پارت۱۱
۳هفته بعد
ویو سومی
سه هفته از اون موقع میگذره از اون موقع با یونگی خیلی صمیمی شدم و میشه گفت منم عاشقش شده بودم خیلی مهربون بود ولی این چند روز گیر داده بود که بچه میخواد منم برای اینکه کاری باهام نداشته باشه میگفتم سرما خوردم و الآنم قرار بود بریم بیمارستان فقط امیدوارم دکتر نگه چیزیم نیست لباسم و پوشیدم و به سمت پارکینگ رفتم یونگی به ماشین تکیه داده بود و منتظرم بود به سمتش رفتم
-اومدی بیا سوارشو بریم
+باشه
سوار ماشین شدم داشتم از استرس میمردم که نکنه دکتر بگه چیزیم نیست اون موقع قطعا کار خودش و میکنه(منحرفا خودشون میدونن چه کاری و میگه🫠)
بعد از اینکه به بیمارستان رسیدیم به سمت اتاق دکتر رفتیم وقتی وارد شدیم روی میزِ کنار دکتر نشستم که دکتر شروع به معاینم کرد وقتی کارش تموم شد رو به یونگی کرد و
دکتر:مشکلشون چیه
-میگه سرما خورده
دکتر:ایشون حالشون کاملا خوبه و اصلا نم سرما نخوردن
یونگی بهم نگاه کرد داشت با اخم بهم نگاه میکرد داشتم از ترس میمردم امشب قطعا کارم ساخته است (منحرف نباشید میخوان نماز بخونم)
بعد از اینکه از اتاق دکتر بیرون اومدیم به سمت ماشین حرکت کردیم تا خونه هیچ حرفی نزدیم وقتی به خونه رسیدیم بعد از خوردن شام به سمت کاناپه رفتم تا تلویزیون ببینم که
-کجا
+تلویزیون ببینم
- نه خیر ما کار داریم بیا بریم
+کجا
-اتاق
+میخوام فیلم ببینم
-بعدن ببین
به سمتم اومد و شروع به بوسی...دنم..کرد که دستش و زیر پام گذاشت و منو به سمت اتاق برد و.....(هر کی اسم.ات میخواد تو کامنتا بگه براش بفرستم)
ادامه دارد
ویو سومی
سه هفته از اون موقع میگذره از اون موقع با یونگی خیلی صمیمی شدم و میشه گفت منم عاشقش شده بودم خیلی مهربون بود ولی این چند روز گیر داده بود که بچه میخواد منم برای اینکه کاری باهام نداشته باشه میگفتم سرما خوردم و الآنم قرار بود بریم بیمارستان فقط امیدوارم دکتر نگه چیزیم نیست لباسم و پوشیدم و به سمت پارکینگ رفتم یونگی به ماشین تکیه داده بود و منتظرم بود به سمتش رفتم
-اومدی بیا سوارشو بریم
+باشه
سوار ماشین شدم داشتم از استرس میمردم که نکنه دکتر بگه چیزیم نیست اون موقع قطعا کار خودش و میکنه(منحرفا خودشون میدونن چه کاری و میگه🫠)
بعد از اینکه به بیمارستان رسیدیم به سمت اتاق دکتر رفتیم وقتی وارد شدیم روی میزِ کنار دکتر نشستم که دکتر شروع به معاینم کرد وقتی کارش تموم شد رو به یونگی کرد و
دکتر:مشکلشون چیه
-میگه سرما خورده
دکتر:ایشون حالشون کاملا خوبه و اصلا نم سرما نخوردن
یونگی بهم نگاه کرد داشت با اخم بهم نگاه میکرد داشتم از ترس میمردم امشب قطعا کارم ساخته است (منحرف نباشید میخوان نماز بخونم)
بعد از اینکه از اتاق دکتر بیرون اومدیم به سمت ماشین حرکت کردیم تا خونه هیچ حرفی نزدیم وقتی به خونه رسیدیم بعد از خوردن شام به سمت کاناپه رفتم تا تلویزیون ببینم که
-کجا
+تلویزیون ببینم
- نه خیر ما کار داریم بیا بریم
+کجا
-اتاق
+میخوام فیلم ببینم
-بعدن ببین
به سمتم اومد و شروع به بوسی...دنم..کرد که دستش و زیر پام گذاشت و منو به سمت اتاق برد و.....(هر کی اسم.ات میخواد تو کامنتا بگه براش بفرستم)
ادامه دارد
۱.۴k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.