☆رئیس خرابکار من☆
٠
part 3
از زبان ا/ت•
یه روز کاری پر مشغله با کلی بحث و دعوا رو پشت سر گذاشتم الان دارم از خستگی میمیرم همه به جز من رفته بودن منم به خاطر اضافه کاری مجبور شدم تا ساعت ۱۱ بمونم ( ساعت ۹ تعطیل میشیدن) وسایلمو جمع کردم و چراغا رو خاموش کردم و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم تا میتونستم سریع رفتم خونه و قبل عوض کردن لباسام رو مبل خوابم برد
ساعت ۴ صبح•
بیدار شدم دیدم رو مبلم پاشدم گوشیمو برداشتم و ساعتو چک کردم چرا الان بیدار شدم؟
رفتم لباسامو عوض کردم یه هودی بلند تا رو زانو پوشیدم و موهامو گوجه ای بستم و گوشیمو برداشتمو سریال دیدنو شروع کردم چون وقتی نصف شب بیدار میشم بعدش نمیتونم بخوابم
ساعت ۷:۳٠•
نفهمیدم کی ساعت ۷:۳٠ شد سریع بلند شدم رفتم ( گلاب به روتون) دستشویی کارامو کردم و اومدم موهامو شونه کردم و لباسامو عوض کردم ( اسلاید دوم) و رفتم پای یخچال یه تیکه کیک خونگی برداشتم و با یه قهوه خوردم و بلند شدم وسایلمو برداشتم و رفتم
اگه امروزم دیر کنم سونبه کچلم میکنه
سوار ماشین شدم و راه افتادم
۱٠ دقیقه بعد•
رسیدم و ماشینو پارک کردم و ساعتو چک کردم، خوبه به موقع رسیدم رفتم تو که دیدم دارن شرکتو تزئین میکنن تو اون هرج و مرج سونبه رو پیدا کردم که با یه قیافه عاجز داشت به بچه های بخش که تو هر قسمت کارشون گند میزدن نگاه میکرد
ا/ت: سونبه چه خبر شده؟
هیون: امروز تولد رئیسه و قرار شده هممون مثلا سوپرایزش کنیم ولی این احمقا هیچ کاری نمیتونن بکنن
ا/ت: تولد رئیسه؟!
هیون: اره
ا/ت: عجب... خب بزار ببنیم هیچی از تزئینات سرتون نمیشه برو اونور.... اول باید سنشو بزاریم.... چند سالش میشه؟
هیون: ۲۹ سالش کامل میشه میره تو ۳٠
ا/ت: پیر شده که(کتک میخوای؟)
هیون: ولی خدایی خیلی جوون میزنه
ا/ت: نه اتفاقا سن و قیافه اش به هم میخورن
سوجین: اگه غیبت کردنتون تموم شد میشه بگین دقیقا چه غلطی باید بکنیم؟( اسلاید سوم)
ا/ت: سوجین اونی میتونی بری اینا رو بگیری؟
سوجین: بزار ببینم... بادکنک سه و صفر واسه چیه؟
ا/ت: میشه فقط بهم اعتماد کنی؟
سوجین: اوکی
سوجین اونی رفت وسایلی که میخوامو بگیره منم بقیه کارا رو کردم
تزئینات رو تا ساعت ۹ تموم کردیم چون امروز قرار بود اون دراز دیر تر بیاد وقت داشتیم
هیون: گل کاشتی دختر
سوجین: تو که از رئیس بدت میومد کلک
ا/ت: الانم بدم میاد ( غلط نخور)
سوجین: اره جون عمت
ا/ت: من عمه ندارم.. حتی پدر و مادرم ندارم...
سوجین: اوه... متاسفم
یکی: بچه ها رئیس داره میاد
چند نفر پرده ها رو کشیدن تا تاریک بشه یه دو نفر دیگم چراغا رو خاموش کردن
ولی همزمان با حرف زدن من در باز شد
ا/ت: این مسخره بازیا چیه در میارین؟!
نامجون: اینجا چه خبره... چراغا رو روشن کنین الان باز چیزی میشکنم ( الهی)
ا/ت: خودشم قبول داره چلاغه * از خنده پاچیدن به اینو اون*
هیون: *خنده اش گرفته* خودتو کنترل کن بابا الان میزنی کل زحمتاتو به باد میدی
نامجون: اینجارو اون درست کرده؟
سوجین: اره
نامجون: *پشماش ریخته*
ا/ت: چرا محوه؟
جین: بدبخت باورش نمیشه بیخیال بیا این کیک هندسام پزو بگیر
سوجین: بده
حالا جشن گرفتن و نامجونم خوشحال شد و بعد همه چیو جمع کردن و رفتن سر کاراشو*
••••••••••••
اینم پارت سوم
این اواخر افسرده شدم.... ببخشید اگه بد شد
part 3
از زبان ا/ت•
یه روز کاری پر مشغله با کلی بحث و دعوا رو پشت سر گذاشتم الان دارم از خستگی میمیرم همه به جز من رفته بودن منم به خاطر اضافه کاری مجبور شدم تا ساعت ۱۱ بمونم ( ساعت ۹ تعطیل میشیدن) وسایلمو جمع کردم و چراغا رو خاموش کردم و رفتم بیرون و سوار ماشین شدم تا میتونستم سریع رفتم خونه و قبل عوض کردن لباسام رو مبل خوابم برد
ساعت ۴ صبح•
بیدار شدم دیدم رو مبلم پاشدم گوشیمو برداشتم و ساعتو چک کردم چرا الان بیدار شدم؟
رفتم لباسامو عوض کردم یه هودی بلند تا رو زانو پوشیدم و موهامو گوجه ای بستم و گوشیمو برداشتمو سریال دیدنو شروع کردم چون وقتی نصف شب بیدار میشم بعدش نمیتونم بخوابم
ساعت ۷:۳٠•
نفهمیدم کی ساعت ۷:۳٠ شد سریع بلند شدم رفتم ( گلاب به روتون) دستشویی کارامو کردم و اومدم موهامو شونه کردم و لباسامو عوض کردم ( اسلاید دوم) و رفتم پای یخچال یه تیکه کیک خونگی برداشتم و با یه قهوه خوردم و بلند شدم وسایلمو برداشتم و رفتم
اگه امروزم دیر کنم سونبه کچلم میکنه
سوار ماشین شدم و راه افتادم
۱٠ دقیقه بعد•
رسیدم و ماشینو پارک کردم و ساعتو چک کردم، خوبه به موقع رسیدم رفتم تو که دیدم دارن شرکتو تزئین میکنن تو اون هرج و مرج سونبه رو پیدا کردم که با یه قیافه عاجز داشت به بچه های بخش که تو هر قسمت کارشون گند میزدن نگاه میکرد
ا/ت: سونبه چه خبر شده؟
هیون: امروز تولد رئیسه و قرار شده هممون مثلا سوپرایزش کنیم ولی این احمقا هیچ کاری نمیتونن بکنن
ا/ت: تولد رئیسه؟!
هیون: اره
ا/ت: عجب... خب بزار ببنیم هیچی از تزئینات سرتون نمیشه برو اونور.... اول باید سنشو بزاریم.... چند سالش میشه؟
هیون: ۲۹ سالش کامل میشه میره تو ۳٠
ا/ت: پیر شده که(کتک میخوای؟)
هیون: ولی خدایی خیلی جوون میزنه
ا/ت: نه اتفاقا سن و قیافه اش به هم میخورن
سوجین: اگه غیبت کردنتون تموم شد میشه بگین دقیقا چه غلطی باید بکنیم؟( اسلاید سوم)
ا/ت: سوجین اونی میتونی بری اینا رو بگیری؟
سوجین: بزار ببینم... بادکنک سه و صفر واسه چیه؟
ا/ت: میشه فقط بهم اعتماد کنی؟
سوجین: اوکی
سوجین اونی رفت وسایلی که میخوامو بگیره منم بقیه کارا رو کردم
تزئینات رو تا ساعت ۹ تموم کردیم چون امروز قرار بود اون دراز دیر تر بیاد وقت داشتیم
هیون: گل کاشتی دختر
سوجین: تو که از رئیس بدت میومد کلک
ا/ت: الانم بدم میاد ( غلط نخور)
سوجین: اره جون عمت
ا/ت: من عمه ندارم.. حتی پدر و مادرم ندارم...
سوجین: اوه... متاسفم
یکی: بچه ها رئیس داره میاد
چند نفر پرده ها رو کشیدن تا تاریک بشه یه دو نفر دیگم چراغا رو خاموش کردن
ولی همزمان با حرف زدن من در باز شد
ا/ت: این مسخره بازیا چیه در میارین؟!
نامجون: اینجا چه خبره... چراغا رو روشن کنین الان باز چیزی میشکنم ( الهی)
ا/ت: خودشم قبول داره چلاغه * از خنده پاچیدن به اینو اون*
هیون: *خنده اش گرفته* خودتو کنترل کن بابا الان میزنی کل زحمتاتو به باد میدی
نامجون: اینجارو اون درست کرده؟
سوجین: اره
نامجون: *پشماش ریخته*
ا/ت: چرا محوه؟
جین: بدبخت باورش نمیشه بیخیال بیا این کیک هندسام پزو بگیر
سوجین: بده
حالا جشن گرفتن و نامجونم خوشحال شد و بعد همه چیو جمع کردن و رفتن سر کاراشو*
••••••••••••
اینم پارت سوم
این اواخر افسرده شدم.... ببخشید اگه بد شد
۱۰.۷k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.