فیک عموی جذاب من p2
فلش بک به دیروز عصر در دفتر اپا
+ خب اپا منتظرم
! خب ببین دخترم خودتم میدونی که هر سال تولدت فقط ما سه نفر بودیم ولی امسال تصمیم گرفتیم که یکم این تولدو شلوغ کنی.....
+ خب چرا (باحرص)
! اولا وسط حرف من نپر دوما هم چونکه دیگه خسته شدیم ازین جمع سه نفره و هم اینکه عموی ناتنیت از فرانسه برگشته و چه بهتر از این که ازین تولد استفاده کنیم تا بتونیم فامیلامون رو ببینیم؟
+ یااااااا باشه اپا حرفات قبول ولی خودت که میدونی من .....
! اره میدونم که اضطراب اجتماع داری ولی خیالت تخت فقط دوسه نفر اضافه میشم(با اطمینان کامل)
+ امیدوارم ، ولی من هنوز درباره ی این عموی ناتنی چیزی نمیدونم یه توضیح بدهکاری ! باشه باشه برو دیگه
.................
با حرص در طبقه ی بالا از بین نرده ی پله ها داشتم به اون جمعیت ۱۰ و ۱۲ نفره نگاه میکردم که دست یه نفرو روی شونم حس کردم با ترس و وحشت برگشتم که با چهره ی مهربون و کمی نگران مادرم روبرو شدم
نفس راحتی کشیدم و خواستم بگم (( اوما بابا گفت فقط دوسه نفر اینجا چخبره؟؟؟))) ولی خود مامان دهن باز کرد و گفت - بابات جوگیر شد و اره دیگه خودت میدونی بعلاوه دخترم چرا هنوز لباس نپوشیدی؟
+ هوووف اوما میشه کمکم کنی؟ انتخاب لباس سخته(با مضلومیت)
..................
به خودم توی آینه ی قدی نگاه کردم
یه کفش پاشنه بلند به رنگ یاسی به یه لباس دخترانه 👗 به رنگ بنفش کمرنگ , یه ست گردنبند و گوشواره مروارید و دستبند ظریف و زیبا انداخته بودم ، لباسم از شانه به پایین بود و گردنو ترقو هامو به نمایش گذاشته بود و یه آرایش لایت ... موهای بلند و بورم رو هم نیمی اش رو بسته و بقیش رو باز گذاشته بودم خب درکل خیلی زیبا شد برقه بودم
+ قربون خودم برم من وایییی خدااا چه آفریدی اوممم من چه جذابم اممم قطعا به بابا نرفتم ...واای خدا چشمامو موهامو چه جذابی به خدا که تو فرشت.....
که با صدای خنده ای به خودم اومدم به در اتاق نگاه کردم که دیدم بابام از خنده پاره شده..... ! که به من نرفتی نع؟{با خنده}
+ اممم چیزه بیخیالش آها راستی/روی نوک پام چرخیدم/خوب شدم؟(با ذوق)
! فقط حیف که به مامانت رفتی(باخنده) + یااا اوپااااا ببجید(با. حالت کیوت) ! مثل ماه شدی عزیزم ، بیا پایین همه منتظرتن راستی برای شلوغی ببخشید +ممنون هوففف باشه
......
داشتم از پله ها میومدم پایین ، هر چی پایین تر میرفتم صدا ها بلند تر میشد ، دستام خیس عرق بود از استرس پاهام داشت میلرزید واااای اگه این وضع ادامه پیدا کنه مجبور میشم اسپری ام رو همه جا با خودم ببرم ......همینطور که مشغول خوش آمد گویی با مهمانها بودم چشمم خورد به کسی که داشت با پدرم صحبت میکرد مردی خوشتیپ و جذابی میبود واای چی دارم میگم خوشتیپ این جمع فقط خودم( اعتماد به سقفت تو ××× ) رفتم جلو و دستمو د..
+ خب اپا منتظرم
! خب ببین دخترم خودتم میدونی که هر سال تولدت فقط ما سه نفر بودیم ولی امسال تصمیم گرفتیم که یکم این تولدو شلوغ کنی.....
+ خب چرا (باحرص)
! اولا وسط حرف من نپر دوما هم چونکه دیگه خسته شدیم ازین جمع سه نفره و هم اینکه عموی ناتنیت از فرانسه برگشته و چه بهتر از این که ازین تولد استفاده کنیم تا بتونیم فامیلامون رو ببینیم؟
+ یااااااا باشه اپا حرفات قبول ولی خودت که میدونی من .....
! اره میدونم که اضطراب اجتماع داری ولی خیالت تخت فقط دوسه نفر اضافه میشم(با اطمینان کامل)
+ امیدوارم ، ولی من هنوز درباره ی این عموی ناتنی چیزی نمیدونم یه توضیح بدهکاری ! باشه باشه برو دیگه
.................
با حرص در طبقه ی بالا از بین نرده ی پله ها داشتم به اون جمعیت ۱۰ و ۱۲ نفره نگاه میکردم که دست یه نفرو روی شونم حس کردم با ترس و وحشت برگشتم که با چهره ی مهربون و کمی نگران مادرم روبرو شدم
نفس راحتی کشیدم و خواستم بگم (( اوما بابا گفت فقط دوسه نفر اینجا چخبره؟؟؟))) ولی خود مامان دهن باز کرد و گفت - بابات جوگیر شد و اره دیگه خودت میدونی بعلاوه دخترم چرا هنوز لباس نپوشیدی؟
+ هوووف اوما میشه کمکم کنی؟ انتخاب لباس سخته(با مضلومیت)
..................
به خودم توی آینه ی قدی نگاه کردم
یه کفش پاشنه بلند به رنگ یاسی به یه لباس دخترانه 👗 به رنگ بنفش کمرنگ , یه ست گردنبند و گوشواره مروارید و دستبند ظریف و زیبا انداخته بودم ، لباسم از شانه به پایین بود و گردنو ترقو هامو به نمایش گذاشته بود و یه آرایش لایت ... موهای بلند و بورم رو هم نیمی اش رو بسته و بقیش رو باز گذاشته بودم خب درکل خیلی زیبا شد برقه بودم
+ قربون خودم برم من وایییی خدااا چه آفریدی اوممم من چه جذابم اممم قطعا به بابا نرفتم ...واای خدا چشمامو موهامو چه جذابی به خدا که تو فرشت.....
که با صدای خنده ای به خودم اومدم به در اتاق نگاه کردم که دیدم بابام از خنده پاره شده..... ! که به من نرفتی نع؟{با خنده}
+ اممم چیزه بیخیالش آها راستی/روی نوک پام چرخیدم/خوب شدم؟(با ذوق)
! فقط حیف که به مامانت رفتی(باخنده) + یااا اوپااااا ببجید(با. حالت کیوت) ! مثل ماه شدی عزیزم ، بیا پایین همه منتظرتن راستی برای شلوغی ببخشید +ممنون هوففف باشه
......
داشتم از پله ها میومدم پایین ، هر چی پایین تر میرفتم صدا ها بلند تر میشد ، دستام خیس عرق بود از استرس پاهام داشت میلرزید واااای اگه این وضع ادامه پیدا کنه مجبور میشم اسپری ام رو همه جا با خودم ببرم ......همینطور که مشغول خوش آمد گویی با مهمانها بودم چشمم خورد به کسی که داشت با پدرم صحبت میکرد مردی خوشتیپ و جذابی میبود واای چی دارم میگم خوشتیپ این جمع فقط خودم( اعتماد به سقفت تو ××× ) رفتم جلو و دستمو د..
۲.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.