We were just friends but...P.25
+ توی عروسی +
عاقد : اقای پارک جیمین شما خانم کیم ا.ت رو به همسری می پذیرید ؟
جیمین : بله
همه : هوووووووو *دست
عاقد : خانم کیم ا.ت شما اقای پارک جیمین و به همسری می پذیرید ؟
ا.ت :*اشک
عاقد : برای بار دوم عرض مس کنم دوشیزه کیم ا.ت شما اقای پارک جیمین رو به همسری می پذیرید ؟
ا.ت : بل...
درب : بوممممم
*ا.ت ویو
وقتی عاقد ازم پرسید از ذوق اشک شوق ریختم جیمینم بغض کرده بود وقتی برای بار دوم پرسید اومدم جواب بدم که یهو در سالن با ضرب باز شد
مرد : به به ا.ت خانم منو دعوت نکردی ؟
ا.ت : ت...تو اینجا چیکار می کنی ؟*ترس
جیمین : ا.ت اون کیه ؟*نگران
مرد : عه پس منو به دوس پسرت معرفی نکردی ؟ خب کوچولو من قرار بود شوهر ا.ت باشم ولی اون بابای عوضیش برای اینکه من باهاش ازدواج نکنم خودشو فدا کرد که البته بگم بیخود بود چون ا.ت مال من میشه
ا.ت : گمشو...از جونم چی می خوای ؟
مرد : خودتو
جیمین : گمشو حروم زاده
مرد :*خنده هه و اگر نشم ؟
جیمین : گمت می کنم
مرد : اخی کوچولو ولی اگر من برم ا.تم با خودم می برما
*جیمین ا.تو پشت خودش قایم کرده
صدای شلیک میاد و همه به سمت صدا بر می گردن همه ترسیدن و جیغ می کشن ولی خبری از شلیک دوباره نیست
وقتی همه بر میگردن که حواسشون به مرد جلب شه می بینن مرد بین یهایوی مردم ناپدید شد
جیمین : ا.ت ا.تتتتت ا.تممممم کجایییییی
*جیمین ویو
ا.ت نبود ، مرد هم نبود
کم کم داشت گریم می گرفت ا.تم کجاست
*ا.ت ویو
وقتی صدای شلیک اومد مرده اومد و بی سر و صدا منو بیهوش کرد و سیاهیی
وقتی از خواب بیدار شدم جیمین نبود هیچکس نبود فقط فهمیدم روی یک تختم و اون عوضی بغلم نشسته
ا.ت : از جونم چی می خوای حروم زاده ی عوضی
مرد : عه بیبی زشته با شوهرت اینجوری صحبت کنی
ا.ت : هه شوهرم ؟ شوهر من جیمینه نه تو
مرد : پس اسمش جیمینه...
ا.ت : *با چیزی که مرده گفت بدنم یخ زد...
عاقد : اقای پارک جیمین شما خانم کیم ا.ت رو به همسری می پذیرید ؟
جیمین : بله
همه : هوووووووو *دست
عاقد : خانم کیم ا.ت شما اقای پارک جیمین و به همسری می پذیرید ؟
ا.ت :*اشک
عاقد : برای بار دوم عرض مس کنم دوشیزه کیم ا.ت شما اقای پارک جیمین رو به همسری می پذیرید ؟
ا.ت : بل...
درب : بوممممم
*ا.ت ویو
وقتی عاقد ازم پرسید از ذوق اشک شوق ریختم جیمینم بغض کرده بود وقتی برای بار دوم پرسید اومدم جواب بدم که یهو در سالن با ضرب باز شد
مرد : به به ا.ت خانم منو دعوت نکردی ؟
ا.ت : ت...تو اینجا چیکار می کنی ؟*ترس
جیمین : ا.ت اون کیه ؟*نگران
مرد : عه پس منو به دوس پسرت معرفی نکردی ؟ خب کوچولو من قرار بود شوهر ا.ت باشم ولی اون بابای عوضیش برای اینکه من باهاش ازدواج نکنم خودشو فدا کرد که البته بگم بیخود بود چون ا.ت مال من میشه
ا.ت : گمشو...از جونم چی می خوای ؟
مرد : خودتو
جیمین : گمشو حروم زاده
مرد :*خنده هه و اگر نشم ؟
جیمین : گمت می کنم
مرد : اخی کوچولو ولی اگر من برم ا.تم با خودم می برما
*جیمین ا.تو پشت خودش قایم کرده
صدای شلیک میاد و همه به سمت صدا بر می گردن همه ترسیدن و جیغ می کشن ولی خبری از شلیک دوباره نیست
وقتی همه بر میگردن که حواسشون به مرد جلب شه می بینن مرد بین یهایوی مردم ناپدید شد
جیمین : ا.ت ا.تتتتت ا.تممممم کجایییییی
*جیمین ویو
ا.ت نبود ، مرد هم نبود
کم کم داشت گریم می گرفت ا.تم کجاست
*ا.ت ویو
وقتی صدای شلیک اومد مرده اومد و بی سر و صدا منو بیهوش کرد و سیاهیی
وقتی از خواب بیدار شدم جیمین نبود هیچکس نبود فقط فهمیدم روی یک تختم و اون عوضی بغلم نشسته
ا.ت : از جونم چی می خوای حروم زاده ی عوضی
مرد : عه بیبی زشته با شوهرت اینجوری صحبت کنی
ا.ت : هه شوهرم ؟ شوهر من جیمینه نه تو
مرد : پس اسمش جیمینه...
ا.ت : *با چیزی که مرده گفت بدنم یخ زد...
۷.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.