I fell in love with the Mafia. (پارت42)
خوابم برم
چند مین بعد
جیمین... کمک کن.. هق هق، کسی نیست هق
مرده: بهتره اون دهنتو ببندی خانوم کوچولو
با همون نیشخند حالب هم زنش بهم زنش میامد جلوم یه هو مغز له شده اون مرد جلو چشمام بود یه صدای میامد برام واضح نبود تکون شدیدی بهم وارد شد چشمامو باز کردم جیمین جلوم دیدم سریع بقلش کردم
جیمین: هیییش... چیزی نیست.. فقط خواب بود... دیگه تموم شد
موهامو نوازش میکرد دستش رو قوس کمرم بود
ایلان: سفت بقلش کرده بودم
جیمین: کنار گوشم گفت میتونی بهم بگی چی خواب دیدی؟
ایلان: هق...جیمین.. همش اون مرده جلو چشمامه هق
جیمین: دیگه تموم شد...
بعداز کلی نوازشای جیمین خوابم برد
چند هفته ای از اون روز میگذره جیمین بیشتر مراقبمه رفتم حموم خودمو شستم اومدم بیرون یه بولیز نیم تنه پوشیدم شکمم معلوم بود با یه شلوار رفتم پایین سر گرم تلوزیون بودم چند ساعتی پای تلوزیون بودم بزور بلند شدم رفتم بالا توی اتاق نشستم دست کشیدم رو شکمم
ایلان: سلام اقا شیطونه
همینطوری باهاش حرف میزدم بعضی وقتا احساس میکردم لگدای خفیفی میزنه داشتم حرف میزدم صدای باز شدن در اومد جیمین بود
ایلان: سلام
سرشو ب معنی سلام تکون داد چشماش رفت سمت شکمم اومد نزدیک کنارم نشست ب شکمم نگاه میکرد
جیمین: میتونم... دست بزنم
ایلان: اره چه را که نه
دستشو اروم اورد جلو ولی نذاشت رو شکمم معلوم بود میترسه اروم دستشو گرفتم گذاشتم رو شکمم شروع کردم ب حرف زدن
ایلان: اقا خوشگله... میشه ب بابات خوشامد بگی
ی لگ خفیف زد
ایلان: این گلدی ک شما با پاهای کوچیک زدی منم احساس نردم بهتره ی خوشامد خوب بگی سنگینی نگاهشو حس کردم برگشتم سمتش تو چشمام نگاه میکرد یهو دردی رو پوست شکمم احساس کردم
ایلان: اخ
جیمین: چیشده؟
ایلان: باخنده گفتم چیزی نیست پسرت بهت خوشامد گفت
برق خوشحالی تو چشماش میدیدم
ایلان: نمیخوای برای پسرت اسم انتخاب کنی
جیمین: انتخاب میکنیم
این حرفو زد دستشو از شکمم برداشت بلند شد رفت سمت کمد تا لباسشو عوض کنه
نمیدونم منظورش چی بود، نمیدونم چرا یهو اینجوری رفت
جیمین: بهتره بریم شام بخوریم
ایلان: باش
باهم رفیتم سمت میز نشستیم شام خوردیم قبل جیمین رفتم بالا چون اگه دیر بخوابم یا رو تخت نباشم کلی دعوام میکنه من از دعواهاش میترسم سریع انجام میدم روتخت دراز کشیدم چند دقیقه بعد چشمام بسته شد توی خواب بیداری ب جز صدای در چیزی نشنیدم
صبح با بوی اشنایی بلند شدم جیمین نبود بلند شدم دست صورتمو شستم رفتم پایین اجوشی صبحانه درست کرد بود نشستم جیمین نبود معلوم بود صبح زود رفت تا بعد ازظهر عین علافا تو خونه میچرخیدم نشسته بودم صدای کلید در اومد
چند مین بعد
جیمین... کمک کن.. هق هق، کسی نیست هق
مرده: بهتره اون دهنتو ببندی خانوم کوچولو
با همون نیشخند حالب هم زنش بهم زنش میامد جلوم یه هو مغز له شده اون مرد جلو چشمام بود یه صدای میامد برام واضح نبود تکون شدیدی بهم وارد شد چشمامو باز کردم جیمین جلوم دیدم سریع بقلش کردم
جیمین: هیییش... چیزی نیست.. فقط خواب بود... دیگه تموم شد
موهامو نوازش میکرد دستش رو قوس کمرم بود
ایلان: سفت بقلش کرده بودم
جیمین: کنار گوشم گفت میتونی بهم بگی چی خواب دیدی؟
ایلان: هق...جیمین.. همش اون مرده جلو چشمامه هق
جیمین: دیگه تموم شد...
بعداز کلی نوازشای جیمین خوابم برد
چند هفته ای از اون روز میگذره جیمین بیشتر مراقبمه رفتم حموم خودمو شستم اومدم بیرون یه بولیز نیم تنه پوشیدم شکمم معلوم بود با یه شلوار رفتم پایین سر گرم تلوزیون بودم چند ساعتی پای تلوزیون بودم بزور بلند شدم رفتم بالا توی اتاق نشستم دست کشیدم رو شکمم
ایلان: سلام اقا شیطونه
همینطوری باهاش حرف میزدم بعضی وقتا احساس میکردم لگدای خفیفی میزنه داشتم حرف میزدم صدای باز شدن در اومد جیمین بود
ایلان: سلام
سرشو ب معنی سلام تکون داد چشماش رفت سمت شکمم اومد نزدیک کنارم نشست ب شکمم نگاه میکرد
جیمین: میتونم... دست بزنم
ایلان: اره چه را که نه
دستشو اروم اورد جلو ولی نذاشت رو شکمم معلوم بود میترسه اروم دستشو گرفتم گذاشتم رو شکمم شروع کردم ب حرف زدن
ایلان: اقا خوشگله... میشه ب بابات خوشامد بگی
ی لگ خفیف زد
ایلان: این گلدی ک شما با پاهای کوچیک زدی منم احساس نردم بهتره ی خوشامد خوب بگی سنگینی نگاهشو حس کردم برگشتم سمتش تو چشمام نگاه میکرد یهو دردی رو پوست شکمم احساس کردم
ایلان: اخ
جیمین: چیشده؟
ایلان: باخنده گفتم چیزی نیست پسرت بهت خوشامد گفت
برق خوشحالی تو چشماش میدیدم
ایلان: نمیخوای برای پسرت اسم انتخاب کنی
جیمین: انتخاب میکنیم
این حرفو زد دستشو از شکمم برداشت بلند شد رفت سمت کمد تا لباسشو عوض کنه
نمیدونم منظورش چی بود، نمیدونم چرا یهو اینجوری رفت
جیمین: بهتره بریم شام بخوریم
ایلان: باش
باهم رفیتم سمت میز نشستیم شام خوردیم قبل جیمین رفتم بالا چون اگه دیر بخوابم یا رو تخت نباشم کلی دعوام میکنه من از دعواهاش میترسم سریع انجام میدم روتخت دراز کشیدم چند دقیقه بعد چشمام بسته شد توی خواب بیداری ب جز صدای در چیزی نشنیدم
صبح با بوی اشنایی بلند شدم جیمین نبود بلند شدم دست صورتمو شستم رفتم پایین اجوشی صبحانه درست کرد بود نشستم جیمین نبود معلوم بود صبح زود رفت تا بعد ازظهر عین علافا تو خونه میچرخیدم نشسته بودم صدای کلید در اومد
۷۸.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.