“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟏𝟎
رسیدم شرکت اشکامو پاک کردم از ماشین پیاده شدم
رفتم توی اتاقم نشستم به صندلی آقا بوراک نگاه میکردم که یهو آقا بوراک اومد توی اتاقم
دنیز:آقا بوراک کارم دارین
بوراک:آره
گوشیم زنگ خورد آقا علیهان بود
علیهان:دنیز بیا اتاقم
تا خواستم بگم باشه میان که آقا بوراک گوشیو ازم گرفت
دنیز:آقا بوراک دارین چیکار میکنین
منو به دیوار چسبوند و بهم نزدیک شد
بوراک:تو منشی منی نه منشی علیهان
الانم بشین نمیخواد بری اتاقش
علیهان:اووو انگار بد موقعه مزاحم شدم آره
بوراک:نه علیهان بیا
علیهان:بوراک میخوام دنیز بیاد پیشم کارش دارم
منم که ازش عصبی بودم سریع با آقا علیهان رفتم
گوشیم زنگ خورد آقا بوراک بود
بوراک:دنیز بیا اتاقم کارت دارم
دنیز:چشم آقا بوراک
رفتم اتاقش
بوراک: بیا بشین
نشستم روی مبل
بوراک:ببین سوء تفاهم شده اونی که تو دیدی حقیقت نداشت
یعنی بین من و یاسمین هیچی نیست
دنیز:چرا اینارو دارین به من میگین
بوراک:گوش کن دنیز
دیشب رفتم خونه مشروب خوردم بعد یکی در زد در رو باز کردم اون موقعه
تنهای چیزی که دیدم تو بودی و بعد هیچی یادم نمیاد
بلند شدم میخواستم برم
بوراک:امشب میشه با هم شام بخوریم و حرف بزنیم
دنیز:من با شما هیچ حرفی ندارم
بوراک:ساعت ۸ پایین شرکت منتظرت میمونم
از اتاقش اومدم بیرون پسره ی پرو خجالتم نمیکشه میگه شام بریم بیرون
کارام داشت تمو میشد که آقا بوراک پیام داد
بوراک:پایین شرکت هستم بیا
کیفمو برداشتم داشتم جواب پیامشو میدادم هواسم نبود سوار آسانسور شدم
که آسانسور خراب شد
دنیز:این چرا اینجوری شد کمکم کنید کسی صدامو میشنوه
سریع زنگ زدم به اقا بوراک
دنیز:الو آقا بوراک من توی آسانسور گیر افتادم نمیتونم نفس بکشم نفسم داره بند میاد تورو خدا یه کاری کنین
بوراک:دنیز وایستا الان میام چیزیت نمیشه باشه الو...الو دنیز
در رو باز کنین زود باشین
بوراک:دنیز حالت خوبه
بغلش کردم و بردمش گذاشتم توی ماشین بردمش خونم زنگ زدم دکتر اومد
دکتر:چیزی نشده از شدت ترس حالشون بد شده بهشون آرام بخش زدم
یکم دیگه بسیار میشن
بوراک:باشه خیلی ممنون
کنارش نشستم تا چشماشو باز کنه
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟏𝟎
رسیدم شرکت اشکامو پاک کردم از ماشین پیاده شدم
رفتم توی اتاقم نشستم به صندلی آقا بوراک نگاه میکردم که یهو آقا بوراک اومد توی اتاقم
دنیز:آقا بوراک کارم دارین
بوراک:آره
گوشیم زنگ خورد آقا علیهان بود
علیهان:دنیز بیا اتاقم
تا خواستم بگم باشه میان که آقا بوراک گوشیو ازم گرفت
دنیز:آقا بوراک دارین چیکار میکنین
منو به دیوار چسبوند و بهم نزدیک شد
بوراک:تو منشی منی نه منشی علیهان
الانم بشین نمیخواد بری اتاقش
علیهان:اووو انگار بد موقعه مزاحم شدم آره
بوراک:نه علیهان بیا
علیهان:بوراک میخوام دنیز بیاد پیشم کارش دارم
منم که ازش عصبی بودم سریع با آقا علیهان رفتم
گوشیم زنگ خورد آقا بوراک بود
بوراک:دنیز بیا اتاقم کارت دارم
دنیز:چشم آقا بوراک
رفتم اتاقش
بوراک: بیا بشین
نشستم روی مبل
بوراک:ببین سوء تفاهم شده اونی که تو دیدی حقیقت نداشت
یعنی بین من و یاسمین هیچی نیست
دنیز:چرا اینارو دارین به من میگین
بوراک:گوش کن دنیز
دیشب رفتم خونه مشروب خوردم بعد یکی در زد در رو باز کردم اون موقعه
تنهای چیزی که دیدم تو بودی و بعد هیچی یادم نمیاد
بلند شدم میخواستم برم
بوراک:امشب میشه با هم شام بخوریم و حرف بزنیم
دنیز:من با شما هیچ حرفی ندارم
بوراک:ساعت ۸ پایین شرکت منتظرت میمونم
از اتاقش اومدم بیرون پسره ی پرو خجالتم نمیکشه میگه شام بریم بیرون
کارام داشت تمو میشد که آقا بوراک پیام داد
بوراک:پایین شرکت هستم بیا
کیفمو برداشتم داشتم جواب پیامشو میدادم هواسم نبود سوار آسانسور شدم
که آسانسور خراب شد
دنیز:این چرا اینجوری شد کمکم کنید کسی صدامو میشنوه
سریع زنگ زدم به اقا بوراک
دنیز:الو آقا بوراک من توی آسانسور گیر افتادم نمیتونم نفس بکشم نفسم داره بند میاد تورو خدا یه کاری کنین
بوراک:دنیز وایستا الان میام چیزیت نمیشه باشه الو...الو دنیز
در رو باز کنین زود باشین
بوراک:دنیز حالت خوبه
بغلش کردم و بردمش گذاشتم توی ماشین بردمش خونم زنگ زدم دکتر اومد
دکتر:چیزی نشده از شدت ترس حالشون بد شده بهشون آرام بخش زدم
یکم دیگه بسیار میشن
بوراک:باشه خیلی ممنون
کنارش نشستم تا چشماشو باز کنه
۲۸۴
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.