چشمان خمار تو...پارت۶
.
.
.
.
خب قبل از شروع فیک میخوام ی چیزی بهتون بگم هرچی که مینویسم ساخته ذهنی خودمه و واقعیت نداره پس لطفا جدی نگیرین♡
.
.
.
.
+:ا...ره.....و..لی...میترسم
_:ترس نداره...فقط یکم درد داره که اونم میتونی تحمل کنی
+:باشه
لباسامو در اوردم و کم کم رفتم سراغلباسای ات..فقطلباس زیرش مونده بودکه گریش شروع شد
+:م....ن......نمیتو...هق نم*گریه
_:بغل*هیس....اروم باش...نترس ببین قرارنیس اذیتت کنم...فقط یکم درد داره که عادت میکنی باشه؟...باشه؟
+:اوهوم*اشکاشو پاک کرد
بعد نماز خوندن*📿
+:ا...یی
_:هنوزم درد داری؟
+:ا...ره
_:بیا بغلم...سعی کن بخوابی..اگهبخوابی دردتو فراموش میکنی بعد بهتر میشی
+:نمیتونم بخوابم
_:پس بیا بغلم
سرمو گزاشتمرو سینه یونگی...نبظاش منظممیزد...لای دستاش گم شده بودم..کم کم چشمام گرمشد و خوابیدم...وقتی بیدار شدم هنوزم تو بغل یونگی بودم ولی اینبار اون خوابیده بود..باورمنمیشه...صبح مثل صگ و گربه به جون هم افتاده بودیم ولی الان تو بغل همخوابیدیم..کم کم چشمای یونگی باز شد...وای نه...تازه یادم افتاد..من لخت لختم..خجالت کشیدم و خواستم بلند شم که یونگیگرفت..
_:کجا میری؟
+:لباسامو بپوشم*خجالت
_:خنده*...هنوز که حمومنرفتی میخوای قبل حموم کردن لباس بپوشی؟
+:مگه حمومم باید برم؟
_:اره
اتو براید بغل کردمو بردم تو وان حموم....وان به قدری بزرگ بود که دو نفر توش جا شه....بعد ۴۰ مین دوباره اتو براید بغل کردمو گزاشتمش رو تخت...لباساشو پوشید و سشوار زد
_:هنوزم درد داری؟
+:اوهوم
_:میخوای قرص بدم؟
+:نه
_:گشنته؟
+:ارههه...از صبح هیچی نخوردم دارم میمیرم
_:خنده*..کیوت...چی درست کنم برات؟
+:اومممم...کیمچی تندددد
_:باشه
+:راستی به من نگو کیوت خوشم نمیاد
_:کیوتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
+:گگگگگگگ.....مگه نمیگم نگو
_:خب کیوتی میگم
+:پوفف
_:ات
+:بله
_:دوست دخترم میشی؟
+:...............نه
_:چی نه...دیگه مال منی نه ای در کار نیست
+:شوخی کردم...منظورم اره بود انقد جدی نگیر
_:لبخند*.....خوبه...ی لحظه میای پیشم؟
+:اره....هوم
_:بوسید*
+:یااا
_:یا چیه عه...دیگه دوست دخترمی هرکاری بخوام میکنم
+:پس منم هرکاریبخوام میکنم..*زد در کون یونگی فرار کرد*
.
.
.
خب قبل از شروع فیک میخوام ی چیزی بهتون بگم هرچی که مینویسم ساخته ذهنی خودمه و واقعیت نداره پس لطفا جدی نگیرین♡
.
.
.
.
+:ا...ره.....و..لی...میترسم
_:ترس نداره...فقط یکم درد داره که اونم میتونی تحمل کنی
+:باشه
لباسامو در اوردم و کم کم رفتم سراغلباسای ات..فقطلباس زیرش مونده بودکه گریش شروع شد
+:م....ن......نمیتو...هق نم*گریه
_:بغل*هیس....اروم باش...نترس ببین قرارنیس اذیتت کنم...فقط یکم درد داره که عادت میکنی باشه؟...باشه؟
+:اوهوم*اشکاشو پاک کرد
بعد نماز خوندن*📿
+:ا...یی
_:هنوزم درد داری؟
+:ا...ره
_:بیا بغلم...سعی کن بخوابی..اگهبخوابی دردتو فراموش میکنی بعد بهتر میشی
+:نمیتونم بخوابم
_:پس بیا بغلم
سرمو گزاشتمرو سینه یونگی...نبظاش منظممیزد...لای دستاش گم شده بودم..کم کم چشمام گرمشد و خوابیدم...وقتی بیدار شدم هنوزم تو بغل یونگی بودم ولی اینبار اون خوابیده بود..باورمنمیشه...صبح مثل صگ و گربه به جون هم افتاده بودیم ولی الان تو بغل همخوابیدیم..کم کم چشمای یونگی باز شد...وای نه...تازه یادم افتاد..من لخت لختم..خجالت کشیدم و خواستم بلند شم که یونگیگرفت..
_:کجا میری؟
+:لباسامو بپوشم*خجالت
_:خنده*...هنوز که حمومنرفتی میخوای قبل حموم کردن لباس بپوشی؟
+:مگه حمومم باید برم؟
_:اره
اتو براید بغل کردمو بردم تو وان حموم....وان به قدری بزرگ بود که دو نفر توش جا شه....بعد ۴۰ مین دوباره اتو براید بغل کردمو گزاشتمش رو تخت...لباساشو پوشید و سشوار زد
_:هنوزم درد داری؟
+:اوهوم
_:میخوای قرص بدم؟
+:نه
_:گشنته؟
+:ارههه...از صبح هیچی نخوردم دارم میمیرم
_:خنده*..کیوت...چی درست کنم برات؟
+:اومممم...کیمچی تندددد
_:باشه
+:راستی به من نگو کیوت خوشم نمیاد
_:کیوتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
+:گگگگگگگ.....مگه نمیگم نگو
_:خب کیوتی میگم
+:پوفف
_:ات
+:بله
_:دوست دخترم میشی؟
+:...............نه
_:چی نه...دیگه مال منی نه ای در کار نیست
+:شوخی کردم...منظورم اره بود انقد جدی نگیر
_:لبخند*.....خوبه...ی لحظه میای پیشم؟
+:اره....هوم
_:بوسید*
+:یااا
_:یا چیه عه...دیگه دوست دخترمی هرکاری بخوام میکنم
+:پس منم هرکاریبخوام میکنم..*زد در کون یونگی فرار کرد*
۲۰.۲k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.