
ا.ت:مجبورم کرد باهاش رابطه ی جن.سی داشته باشم😭😭
یونا:وااای خودم این پارکو میکشم ببین با رفیق ۱۰ سالم چیکار کرده که اینجوری گریه میکنه.
ا.ت فدات بشم گریه نکن.اون عوضی هیچ غلطی نمیتونه بکنه نگران نباش.
ا.ت:یونا چجوری گریه نکنم هان؟!؟ (با بغض)
خلاصه یونا یکم ا.ت رو دلداری داد و بازم میخواست آروم ترش کنه که ا.ت گفت:
ا.ت:یونا ترو خدا ول کن این دلداری های الکی رو بیا زودتر بریم به آقای چوی از طریق اون دوربینی که گذاشتم خونه ی جیمین رو ردیابی کنه تا جیمین نیومده زنده زنده دفنم نکرده😢
یونا:این چه حرفیه ا.ت آروم باش درک میکنم وضعتو
ا.ت:تو نمیتونی منو درک کنی چون توی وضعیتی که من هستم نیستی😕
یونا:اشکال نداره درست میشه زود باش بیا بریم.
یونا دست ا.ت رو گرفت و با هم رفتن توی اتاق رییس و همه ی ماجرا رو سریع تعریف کردن برای آقای چوی.
آقای چوی هم آدرس عمارت جیمین رو ردیابی کرد و قرار شد تا نیم ساعت دیگه چند تا نیرو جمع کنه و حرکت کنن به سمت خونه ی جیمین.
ا.ت این سری چون زیاد حالش خوب نبود، برای دستگیری نرفت.
خلاصه جیمین تازه از بیرون برگشت توی خونه ش.
جیمین ویو:
وقتی کارم تموم شد رفتم به سمت خونه ما.
اما وقتی وارد خونه شدم نه بادیگارد و نگهبان ها توی حیاط بودن نه توی خونه سریع رفتم طبقه ی بالا که مطمعن شم ا.ت فرار نکرده.
رفتم قفل در اتاق ا.ت رو باز کردم اما با چیزی که دیدم خونم به جوش اومد.... .
ادامه در پارت بعدی یی😁😃
سرطان برای پارت بعد:
31 تا لایک❤
53 تا کامنت📨📱
دوستان عزیزم واقعا ببخشید که ۲،۳ روز براتون فعالیت نکردم، تکالیف و درس های مدرسه م خیلی زیاد بود وقت نکردم براتون فیک بذارم. امیدوارم ادمین شرمنده تون رو ببخشین و درکش کنید❤🙂
بریم سراغ فیکمون👇
ا.ت ویو:
داشتم همه ماجرا رو برای یونا تعریف میکردم که یهو یاد یه چیزی افتادم و گریم گرفت.
ا.ت:یونا جیمین میخواد مجبورم کنه باهاش ازدواج کنم و راستش با زور و اجبار مجبورم کرد.... . (گریه)
یونا:آخه الهی بمیرم برات. عزیزم مجبورت کرد چیکار کنی؟!
ا.ت:مجبورم کرد باهاش رابطه ی جن.سی داشته باشم😭😭
یونا:وااای خودم این پارکو میکشم ببین با رفیق ۱۰ سالم چیکار کرده که اینجوری گریه میکنه.
ا.ت فدات بشم گریه نکن.اون عوضی هیچ غلطی نمیتونه بکنه نگران نباش.
ا.ت:یونا چجوری گریه نکنم هان؟!؟ (با بغض)
خلاصه یونا یکم ا.ت رو دلداری داد و بازم میخواست آروم ترش کنه که ا.ت گفت:
ا.ت:یونا ترو خدا ول کن این دلداری های الکی رو بیا زودتر بریم به آقای چوی از طریق اون دوربینی که گذاشتم خونه ی جیمین رو ردیابی کنه تا جیمین نیومده زنده زنده دفنم نکرده😢
یونا:این چه حرفیه ا.ت آروم باش درک میکنم وضعتو
ا.ت:تو نمیتونی منو درک کنی چون توی وضعیتی که من هستم نیستی😕
یونا:اشکال نداره درست میشه زود باش بیا بریم.
یونا دست ا.ت رو گرفت و با هم رفتن توی اتاق رییس و همه ی ماجرا رو سریع تعریف کردن برای آقای چوی.
آقای چوی هم آدرس عمارت جیمین رو ردیابی کرد و قرار شد تا نیم ساعت دیگه چند تا نیرو جمع کنه و حرکت کنن به سمت خونه ی جیمین.
ا.ت این سری چون زیاد حالش خوب نبود، برای دستگیری نرفت.
خلاصه جیمین تازه از بیرون برگشت توی خونه ش.
جیمین ویو:
وقتی کارم تموم شد رفتم به سمت خونه ما.
اما وقتی وارد خونه شدم نه بادیگارد و نگهبان ها توی حیاط بودن نه توی خونه سریع رفتم طبقه ی بالا که مطمعن شم ا.ت فرار نکرده.
رفتم قفل در اتاق ا.ت رو باز کردم اما با چیزی که دیدم خونم به جوش اومد.... .
ادامه در پارت بعدی یی😁😃
سرطان برای پارت بعد:
31 تا لایک❤
53 تا کامنت📨📱
۱۴.۴k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.