بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 12)
مامان ات: خب تو مامانی تر بودی از همون اول تا الان.... برای همینه.... منم خب بینتون فرق نمیزارم ولی تورو بیشتر دوست دارم.... میدونی جولیکا رو بابات لوس بار اورد از همون اول و اصلا به حرفای من گوش، نمیداد که میبینی الان وضع جولیکا رو.... ولی پدرت قبلا مرد خوبی بود.... الانم هستا ولی قبلا خیلی خوش اخلاق تر از الانش بود.... ولی سر موضوعاتی کمی بی حوصله شد و عصبی....
ات: اوهوم....
مامان ات: ولی دخترم... من فکر میکنم تورو خوشبختت میکنه
ات: کی؟
مامان ات: بادیگاردت تهیونگ ( لبخند) من از دلت خبر دارم چون همش از پنجره بهش نگاه میکنی من چند بار دیدمت.... تو مطمئنم دلت پیشش گیر کرده
ات: نه مامان این حرفا چیه ( خجالت صورتشو برد پایین)
مامان ات: ( صورت ات گرفت و اورد بالا و لبخند زد) عزیزم میتونی با من راحت باشی من مثل دوستت میمونم و راز ها و حرفای دلت تو قلب من مثل یک صندوقچه کوچولو جاش امنه من بالاخره مادرتم
ات: خب.... خودمم مطمئن نیستم که بهش حسی دارم یا نه ولی هر دفعه میبینمش لپام گل میندازه و قلبم تند تند میزنه
مامان ات: میتونی مطمئن باشی که عاشقشی چون من این حسو هم نسبت به پدرت داشتم
ات: ولی خب من که زیاد اونو نمیشناسم و خب اصلا از کجا معلوم حسی به من داشته باشه یا اصلا خب اون بادیگارد منه و...
مامان ات: دختر گلم اروم باش.... لقمه رو درسته که قورت نمیدن.... باید قشنگ مزه مزه اش کنن.... ولی تو باید یک روزی حستو بهش بگی وگرنه میبینی خیلی دیر شده و پشیمون میشی.... بهش اعتراف کن باشه؟ ( لپشو کشید)
ات: باشه مادر خیلی ممنونم دوستت دارم
( بغلش کرد و اونم متقابل بغلش کرد)
مامان ات: اینو همیشه بدون عزیزم من دوست دارم و حمایتت میکنم و پشتت میمونم.... یه 2 روز دیگه هم با پدرت قراره برای یه کاری بریم به کالیفرنیا.... جولیکا هم من میبرم که شما دوتا بیشتر تنها باشین و همدیگه بیشتر بشناسین ( از بغلش اومد بیرون و بهش چشمک زد)
ات: باشه مادر مرسی😂😁
مامان ات: من برم دیگه تو هم کارتونت رو ببین
ات: باشه.... فقط مادر فعلا به کسی...
مامان ات: نمیگم عزیزم الان بهت چی گفتم؟
ات: باشه ببخشید فراموش کردم
مامان ات: ( از اونجا رفت)
شرط.... 25 لایک.... 25 کامنت
ببخشید اگه دیر شد❤
(𝐏𝐚𝐫𝐭 12)
مامان ات: خب تو مامانی تر بودی از همون اول تا الان.... برای همینه.... منم خب بینتون فرق نمیزارم ولی تورو بیشتر دوست دارم.... میدونی جولیکا رو بابات لوس بار اورد از همون اول و اصلا به حرفای من گوش، نمیداد که میبینی الان وضع جولیکا رو.... ولی پدرت قبلا مرد خوبی بود.... الانم هستا ولی قبلا خیلی خوش اخلاق تر از الانش بود.... ولی سر موضوعاتی کمی بی حوصله شد و عصبی....
ات: اوهوم....
مامان ات: ولی دخترم... من فکر میکنم تورو خوشبختت میکنه
ات: کی؟
مامان ات: بادیگاردت تهیونگ ( لبخند) من از دلت خبر دارم چون همش از پنجره بهش نگاه میکنی من چند بار دیدمت.... تو مطمئنم دلت پیشش گیر کرده
ات: نه مامان این حرفا چیه ( خجالت صورتشو برد پایین)
مامان ات: ( صورت ات گرفت و اورد بالا و لبخند زد) عزیزم میتونی با من راحت باشی من مثل دوستت میمونم و راز ها و حرفای دلت تو قلب من مثل یک صندوقچه کوچولو جاش امنه من بالاخره مادرتم
ات: خب.... خودمم مطمئن نیستم که بهش حسی دارم یا نه ولی هر دفعه میبینمش لپام گل میندازه و قلبم تند تند میزنه
مامان ات: میتونی مطمئن باشی که عاشقشی چون من این حسو هم نسبت به پدرت داشتم
ات: ولی خب من که زیاد اونو نمیشناسم و خب اصلا از کجا معلوم حسی به من داشته باشه یا اصلا خب اون بادیگارد منه و...
مامان ات: دختر گلم اروم باش.... لقمه رو درسته که قورت نمیدن.... باید قشنگ مزه مزه اش کنن.... ولی تو باید یک روزی حستو بهش بگی وگرنه میبینی خیلی دیر شده و پشیمون میشی.... بهش اعتراف کن باشه؟ ( لپشو کشید)
ات: باشه مادر خیلی ممنونم دوستت دارم
( بغلش کرد و اونم متقابل بغلش کرد)
مامان ات: اینو همیشه بدون عزیزم من دوست دارم و حمایتت میکنم و پشتت میمونم.... یه 2 روز دیگه هم با پدرت قراره برای یه کاری بریم به کالیفرنیا.... جولیکا هم من میبرم که شما دوتا بیشتر تنها باشین و همدیگه بیشتر بشناسین ( از بغلش اومد بیرون و بهش چشمک زد)
ات: باشه مادر مرسی😂😁
مامان ات: من برم دیگه تو هم کارتونت رو ببین
ات: باشه.... فقط مادر فعلا به کسی...
مامان ات: نمیگم عزیزم الان بهت چی گفتم؟
ات: باشه ببخشید فراموش کردم
مامان ات: ( از اونجا رفت)
شرط.... 25 لایک.... 25 کامنت
ببخشید اگه دیر شد❤
۱۲.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.