part 137
#part_137
#فرار
تند با ذوق گفت:
-فعلا لال بمیییر فقط بگوووو چییییشد
ناخوداگاه منم با ذوق گفتم :
- چییییششد ؟؟
بلند تر از من تقریبا جیییغ زد
- کفششش مارک خریدم هفتصد تومن
با حرص و خنده به قیافه ی ذوق مرگش خیره شدم این چه موجودی بود قشنگ با تک تک نورون های بدنم احساس میکردم دارم به یه موجود تکامل یافته شبیه به انسان نگاه میکنم خم شدم از رو تخت بالششو برداشتم و خواستم خفش کنم که با جیغ پرید اونور تخت وگفت :
- اجییییی به جون ملکه الیزابت هفت غلط خوردم !!!
با حرص همچین میزدم تو سرش انگار ارث بابامو کشیده بالا
با حرص گفتم :
- منو اوسسسگل کردی بیشعور الان ادمت میکنم
غش کرده بود از خنده ولی یهو با صدای بلند گفت :
- به جون ...خودم .. شوخی کردم..متبن ازم خاستگاری ...خاستگاری کرد
بالشت و دستم تو هوا خشششک شد این الان چی گفت شوکه زمزمه کردم
- داری شوخی میکنی دیگه ؟؟؟؟
دیانا که از شدت ضربات من پهن شده بود رو تخت با خنده بلند شد نشست و همینجور که اشکاش که از شدت خنده داشت از چشماش پایین میومدو پاک میکرد
- نه به خدا منم شکه شدم اصلت هنوزم فکر میکنم دارم خواب میبینم
یکم حرفاشو واسه خودم تجزیه کردم یهو چشمام گرد شد و گل از گلم شکفت همچین با جیغ و ذوق پر یدم ب*غ*ل دیانا که دوتامون پرت شدیم رو تخت بدبخت کپ کرده بود
سفت به خودم فشارش دادم
- وااااایییی باورم نمیشههه خیلی خوشحالم دیانا واقعااا!؟
خندیدو اونم منو به خودش فشار داد همینجوری رو تخت و همو میچلوندیم تو ب*.*ل هم که یهو در اتاق بدون
در زدن باز شد با تعجب از هم جدا شدیمو خیره شدیم به صورت جدی ولی یکم شیطون ارسلان من که حسابی تعجب کردم اینکه خواب بود دیانام شوکه نگاش میکرد که خندید و همونجور که به دیوار تکیه داده بود خطاب به دیانا گفت :
- نچ نچ نچ عروسم اینقدر هول ؟؟؟
#فرار
تند با ذوق گفت:
-فعلا لال بمیییر فقط بگوووو چییییشد
ناخوداگاه منم با ذوق گفتم :
- چییییششد ؟؟
بلند تر از من تقریبا جیییغ زد
- کفششش مارک خریدم هفتصد تومن
با حرص و خنده به قیافه ی ذوق مرگش خیره شدم این چه موجودی بود قشنگ با تک تک نورون های بدنم احساس میکردم دارم به یه موجود تکامل یافته شبیه به انسان نگاه میکنم خم شدم از رو تخت بالششو برداشتم و خواستم خفش کنم که با جیغ پرید اونور تخت وگفت :
- اجییییی به جون ملکه الیزابت هفت غلط خوردم !!!
با حرص همچین میزدم تو سرش انگار ارث بابامو کشیده بالا
با حرص گفتم :
- منو اوسسسگل کردی بیشعور الان ادمت میکنم
غش کرده بود از خنده ولی یهو با صدای بلند گفت :
- به جون ...خودم .. شوخی کردم..متبن ازم خاستگاری ...خاستگاری کرد
بالشت و دستم تو هوا خشششک شد این الان چی گفت شوکه زمزمه کردم
- داری شوخی میکنی دیگه ؟؟؟؟
دیانا که از شدت ضربات من پهن شده بود رو تخت با خنده بلند شد نشست و همینجور که اشکاش که از شدت خنده داشت از چشماش پایین میومدو پاک میکرد
- نه به خدا منم شکه شدم اصلت هنوزم فکر میکنم دارم خواب میبینم
یکم حرفاشو واسه خودم تجزیه کردم یهو چشمام گرد شد و گل از گلم شکفت همچین با جیغ و ذوق پر یدم ب*غ*ل دیانا که دوتامون پرت شدیم رو تخت بدبخت کپ کرده بود
سفت به خودم فشارش دادم
- وااااایییی باورم نمیشههه خیلی خوشحالم دیانا واقعااا!؟
خندیدو اونم منو به خودش فشار داد همینجوری رو تخت و همو میچلوندیم تو ب*.*ل هم که یهو در اتاق بدون
در زدن باز شد با تعجب از هم جدا شدیمو خیره شدیم به صورت جدی ولی یکم شیطون ارسلان من که حسابی تعجب کردم اینکه خواب بود دیانام شوکه نگاش میکرد که خندید و همونجور که به دیوار تکیه داده بود خطاب به دیانا گفت :
- نچ نچ نچ عروسم اینقدر هول ؟؟؟
۱.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.