↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟸𝟹
ا/ت: خوشگلم اشکالی نداره،خاله میا هم کلی کار داره..نمیتونه همش پیشت باشه
و بوسه ای رو گونه ی دختر کوچولوش کاشت و گفت
ا/ت:توعم بزرگ شدی قشنگم،میتونی صبر کنی مامانی بیاد تا برات غذا درست کنه
لونا با لب های آویزون به ا.ت نگاهی کرد و گفت
لونا:ولی من حوصلم سر میره،و تنهایی ترسناکه
ا.ت که خواست بحث رو عوض کنه
ا/ت:بریم غذا درست کنیم؟
لونا با خوشحالی دست هاشو بهم کوبید
لونا:آرهه بریمم
هردو به سمت آشپزخونه رفتن و ا.ت به سمت وسایل مورد نیاز غذایی که مد نظرش بود رو آورد
مشغول درست کردن غذا شد
٫جونگکوک٫
با وارد شدن جسمش تو شرکت ،سلامی از طرف بقیه شنید
سرشو تکون داد و سوار آسانسور شد
همونطور که جلو خیره بود،تک نگاهی به منشیش کرد و گفت
کوک:کارا انجام شده یانه؟
منشیش نگاهی به برگه هایی که دستش بود کرد و گفت
_همچی امادست آقای جئون
سرشو به علامت اوکی تکون داد
که آسانسور وایساد،از آسانسور اومد بیرون و به سمت دفتر کارش رفت
منشیش به سمت میز مخصوص خودش و اتاق خودش رفت
جئون رو صندلیش نشست و به برگه هایی که رو میزش بود نگاهی انداخت
خواست بخونه که در دفترش باز شد
با کلافگی به اون شخص نگاه کرد و گفت
کوک:کارلا؟ چندبار بگم اول در بزن بعد بیا داخل
کارلا با عجله به سمتش اومد و گفت
کارلا:ولش کن،الان فقط باید بیای جلسه
با تعجب به دختری که جلوش وایساده بود نگاهی کرد
کوک:جلسه؟ ودف اصلا جلسه نداشتیم امروز
کارلا با کلافگی موهاشو داد بالا و گفت
کارلا:کوک...آقای چوی اومده میخواد باهامون شریک بشه
نگاهی به کارلا کرد و بلند شد
زیر لب گفت
کوک:حس میکنم تنش میخاره
کارلا بدون اینکه سوالی بپرسه،کوک رو به سمت جایی که آقای چوی بود برد
کوک همونطور که داشت همراه کارلا راه میرفت زنگ زد به جیمین
بعد از چند بوق جواب داد
جیمین:بله ؟ معلوم هست کجایی؟ بیا اینو بگیر بندازش بیرون داره رو مخ میره
کوک با کلافگی به چوی رو به روش نگاهی کرد و نگاهی به جیمینی کرد که داشت یه گوشه باهشا حرف میزد
کوک:اومدم..
و تماسو قطع کرد
رفت جلو خیلی سرد به اقای چوی نگاه کرد
آقای چوی با خوشحالی پوزخند به جئون نگاهی کرد
_خوشحالم که دوباره میبینمتون آقای جئون
با همون حالت سرد به چوی نگاهی کرد و گفت
کوک:نمیخوام طولش بدم،من با شما شریک نمیشم
چوی نگاهی ناموفق به منشیش انداخت
کارلا با تعجب به کوک نگاهی کرد
جیمین و تهیونگ از این کار کوک راضی بودن
چون میدونستن چوی یه آدم فوق عوضیه
_چی!
کوک دستاشو گذاشت توجیب شلوار مشکیش و با لحن خیلی سرد گفت
کوک:باید برات وقت دکتر بگیرم؟ بااینکه چندبار گفتم نه..انگار یادت میره....ادامه دارد
بقیه تو کامنت
شرطا
لایک ۲۵
کامنت ۱۰
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟸𝟹
ا/ت: خوشگلم اشکالی نداره،خاله میا هم کلی کار داره..نمیتونه همش پیشت باشه
و بوسه ای رو گونه ی دختر کوچولوش کاشت و گفت
ا/ت:توعم بزرگ شدی قشنگم،میتونی صبر کنی مامانی بیاد تا برات غذا درست کنه
لونا با لب های آویزون به ا.ت نگاهی کرد و گفت
لونا:ولی من حوصلم سر میره،و تنهایی ترسناکه
ا.ت که خواست بحث رو عوض کنه
ا/ت:بریم غذا درست کنیم؟
لونا با خوشحالی دست هاشو بهم کوبید
لونا:آرهه بریمم
هردو به سمت آشپزخونه رفتن و ا.ت به سمت وسایل مورد نیاز غذایی که مد نظرش بود رو آورد
مشغول درست کردن غذا شد
٫جونگکوک٫
با وارد شدن جسمش تو شرکت ،سلامی از طرف بقیه شنید
سرشو تکون داد و سوار آسانسور شد
همونطور که جلو خیره بود،تک نگاهی به منشیش کرد و گفت
کوک:کارا انجام شده یانه؟
منشیش نگاهی به برگه هایی که دستش بود کرد و گفت
_همچی امادست آقای جئون
سرشو به علامت اوکی تکون داد
که آسانسور وایساد،از آسانسور اومد بیرون و به سمت دفتر کارش رفت
منشیش به سمت میز مخصوص خودش و اتاق خودش رفت
جئون رو صندلیش نشست و به برگه هایی که رو میزش بود نگاهی انداخت
خواست بخونه که در دفترش باز شد
با کلافگی به اون شخص نگاه کرد و گفت
کوک:کارلا؟ چندبار بگم اول در بزن بعد بیا داخل
کارلا با عجله به سمتش اومد و گفت
کارلا:ولش کن،الان فقط باید بیای جلسه
با تعجب به دختری که جلوش وایساده بود نگاهی کرد
کوک:جلسه؟ ودف اصلا جلسه نداشتیم امروز
کارلا با کلافگی موهاشو داد بالا و گفت
کارلا:کوک...آقای چوی اومده میخواد باهامون شریک بشه
نگاهی به کارلا کرد و بلند شد
زیر لب گفت
کوک:حس میکنم تنش میخاره
کارلا بدون اینکه سوالی بپرسه،کوک رو به سمت جایی که آقای چوی بود برد
کوک همونطور که داشت همراه کارلا راه میرفت زنگ زد به جیمین
بعد از چند بوق جواب داد
جیمین:بله ؟ معلوم هست کجایی؟ بیا اینو بگیر بندازش بیرون داره رو مخ میره
کوک با کلافگی به چوی رو به روش نگاهی کرد و نگاهی به جیمینی کرد که داشت یه گوشه باهشا حرف میزد
کوک:اومدم..
و تماسو قطع کرد
رفت جلو خیلی سرد به اقای چوی نگاه کرد
آقای چوی با خوشحالی پوزخند به جئون نگاهی کرد
_خوشحالم که دوباره میبینمتون آقای جئون
با همون حالت سرد به چوی نگاهی کرد و گفت
کوک:نمیخوام طولش بدم،من با شما شریک نمیشم
چوی نگاهی ناموفق به منشیش انداخت
کارلا با تعجب به کوک نگاهی کرد
جیمین و تهیونگ از این کار کوک راضی بودن
چون میدونستن چوی یه آدم فوق عوضیه
_چی!
کوک دستاشو گذاشت توجیب شلوار مشکیش و با لحن خیلی سرد گفت
کوک:باید برات وقت دکتر بگیرم؟ بااینکه چندبار گفتم نه..انگار یادت میره....ادامه دارد
بقیه تو کامنت
شرطا
لایک ۲۵
کامنت ۱۰
۲۷.۰k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.