پارت هفدهم فصل دوم بزرگترین مافیا عاشق می شود
کوک رو ندیدم وقت نشستم تو ماشین با سر و صورت خونیش مواجه شدم تهیونگ بشدت عصبی بود ترجیح
دادم حرف نزنم تا عصبی تر نشن
تهیونگ : ا،ت رسیدیم
ا،ت : اینجا ؟
تهیونگ : اون عمارت سیاه از بین رفت اینجا میتونیم یه زندگی جدید رو شروع کنیم البته جدید نیست
واردعمارت شدیم
تهیونگ : اینجا خونه شماست خانم کیم بریم بالا
قدم هام رومحکم برداشتم وازپله ها رفتم بالا احساس امنیت میکردم وقتی کنار تهیونگ راه میرفتم
رافائل : او خانم به خونه خودتون خوش اومدید
دلم نمیخواست جواب بدم حالم ازدیدنش بهم میخورد
تهیونگ : برو رافائل خانم ازت دلگیره
رافائل:خاک برسرمن که خانم ازدستم ناراحته چشم آقا
تهیونگ : چته چرا با رافائل بدی
ا،ت : هیچوقت قیافه اش وقتی پرتم کرد تو اون سوله تاریک و داغ رو یادم نمیره ذوق میکرد احمق
تهیونگ :یکبار دیگه بفهمم با اونا هم کاری کردن برادری و احترام رو میرازم کنار و هر دو رو سر میبرم
ا،ت : وایی اصلا فکر نمیکردم انقدر تند باشه کوک
ا،ت : اینجا اتاق چرا قفله
تهیونگ : اگه خیلی کنجکاوی میتونی بازش کنی
در اتاق رو باز کرد آثار آتیش سوزی روی در و دیوار بود
تهیونگ : اتاق الیاست
ا،ت : چه اتفاقی افتاده برای اینجا
کوک : الیا تمام وجود من بود من اخلاقم تند نبود بعد از مرگ اون آروم نگرفتم اون آتیش سوزی لعنتی بی وجودم کرد
ا،ت : نمیخواستم ناراحت بشی جونگ کوک
کوک : ناراحت نیستم ،من و تهیونگ والیا اینجا نشسته بودیم اینجا کاناپه بود الیاداشت دخترم رومیخوابوند من و تهیونگ داشتیم بازی میکردیم کاش هیچوقت اینکاررو نمیکردم هیجانی شدم و لیوان تو دستم پرت شد و الکل ریخت داخل شومینه و ترکید
ا،ت : چقدر وحشتناک
کوک : تهیونگ با جون هو رفت بیرون یه جین رو گم کرده بودم داشتم دنبالش میگشتم یکدفعه این سقف اومد پایین الیا و یه جین اینجاسوختن بعداز اون دیگه
نتونستم بشم اون آدم قبل ...
و از اتاق رفت بیرون ..
ادامه دارد ...
دادم حرف نزنم تا عصبی تر نشن
تهیونگ : ا،ت رسیدیم
ا،ت : اینجا ؟
تهیونگ : اون عمارت سیاه از بین رفت اینجا میتونیم یه زندگی جدید رو شروع کنیم البته جدید نیست
واردعمارت شدیم
تهیونگ : اینجا خونه شماست خانم کیم بریم بالا
قدم هام رومحکم برداشتم وازپله ها رفتم بالا احساس امنیت میکردم وقتی کنار تهیونگ راه میرفتم
رافائل : او خانم به خونه خودتون خوش اومدید
دلم نمیخواست جواب بدم حالم ازدیدنش بهم میخورد
تهیونگ : برو رافائل خانم ازت دلگیره
رافائل:خاک برسرمن که خانم ازدستم ناراحته چشم آقا
تهیونگ : چته چرا با رافائل بدی
ا،ت : هیچوقت قیافه اش وقتی پرتم کرد تو اون سوله تاریک و داغ رو یادم نمیره ذوق میکرد احمق
تهیونگ :یکبار دیگه بفهمم با اونا هم کاری کردن برادری و احترام رو میرازم کنار و هر دو رو سر میبرم
ا،ت : وایی اصلا فکر نمیکردم انقدر تند باشه کوک
ا،ت : اینجا اتاق چرا قفله
تهیونگ : اگه خیلی کنجکاوی میتونی بازش کنی
در اتاق رو باز کرد آثار آتیش سوزی روی در و دیوار بود
تهیونگ : اتاق الیاست
ا،ت : چه اتفاقی افتاده برای اینجا
کوک : الیا تمام وجود من بود من اخلاقم تند نبود بعد از مرگ اون آروم نگرفتم اون آتیش سوزی لعنتی بی وجودم کرد
ا،ت : نمیخواستم ناراحت بشی جونگ کوک
کوک : ناراحت نیستم ،من و تهیونگ والیا اینجا نشسته بودیم اینجا کاناپه بود الیاداشت دخترم رومیخوابوند من و تهیونگ داشتیم بازی میکردیم کاش هیچوقت اینکاررو نمیکردم هیجانی شدم و لیوان تو دستم پرت شد و الکل ریخت داخل شومینه و ترکید
ا،ت : چقدر وحشتناک
کوک : تهیونگ با جون هو رفت بیرون یه جین رو گم کرده بودم داشتم دنبالش میگشتم یکدفعه این سقف اومد پایین الیا و یه جین اینجاسوختن بعداز اون دیگه
نتونستم بشم اون آدم قبل ...
و از اتاق رفت بیرون ..
ادامه دارد ...
۱۰۷.۷k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.