MY ONLY LOVE
پارت 8
(ویو یورا )
یعد از مدرسه رفتم خونه یه چیزی خوردم قرار بود ساعت 9 همه خونه ی هانا باشیم و الان ساعت 5 و نیم بود پس وقت داشتم
پس رفتم بخوابم
(ویو ریکی )
امروز بعد از کلاس خصوصی لعنتیم با اون معلم وراجش ( بچم اعصاب نداره ) با پسرا رفتیم تمرین باید تا ساعت 9 تمرین میکردیم ولی خوب من قانونا همیشه تا ساعت 2 شب تمرین میکنم چون بیکارم
( بچه ها نیکی واقعا همیشه تا ساعت 2 شب یا 3 شب تمرین میکنه و بعد که تمریناش تموم میشه یه عکس از خودش میزاره تویتر و میگه تمرینو تموم کرده اون واقعا زحمت میکشه )
داشتم فکر میکردم چیکار کنم که جی صدام زد
جی : نیکی نمی خوای اماده شی باید بریم تمرین
نیکی : اها باشه الان میام
( ویو یورا )
با ترس از خواب بیدار شدم .ولی یادم نمیومد چه خوابی دیدم محکم با مشت زدم تو سر خودم
یورا : ای احمق دستوپاچلفتی حتی یادت نیست چه خوابی دیدی
گوشیمو برداشتم و دوباره رو تخت دراز کشیدم هیچی به ذهنم نمیرسید پس رفتم به شماره قبلی نیکی پیام بدم
ولی متوجه شدم بلاکم کرده هعی
ساعت 8و نیم بود
یورا : یا جد عمم الان دیرم میشه
فوری اماده شدم و لباس راحتیمو گذاشتم تو کیفم و تا خونه هانا دویدم .
(ویو هانا )
ساعت 9 و ربع بود نگران شدم
هانا :چرا دیر کرد نکنه یادش رفته
لیسا : یورا رو که میشناسی اون از لاکپشت کند تر و از یه خرس قطبی تنبل تره
جسی : هی پشت سر بچم اینجوری حرف نزن
یونا : بجای این کارا زنگ بهش بزنین
هانا : چرا به عقل خودم نرسید
یونا : تو اصن عقل داری
هانا : خر . بز . الاغ . توله سگ . کره خره
لیسا : بسه الان خودم بهش زنگ میزنم
تا لیسا خاست بهش زنگ بزنه صدای در خونه اومد مطمعن بود اونجوری که داره در میزنه الان در از جا کنده میشه
هانا : هوی اومد
درو باز کردم یورا بود نفسش بالا نمیومد
یورا : ب.....ببخش...ید ......خواب......م برد
هانا : بیا تو بعد توضیح بده
یورا : چشم
سلاممممممممم ببخشید دیر شد پارت بعد و نمیدونم کی بزارم شاید امشب شایدم فردا ظهر
( بدون شرط )
چون خیلیا تو کامنتا ازم همایت کردن و گفتن که رمان خوبه
(ویو یورا )
یعد از مدرسه رفتم خونه یه چیزی خوردم قرار بود ساعت 9 همه خونه ی هانا باشیم و الان ساعت 5 و نیم بود پس وقت داشتم
پس رفتم بخوابم
(ویو ریکی )
امروز بعد از کلاس خصوصی لعنتیم با اون معلم وراجش ( بچم اعصاب نداره ) با پسرا رفتیم تمرین باید تا ساعت 9 تمرین میکردیم ولی خوب من قانونا همیشه تا ساعت 2 شب تمرین میکنم چون بیکارم
( بچه ها نیکی واقعا همیشه تا ساعت 2 شب یا 3 شب تمرین میکنه و بعد که تمریناش تموم میشه یه عکس از خودش میزاره تویتر و میگه تمرینو تموم کرده اون واقعا زحمت میکشه )
داشتم فکر میکردم چیکار کنم که جی صدام زد
جی : نیکی نمی خوای اماده شی باید بریم تمرین
نیکی : اها باشه الان میام
( ویو یورا )
با ترس از خواب بیدار شدم .ولی یادم نمیومد چه خوابی دیدم محکم با مشت زدم تو سر خودم
یورا : ای احمق دستوپاچلفتی حتی یادت نیست چه خوابی دیدی
گوشیمو برداشتم و دوباره رو تخت دراز کشیدم هیچی به ذهنم نمیرسید پس رفتم به شماره قبلی نیکی پیام بدم
ولی متوجه شدم بلاکم کرده هعی
ساعت 8و نیم بود
یورا : یا جد عمم الان دیرم میشه
فوری اماده شدم و لباس راحتیمو گذاشتم تو کیفم و تا خونه هانا دویدم .
(ویو هانا )
ساعت 9 و ربع بود نگران شدم
هانا :چرا دیر کرد نکنه یادش رفته
لیسا : یورا رو که میشناسی اون از لاکپشت کند تر و از یه خرس قطبی تنبل تره
جسی : هی پشت سر بچم اینجوری حرف نزن
یونا : بجای این کارا زنگ بهش بزنین
هانا : چرا به عقل خودم نرسید
یونا : تو اصن عقل داری
هانا : خر . بز . الاغ . توله سگ . کره خره
لیسا : بسه الان خودم بهش زنگ میزنم
تا لیسا خاست بهش زنگ بزنه صدای در خونه اومد مطمعن بود اونجوری که داره در میزنه الان در از جا کنده میشه
هانا : هوی اومد
درو باز کردم یورا بود نفسش بالا نمیومد
یورا : ب.....ببخش...ید ......خواب......م برد
هانا : بیا تو بعد توضیح بده
یورا : چشم
سلاممممممممم ببخشید دیر شد پارت بعد و نمیدونم کی بزارم شاید امشب شایدم فردا ظهر
( بدون شرط )
چون خیلیا تو کامنتا ازم همایت کردن و گفتن که رمان خوبه
۱.۹k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.