عشق و نفرت پارت۳٠♡
عشق و نفرت پارت۳٠♡
ویو کوک
هانی را دیدم توی مهمونی واقعا خوش اندام بود و منو مثل قدیما تحریک میکرد رفتم جلو و ناخوداگاه دستمو دور کمرش حلقه کردم بعد چند مین یهو دیدم مینسو نیست
پایان ویو
کوک: یونا مینسو نیست
یونا: هه تازه یادت افتاد وقتی که با اون دختره لاس میزدی حواست باید میبود
کوک: یونا درست صحبت کن من با هیچ کس لاس نزدم
یونا: پس میگی لی جیون دروغ میگه اینکه اون دوست یا بهتره بگیم عشق قدیمیته
کوک: چی میگی من هیچ حسی به اون ندارم
یونا: اصلا بجای اینکه به من توضیح بدی برو به مینسو بگو ببین اصلا میبخشدت
ویو کوک
وقتی گغت لی جیون دروغ میگه یعنی عصبی شدم و رفتم سمت لی جیون و دعوامون شد
پایان ویو
جیمین:هی پسر بس کن
کوک: کثافتتت به مینسو چی گفتی
جیمین: بسه دیگه
تهیونگ: کوک کوک بیا بریم
(و رفتن بیرون و سوار ماشین شدن)
کوک: تهیونگ مینسو کجاست
تهیونگ: رفت خونتون اما ابنکه ببخشدت خیلی کمه حتی گفت میخواد ازت جدا بشه
کوک: چی.. ج.. ج... جدا
ویو کوک
وقتی گفت جدا بشه انگاریه دنیا جلوم وایساده بود و سریعا رفتم خونهمون اما
پایان ویو
کوک: اجوما مینسو اینجاست مینسوووو مینسووو
اجوما: پسرم اون رفت
کوک: چی یعنی چه رفت
اجوما: ما هم نفهمیدیم خداحافظی کرد و با گریه رفا جوری که انگار دیگه بر نمیگرده
کوک: چی نه ممکن نیست
ویو کوک
رفتم اون یکی خونه که دیدم کمد لباس خالی و چمدون و پاسپورتشم نیست
پایان ویو
کوک: نهههه ممکن نیست اون نمیره اون ترکم نمیکنه
تهیونگ: چیشد نبود
کوک: نه معلوم نیست کجاست انگار غیبش زده
تهیونگ: چطور اروم باشم اخه
تهیونگ: صبر کن ببینم اره خودشه
کوک: چی کو کی کجا
تهیونگ:خونه جنگلی
کوک: چی میگی پسر من دارم میگم مینسو نیست غیبش زده بدون اون میمیرم بعد تو میگی خونه جنگلی
تهیونگ: دقیقا مینسو یه خونه جنکلی داشت یکبار که با یوما دعوا کرده بودم منو برد اونجا تا حاذم خوب بشه
کوک: چی یعنی چه بدو بدو پسر
ویو راوی
تهیونگ و کوک با هم رفتن خونه کلبه ای که مینسو بود
پایان ویو
ویو مینسو
داشتم همینجوری گریه میکردم و اهنگ گوش میدادم که دیدم یکی در میزنه
پایان ویو
تهیونگ: تق تق
مینسو: کیه
تهیونگ: منم مینسو
مینسو: عا توی تهیونگ
ویو مینسو
رفتم درو باز کردم که دیدم کوک هم پیششه
پایان ویو
مینسو: تو تو اینجا چیکار میکنی
کوک: مینسو لطفا درو نبند من واقعا عذر میخوام ببین برات همه چیزی توضیح. میدم
مینسو: دیگه دیره کوک برو
کوک: دیر نیست(رفت توی خونه)
مینسو: هیچ میدونی من چی کشیدم اصلا میدونی داشتی بهم خیانت میکردی بسه ولم کن دیگه برو از زنپگیم گمشو بیرون من نمیبخشمت
اداامه دارد...
ویو کوک
هانی را دیدم توی مهمونی واقعا خوش اندام بود و منو مثل قدیما تحریک میکرد رفتم جلو و ناخوداگاه دستمو دور کمرش حلقه کردم بعد چند مین یهو دیدم مینسو نیست
پایان ویو
کوک: یونا مینسو نیست
یونا: هه تازه یادت افتاد وقتی که با اون دختره لاس میزدی حواست باید میبود
کوک: یونا درست صحبت کن من با هیچ کس لاس نزدم
یونا: پس میگی لی جیون دروغ میگه اینکه اون دوست یا بهتره بگیم عشق قدیمیته
کوک: چی میگی من هیچ حسی به اون ندارم
یونا: اصلا بجای اینکه به من توضیح بدی برو به مینسو بگو ببین اصلا میبخشدت
ویو کوک
وقتی گغت لی جیون دروغ میگه یعنی عصبی شدم و رفتم سمت لی جیون و دعوامون شد
پایان ویو
جیمین:هی پسر بس کن
کوک: کثافتتت به مینسو چی گفتی
جیمین: بسه دیگه
تهیونگ: کوک کوک بیا بریم
(و رفتن بیرون و سوار ماشین شدن)
کوک: تهیونگ مینسو کجاست
تهیونگ: رفت خونتون اما ابنکه ببخشدت خیلی کمه حتی گفت میخواد ازت جدا بشه
کوک: چی.. ج.. ج... جدا
ویو کوک
وقتی گفت جدا بشه انگاریه دنیا جلوم وایساده بود و سریعا رفتم خونهمون اما
پایان ویو
کوک: اجوما مینسو اینجاست مینسوووو مینسووو
اجوما: پسرم اون رفت
کوک: چی یعنی چه رفت
اجوما: ما هم نفهمیدیم خداحافظی کرد و با گریه رفا جوری که انگار دیگه بر نمیگرده
کوک: چی نه ممکن نیست
ویو کوک
رفتم اون یکی خونه که دیدم کمد لباس خالی و چمدون و پاسپورتشم نیست
پایان ویو
کوک: نهههه ممکن نیست اون نمیره اون ترکم نمیکنه
تهیونگ: چیشد نبود
کوک: نه معلوم نیست کجاست انگار غیبش زده
تهیونگ: چطور اروم باشم اخه
تهیونگ: صبر کن ببینم اره خودشه
کوک: چی کو کی کجا
تهیونگ:خونه جنگلی
کوک: چی میگی پسر من دارم میگم مینسو نیست غیبش زده بدون اون میمیرم بعد تو میگی خونه جنگلی
تهیونگ: دقیقا مینسو یه خونه جنکلی داشت یکبار که با یوما دعوا کرده بودم منو برد اونجا تا حاذم خوب بشه
کوک: چی یعنی چه بدو بدو پسر
ویو راوی
تهیونگ و کوک با هم رفتن خونه کلبه ای که مینسو بود
پایان ویو
ویو مینسو
داشتم همینجوری گریه میکردم و اهنگ گوش میدادم که دیدم یکی در میزنه
پایان ویو
تهیونگ: تق تق
مینسو: کیه
تهیونگ: منم مینسو
مینسو: عا توی تهیونگ
ویو مینسو
رفتم درو باز کردم که دیدم کوک هم پیششه
پایان ویو
مینسو: تو تو اینجا چیکار میکنی
کوک: مینسو لطفا درو نبند من واقعا عذر میخوام ببین برات همه چیزی توضیح. میدم
مینسو: دیگه دیره کوک برو
کوک: دیر نیست(رفت توی خونه)
مینسو: هیچ میدونی من چی کشیدم اصلا میدونی داشتی بهم خیانت میکردی بسه ولم کن دیگه برو از زنپگیم گمشو بیرون من نمیبخشمت
اداامه دارد...
۹.۳k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.