𝕱𝖑𝖔𝖜𝖊𝖗 𝖋𝖔𝖗 𝖋𝖊𝖊𝖑𝖎𝖓𝖌..!
𝕻𝖆𝖗𝖙:𝕿𝖍𝖎𝖗𝖙𝖊𝖊𝖓
یعنی چی این قراره اخرین دیدارمون باشه!!
واقعا باید الان با چشماش، گرمی اغوشش، صدای ارامش بخشش، لبخندش ک برای اولینبار نمایان شده بود خدافظی کنم و ازشون دل بکنم؟؟
یعنی زندگی اینقدر بی رحمه
▪︎ویو ات▪︎
تا به خودم اومدم دیدم تو بغل جیمینم و دردی تو کل بدنم پخش شده چشم هام به چشم های پر از ترس جیمین گره خورده بود مثل اینکه نوبت چشیدن طعم تلخ زندگی شده
مدام سیاهی جلوی چشمام رو میگرفت همه جا برام تیره و تار بود
روی زمین تو بغل جیمین بودم و صدای ک با بغض و التماس میگفت اتم تروخدا چشماتو نبند ما هنوز کلی چیز هست ک باهم تجربه نکردیم تو گوشم میپیچید ک باعث چکیدن اشکی از گوشه چشمم شد و این اولین باری بود ک چشم هام خیش میشدن
همون لحظه بود ک احساس کردم سدی تو مغزم شکسته شد و موجی از احساسات منو فرا گرفت
ترس، ناراحتی، خوشحالی حالا خیلی راحت میتونستم حسشون کنم، تو اون لحظه هم اشکام نمیداد و هم لبخندی به پهنای صورتم رو صورتم نمایان شد
زندگیم داشت نفسای اخرشو میزد و تازه داشتم طعم واقعی احساس رو میچشیدم طعمی ک مامان تا اخرین لحظه زندگیش در تلاش بود تا بهم بفهمونه طعم هایی ک اجوما دائم ازشون بهم میگفت طعم هایی ک جیمین سخت در حال تلاش برای فهموندن به من بود
و حالا وقتی به ته خط رسیده بودم بلاخره موفق شده بودم
و من بعد از اون همه اتفاق تازه داشتم طعم واقعی عشق رو میچشیدم
دیگه میتونستم از ته دل لبخند بزنم یا از ته دل گریه کنم... گریه برای مرگ مامانم گریه برای اجوما ک سی سال با یاد عشقش زندگی میکرد برای جیمین ک تا دستشو گرفتم مجبور به رها کردنش شدم و این هم منو خوشحال و ناراحتم میکنه
و حالا موندم و کلی حرف نگفته ک زمان بهم اجازه گفتن همشونو نمیداد
*
*
ات: جیمین شاید این پایان راه من نباشه
از اینکه قرار تو این دنیای بی رحم تنهات بزارم متاسفم منو ببخش و ممنون از اینکه وارد زندگیم شدی ممنون ک دوستم داشتی و ممنون ک بهم عشق ورزیدی، ممنون ک روی خوش زندگی رو بهم نشون دادی، ممنون ک باعث شدی احساس ارزشمند بودن بکنم
جیمین: من ممنون بخاطر همه چیز
بخاطر اینکه منو دوباره به زندگی برگردوندی و گذاشتی عشق واقعی رو کنارت تجربه کنم بخاطر اینکه کاری کردی از ته دل بخندم و احساس کنم ادم خوبیم
*
*
یعنی این پایان زندگی من بود!! یعنی داستانم داره به پایان میرسه!!!
من تونستم تو زندگی کسانی رو پیدا کنم ک خالصانه دوسم داشته باشن تو این دنیا کمتر کسی پیدا میشه ک بخواد یک هیولای بی احساس رو دوست داشته باشه اگه چه در ظاهر غمگین ولی در واقع قشنگترین پایان ممکن برای من هست
زندگیم رو با اغوش پرمهر مادرم شروع کردم و شاید اغوش گرم جیمین پایانش باشه...
یعنی چی این قراره اخرین دیدارمون باشه!!
واقعا باید الان با چشماش، گرمی اغوشش، صدای ارامش بخشش، لبخندش ک برای اولینبار نمایان شده بود خدافظی کنم و ازشون دل بکنم؟؟
یعنی زندگی اینقدر بی رحمه
▪︎ویو ات▪︎
تا به خودم اومدم دیدم تو بغل جیمینم و دردی تو کل بدنم پخش شده چشم هام به چشم های پر از ترس جیمین گره خورده بود مثل اینکه نوبت چشیدن طعم تلخ زندگی شده
مدام سیاهی جلوی چشمام رو میگرفت همه جا برام تیره و تار بود
روی زمین تو بغل جیمین بودم و صدای ک با بغض و التماس میگفت اتم تروخدا چشماتو نبند ما هنوز کلی چیز هست ک باهم تجربه نکردیم تو گوشم میپیچید ک باعث چکیدن اشکی از گوشه چشمم شد و این اولین باری بود ک چشم هام خیش میشدن
همون لحظه بود ک احساس کردم سدی تو مغزم شکسته شد و موجی از احساسات منو فرا گرفت
ترس، ناراحتی، خوشحالی حالا خیلی راحت میتونستم حسشون کنم، تو اون لحظه هم اشکام نمیداد و هم لبخندی به پهنای صورتم رو صورتم نمایان شد
زندگیم داشت نفسای اخرشو میزد و تازه داشتم طعم واقعی احساس رو میچشیدم طعمی ک مامان تا اخرین لحظه زندگیش در تلاش بود تا بهم بفهمونه طعم هایی ک اجوما دائم ازشون بهم میگفت طعم هایی ک جیمین سخت در حال تلاش برای فهموندن به من بود
و حالا وقتی به ته خط رسیده بودم بلاخره موفق شده بودم
و من بعد از اون همه اتفاق تازه داشتم طعم واقعی عشق رو میچشیدم
دیگه میتونستم از ته دل لبخند بزنم یا از ته دل گریه کنم... گریه برای مرگ مامانم گریه برای اجوما ک سی سال با یاد عشقش زندگی میکرد برای جیمین ک تا دستشو گرفتم مجبور به رها کردنش شدم و این هم منو خوشحال و ناراحتم میکنه
و حالا موندم و کلی حرف نگفته ک زمان بهم اجازه گفتن همشونو نمیداد
*
*
ات: جیمین شاید این پایان راه من نباشه
از اینکه قرار تو این دنیای بی رحم تنهات بزارم متاسفم منو ببخش و ممنون از اینکه وارد زندگیم شدی ممنون ک دوستم داشتی و ممنون ک بهم عشق ورزیدی، ممنون ک روی خوش زندگی رو بهم نشون دادی، ممنون ک باعث شدی احساس ارزشمند بودن بکنم
جیمین: من ممنون بخاطر همه چیز
بخاطر اینکه منو دوباره به زندگی برگردوندی و گذاشتی عشق واقعی رو کنارت تجربه کنم بخاطر اینکه کاری کردی از ته دل بخندم و احساس کنم ادم خوبیم
*
*
یعنی این پایان زندگی من بود!! یعنی داستانم داره به پایان میرسه!!!
من تونستم تو زندگی کسانی رو پیدا کنم ک خالصانه دوسم داشته باشن تو این دنیا کمتر کسی پیدا میشه ک بخواد یک هیولای بی احساس رو دوست داشته باشه اگه چه در ظاهر غمگین ولی در واقع قشنگترین پایان ممکن برای من هست
زندگیم رو با اغوش پرمهر مادرم شروع کردم و شاید اغوش گرم جیمین پایانش باشه...
۲۴.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.