★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt 16
جونگکوک:(گریه)
م.س: هیش گریه نکن پسرم
جونگکوک: خیلی ببخشید دخترتون رو اذیت کردم ببخشید
م.س: هیش باشه باشه اروم باش
شب شد
شب شد کوک اروم شد
سئویونگ هم تو حال به پنجره نگا میکرد و فکر میکرد
احساس عجیبی به کوک داشت
از حس عجیبش دستشو فشار میداد
کوک اومد تو حال دید سئویونگ داره دستشو فشار میده
رفت پیشش و بهش گفت👇🏻
جونگکوک: سئویونگ تو خوبی؟
سئویونگ: هوم خوبم..
جونگکوک: به چی فکر میکنی؟
سئویونگ: یه احساس عجیبی به کوک دارم(فکر کرد داره به بنگچان میگه حواش نبود کوک پیششه)
جونگکوک: چه حسی؟ 😏
سئویونگ: فکر کنم عاشقش شدم (دید کوک کنارشه)
جونگکوک: نشنیدم چی گفتی خانوم خانوما😏
سئویونگ:(از ترس رفت تو حیاط)
جونگکوک: هعی وایسا ببینم
سئویونگ: چکارم داری؟(استرس)
جونگکوک: عروسیمون رو بگیریم؟ 😏
سئویونگ: چی میگی؟
جونگکوک: عروسی میکنیم بیب
سئویونگ: چییی؟ برو بابا عقلتو از دست دادی
جونگکوک: عه، پس کی بود گفت من عاشق کوک شدم؟ 😏
سئویونگ:(هنگ کرد نمیدونست چی بگه)
جونگکوک: چی شد؟ ترسیدی؟ 😏
سئویونگ اروم اروم رفت عقب
کوک هم نزدیکش شد
چشم تو چشم شدن
دست سئویونگ میلرزید
کوک دستشو گرفت و بدنشو به بدن سئویونگ چسبوند، سئویونگ چشماشو بست کوک عمیقاً بهش نگاه کرد
سئویونگ باز هم استرس داشت
کوک سرشو فرو کرد تو گردن سئویونگ
نفسای داغ کوک به گردن سئویونگ خورد
کوک تو گوش سئویونگ گفت👇🏻
جونگکوک: سئویونگ تو فقط مال منی
کوک Lبشو روی Lبای سئویونگ گذاشت
با لذت میمکید
سئویونگ تپش قلب گرفت
صبح شد
صبح شد، کوک بیدار شد و یاد دیشب اوفتاد که با لذت Lب سئویونگ رو میمکید
سئویونگ تو حیاط بود، اونم یاد دیشب اوفتاد
اما لبخند زوی لباش بود
مامانش هم اومد و گفت👇🏻
م.س: دخترم، چی شده امروز لبخند رو لباته
سئویونگ: فکر کنم عاشق کوک شدم
م.س: جدییییی!
سئویونگ: اره
م.س: خدایاشکرت (بغلش کرد)
اما پلیس وارد خونه شد و گفت👇🏻
پلیس: اقای جئون جونگکوک اینجاست؟
م.س: بله چطور؟
پلیس: اون قاتله
سئویونگ: چی؟
پلیس کوک رو برد، اشک تو چشمای سئویونگ جمع شد
★ادامش شب★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt 16
جونگکوک:(گریه)
م.س: هیش گریه نکن پسرم
جونگکوک: خیلی ببخشید دخترتون رو اذیت کردم ببخشید
م.س: هیش باشه باشه اروم باش
شب شد
شب شد کوک اروم شد
سئویونگ هم تو حال به پنجره نگا میکرد و فکر میکرد
احساس عجیبی به کوک داشت
از حس عجیبش دستشو فشار میداد
کوک اومد تو حال دید سئویونگ داره دستشو فشار میده
رفت پیشش و بهش گفت👇🏻
جونگکوک: سئویونگ تو خوبی؟
سئویونگ: هوم خوبم..
جونگکوک: به چی فکر میکنی؟
سئویونگ: یه احساس عجیبی به کوک دارم(فکر کرد داره به بنگچان میگه حواش نبود کوک پیششه)
جونگکوک: چه حسی؟ 😏
سئویونگ: فکر کنم عاشقش شدم (دید کوک کنارشه)
جونگکوک: نشنیدم چی گفتی خانوم خانوما😏
سئویونگ:(از ترس رفت تو حیاط)
جونگکوک: هعی وایسا ببینم
سئویونگ: چکارم داری؟(استرس)
جونگکوک: عروسیمون رو بگیریم؟ 😏
سئویونگ: چی میگی؟
جونگکوک: عروسی میکنیم بیب
سئویونگ: چییی؟ برو بابا عقلتو از دست دادی
جونگکوک: عه، پس کی بود گفت من عاشق کوک شدم؟ 😏
سئویونگ:(هنگ کرد نمیدونست چی بگه)
جونگکوک: چی شد؟ ترسیدی؟ 😏
سئویونگ اروم اروم رفت عقب
کوک هم نزدیکش شد
چشم تو چشم شدن
دست سئویونگ میلرزید
کوک دستشو گرفت و بدنشو به بدن سئویونگ چسبوند، سئویونگ چشماشو بست کوک عمیقاً بهش نگاه کرد
سئویونگ باز هم استرس داشت
کوک سرشو فرو کرد تو گردن سئویونگ
نفسای داغ کوک به گردن سئویونگ خورد
کوک تو گوش سئویونگ گفت👇🏻
جونگکوک: سئویونگ تو فقط مال منی
کوک Lبشو روی Lبای سئویونگ گذاشت
با لذت میمکید
سئویونگ تپش قلب گرفت
صبح شد
صبح شد، کوک بیدار شد و یاد دیشب اوفتاد که با لذت Lب سئویونگ رو میمکید
سئویونگ تو حیاط بود، اونم یاد دیشب اوفتاد
اما لبخند زوی لباش بود
مامانش هم اومد و گفت👇🏻
م.س: دخترم، چی شده امروز لبخند رو لباته
سئویونگ: فکر کنم عاشق کوک شدم
م.س: جدییییی!
سئویونگ: اره
م.س: خدایاشکرت (بغلش کرد)
اما پلیس وارد خونه شد و گفت👇🏻
پلیس: اقای جئون جونگکوک اینجاست؟
م.س: بله چطور؟
پلیس: اون قاتله
سئویونگ: چی؟
پلیس کوک رو برد، اشک تو چشمای سئویونگ جمع شد
★ادامش شب★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۴۶۵
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.