رز سیاه جادویی☆فصل2...P=14
ا.ت=که چیزی جز این نشنوی اره! مردک مادرت بعد از تو خودش و کشت!
جیمین=سریع ببریدش!
ا.ت=(با حالت تاسف بهش نگاه میکردم که نگهبانای قصر دستم و گرفتن و کشون کشون من و به طبقه پایین قصر بردن...تقلا هام بی فایده بود...درو باز کردن و با شدت پرتم کردم که دستم آسیب دید...با عصبانیت بلند شدم و دستام به میله ها کوبیدم)
ا.ت=عوضیای بیشعور!...
(دستم به شدت زخم شده بود و خون میومد...لعنت به من که زندگیم و بخاطر تو تباه کردم جیمین! لعنتی! لعنتی!...)
تهیونگ=هی یکم آروم تر!
ا.ت=(ترسیدم)هين!...تو کی هستی؟!
تهیونگ=من تهیونگم...کیم تهیونگ...و شما؟
ا.ت=منم ا.ت هستم...یه لحظه!! نکنه شما...
تهیونگ=هوم...ارباب کیم...البته بودم...الانم چیزی جز یه فرمانروای شکست خورده نیستم...
ا.ت=اما من شنیدم شما مردین...
تهیونگ=نه اما کاش میمردم...
ا.ت=(از کنار دیوار بلند شد و روبروم ایستاد...دستم و که زخم شده بود و بلند کرد و دست دیگش و گذاشت رو زخمم...چشماش و بست و یه چیزایی زیر لب گفت و بعد زخمم ناپدید شد!!)
ا. ت=ای...این باور نکردنیه!
تهیونگ=.... (لبخند غمگین)
ا.ت=(دوباره برگشت و کنار دیواری که نور از لابه لای میله هاش به زمین میتابید نشست...بنظر خیلی غمگین میومد...خیلی صورت قشنگی داشت اما خیلی شکسته بنظر میومد...اروم رفتم و کنارش نشستم...خیلی سوال تو ذهنم بود که دلم میخواست ازش بپرسم )
ا.ت=ارباب کیم...من شنیدم که شما برای رونا و آدمای این شهر چیکار کردین...اما چطور؟ چطوری به این روز افتادین
تهیونگ=رونا؟...مثل خواهر بزرگم دوسش داشتم...بعد از اینکه جیمین قوانین این شهر و فهمید همه چیز عوض شد... پسری بود که آرزوی برگشتن پدرش و داشت و بعد از اینکه تو جواب دادن به نگهبان شکست خورد به اینجا تبعید و خیلی عصبی شد...اون کاملا وحشی بود...من سعی کردم کمکش کنم...به این قصر آوردمش تا کمکش کنم که آدم بهتری شه اما وقتی فهمید فقط کسی میتونه ارباب این شهر باشه که از همه بدتر باشه من و به نگهبان فروخت و جام و گرفت... من ارباب بدی نبودم و نگهبان از این موضوع خبر نداشت چون من منتخب مردم این قلمرو بودم...بعدش اون برای عذاب دادنم من و نکشت اما به همه گفت مردم تا کسی دنبالم نیاد...بعد از این اتفاق هرکس بخاطر من بهش اعتراض میکرد یا حتی اسم من و میآورد رو میکشت...اون بدترین فرديه که به شهر سیاه تبعید شده!
(فلش بک)
تهیونگ=اما جیمین! تو مثل برادرم بودی! لطفا اینکار و نکن...
جیمین=نه! من باید برترین باشم نه تو! هیچ چیز خوبی پایدار نمیمونه درست مثل فرمانروایی تو!
تهیونگ=خوبی همیشه برنده میمونه! و تو یه روز پیشم برمیگردی!برام مهم نیست من و بکش!
جیمین=بکشمت! زنده میمونی میبینی فرمانروایی شهر سیاه باید چطور باشه!
(پایان فلش بک)
جیمین=سریع ببریدش!
ا.ت=(با حالت تاسف بهش نگاه میکردم که نگهبانای قصر دستم و گرفتن و کشون کشون من و به طبقه پایین قصر بردن...تقلا هام بی فایده بود...درو باز کردن و با شدت پرتم کردم که دستم آسیب دید...با عصبانیت بلند شدم و دستام به میله ها کوبیدم)
ا.ت=عوضیای بیشعور!...
(دستم به شدت زخم شده بود و خون میومد...لعنت به من که زندگیم و بخاطر تو تباه کردم جیمین! لعنتی! لعنتی!...)
تهیونگ=هی یکم آروم تر!
ا.ت=(ترسیدم)هين!...تو کی هستی؟!
تهیونگ=من تهیونگم...کیم تهیونگ...و شما؟
ا.ت=منم ا.ت هستم...یه لحظه!! نکنه شما...
تهیونگ=هوم...ارباب کیم...البته بودم...الانم چیزی جز یه فرمانروای شکست خورده نیستم...
ا.ت=اما من شنیدم شما مردین...
تهیونگ=نه اما کاش میمردم...
ا.ت=(از کنار دیوار بلند شد و روبروم ایستاد...دستم و که زخم شده بود و بلند کرد و دست دیگش و گذاشت رو زخمم...چشماش و بست و یه چیزایی زیر لب گفت و بعد زخمم ناپدید شد!!)
ا. ت=ای...این باور نکردنیه!
تهیونگ=.... (لبخند غمگین)
ا.ت=(دوباره برگشت و کنار دیواری که نور از لابه لای میله هاش به زمین میتابید نشست...بنظر خیلی غمگین میومد...خیلی صورت قشنگی داشت اما خیلی شکسته بنظر میومد...اروم رفتم و کنارش نشستم...خیلی سوال تو ذهنم بود که دلم میخواست ازش بپرسم )
ا.ت=ارباب کیم...من شنیدم که شما برای رونا و آدمای این شهر چیکار کردین...اما چطور؟ چطوری به این روز افتادین
تهیونگ=رونا؟...مثل خواهر بزرگم دوسش داشتم...بعد از اینکه جیمین قوانین این شهر و فهمید همه چیز عوض شد... پسری بود که آرزوی برگشتن پدرش و داشت و بعد از اینکه تو جواب دادن به نگهبان شکست خورد به اینجا تبعید و خیلی عصبی شد...اون کاملا وحشی بود...من سعی کردم کمکش کنم...به این قصر آوردمش تا کمکش کنم که آدم بهتری شه اما وقتی فهمید فقط کسی میتونه ارباب این شهر باشه که از همه بدتر باشه من و به نگهبان فروخت و جام و گرفت... من ارباب بدی نبودم و نگهبان از این موضوع خبر نداشت چون من منتخب مردم این قلمرو بودم...بعدش اون برای عذاب دادنم من و نکشت اما به همه گفت مردم تا کسی دنبالم نیاد...بعد از این اتفاق هرکس بخاطر من بهش اعتراض میکرد یا حتی اسم من و میآورد رو میکشت...اون بدترین فرديه که به شهر سیاه تبعید شده!
(فلش بک)
تهیونگ=اما جیمین! تو مثل برادرم بودی! لطفا اینکار و نکن...
جیمین=نه! من باید برترین باشم نه تو! هیچ چیز خوبی پایدار نمیمونه درست مثل فرمانروایی تو!
تهیونگ=خوبی همیشه برنده میمونه! و تو یه روز پیشم برمیگردی!برام مهم نیست من و بکش!
جیمین=بکشمت! زنده میمونی میبینی فرمانروایی شهر سیاه باید چطور باشه!
(پایان فلش بک)
۶.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.