Lie part : 11
بلند شدم و به سوییشرت توسی با یه گرم کن مشکی و یه کیف
برداشتم رفتم پایین
یوری : مامان من با یونهی و جونگمین میرم بیرون
مامان : کجا
یوری : یه دوری بزنیم برمیگردیم
مامان : تو هم دیگه...
یوری : میبینمت مامان
رفتم و سوار ماشین شدم
یوری : هلو گایز
یونهی : های
یوری : کجا میریم؟
جونگمین : حالا میفهمی و چشمکی زد
یوری : کجا
یونهی : میفهمی دیگه...
دیدم تو فرودگاهیم
یوری : چرا اومدیم فرودگاه
یونهی : شاید ویلیام اومده باشه
یوری : وات واقعا؟
جونگمین : بیا پایین زود رفتم پایین و در رو بستم
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
(فلش بکش)
زود رفتم پایین و با یونهی و جونگمین رفتیم عمارت ویلیام در رو برامون باز کردن مامان و بابای ویلیام زیاد از من خوششون نمیومد
یوری : سلام خاله
مامان ویلیام : سلام ویلیام بالاست
بی توجه به چشم نازک کردنش رفتم بالا و در اتاق ویلیام رو باز کردیم
یوری : های ویلی
ویلیام : سلام چطورین
یونهی : چطوری ویلیام
جونگمین : سلام
ویلیام : سلام به همه
ویلیام : بیاین بریم تو حیاط
یوری : همم بریم
رفتیم تو حیاط که دیدم تمام حیاط با برگ گل رز تزیین شده
بود و شمع های کوچیک همه جا بودن
یوری : اینجا چه خبره
یونهی : نمیدونیم چه خبره به نظرت
ویلیام سرفه ای کرد و جلوم زانو زدن
ویلیام : یوری با من ازدواج میکنی
یوری : چی ویلی من و تو...
ویلیام : یوری من دوست دارم با من ازدواج میکنی
یوری : اره
حلقه رو دستم کرد و پاشد تو چشم های هم نگاه میکردیم که
جلو اومد و بوسه رو شروع کردیم و صدای یدنهی و جونگمین بلند
┈─┈──┈ دو ماه بعد ┈──┈─┈
یوری : ویلی خواهش میکنم ترکم نکن
ویلیام : یوری بس کن برو دیگه
یوری : نه خواهش میکنم من بدون تو نمیتونم
ویلیام : من دوست ندارم
مامان ویلیام : بیا بریم پسرم ما با همچین خانواده هایی وصلت نمیکنیم
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
(زمان حال)
یوری : نه این امکان نداره به چه حقی من رو آوردین اینجا
یونهی : یوری ببین اون پشیمونه برات توضیح میده
یوری : شما ندیدین اون با من چیکار کرد
ویلیام : یوری
سرم رو برگردوندم و با ویلیام چشم تو چشم شدم و اشک تو چشمام جمع شد
یوری : اسم من رو به زبونت نیار
ویلیام : یوری ببین من متاسفم همه چی رو برات توضیح میدم
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامت بزارید فالو کنید حمایت یادتون نره
یوری : مامان من با یونهی و جونگمین میرم بیرون
مامان : کجا
یوری : یه دوری بزنیم برمیگردیم
مامان : تو هم دیگه...
یوری : میبینمت مامان
رفتم و سوار ماشین شدم
یوری : هلو گایز
یونهی : های
یوری : کجا میریم؟
جونگمین : حالا میفهمی و چشمکی زد
یوری : کجا
یونهی : میفهمی دیگه...
دیدم تو فرودگاهیم
یوری : چرا اومدیم فرودگاه
یونهی : شاید ویلیام اومده باشه
یوری : وات واقعا؟
جونگمین : بیا پایین زود رفتم پایین و در رو بستم
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
(فلش بکش)
زود رفتم پایین و با یونهی و جونگمین رفتیم عمارت ویلیام در رو برامون باز کردن مامان و بابای ویلیام زیاد از من خوششون نمیومد
یوری : سلام خاله
مامان ویلیام : سلام ویلیام بالاست
بی توجه به چشم نازک کردنش رفتم بالا و در اتاق ویلیام رو باز کردیم
یوری : های ویلی
ویلیام : سلام چطورین
یونهی : چطوری ویلیام
جونگمین : سلام
ویلیام : سلام به همه
ویلیام : بیاین بریم تو حیاط
یوری : همم بریم
رفتیم تو حیاط که دیدم تمام حیاط با برگ گل رز تزیین شده
بود و شمع های کوچیک همه جا بودن
یوری : اینجا چه خبره
یونهی : نمیدونیم چه خبره به نظرت
ویلیام سرفه ای کرد و جلوم زانو زدن
ویلیام : یوری با من ازدواج میکنی
یوری : چی ویلی من و تو...
ویلیام : یوری من دوست دارم با من ازدواج میکنی
یوری : اره
حلقه رو دستم کرد و پاشد تو چشم های هم نگاه میکردیم که
جلو اومد و بوسه رو شروع کردیم و صدای یدنهی و جونگمین بلند
┈─┈──┈ دو ماه بعد ┈──┈─┈
یوری : ویلی خواهش میکنم ترکم نکن
ویلیام : یوری بس کن برو دیگه
یوری : نه خواهش میکنم من بدون تو نمیتونم
ویلیام : من دوست ندارم
مامان ویلیام : بیا بریم پسرم ما با همچین خانواده هایی وصلت نمیکنیم
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
(زمان حال)
یوری : نه این امکان نداره به چه حقی من رو آوردین اینجا
یونهی : یوری ببین اون پشیمونه برات توضیح میده
یوری : شما ندیدین اون با من چیکار کرد
ویلیام : یوری
سرم رو برگردوندم و با ویلیام چشم تو چشم شدم و اشک تو چشمام جمع شد
یوری : اسم من رو به زبونت نیار
ویلیام : یوری ببین من متاسفم همه چی رو برات توضیح میدم
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامت بزارید فالو کنید حمایت یادتون نره
۱۳.۶k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.