P8
بعد یاد جیسو افتادم که هروقت میدید دارم کتاب ترسناک میخونم ازم میگرفت و قایمش می کرد چون خودش میترسید فکر میکرد منم میترسم اگه الان بفهمه یه منبع پیدا کردم چی ؟
داشتم فکر میکردم که جیمین دستش رو جلوی صورتم تکون داد که نگامو دادم بهش
جیمین : می خوای الان بخونیش
ا/ت : اینجا
جیمین : آره منم میخوام گوش بدم
ا/ت : قبوله
قبل از اینکه شروع به خوندن کنم رو بهش گفتم : نمی ترسی که ؟
با لحن شجاعانه ای گفت : من نه بابا
شروع کردم به خوندن کتاب ، چند صفحه ای بود داشتم کتاب میخوندم جیمینم بغلم نشسته بود بهش نگاه کردم احساس کردم بدجور ترسیده کتاب کار خودشو کرده بود از پرسیدم : ترسیدی ؟
بریده بریده گفت : من ....نه ...نه ....ترس چرا ؟
خواستم یکم بازی کنم برای همین با لحن ترسیده ای گفتم : جیمین (باداد)
جیمین که بدجور ترسید از جاش پاشد و گفت : چیه ؟ چی شده ؟
با دست به پشت سرش اشاره کردم و گفتم : یه چیزی پشتته (باداد)
سریع برگشت و پشتش رو نگاه کرد که از پشتش داد زدم : پِخِ
از ترس پرید هوا ، دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بلند زدم زیر خنده برگشت و گفت : کوفت به من میخندی ؟
ا/ت : نه (با خنده)
جیمین : چرا داری به من میخندی !
ا/ت : خب بدجور ترسیدی
جیمین : کی من ؟ من کی ترسیدم ؟
ا/ت : الان پریدی هوا
جیمین : من از کارتو ترسیدم نه از کتاب اصلا فکرم نکن به خاطر کتاب بوده .
با خنده سرمو به معنی باشه تکون دادم .
جیمین : زهرمار آدم به بزرگتر از خودش میخنده ؟
خندم رو جمع کردم و گفتم : ببخشید .
یه لحظه به ذهنم رسید سنشو بپرسم که بعد از چند ثانیه گفتم : چند سالته
جیمین : ۲۸
ا/ت : ۲۸ ؟
جیمین : چیه کمتر میخورم ؟
ا/ت : اره
داشتم فکر میکردم که جیمین دستش رو جلوی صورتم تکون داد که نگامو دادم بهش
جیمین : می خوای الان بخونیش
ا/ت : اینجا
جیمین : آره منم میخوام گوش بدم
ا/ت : قبوله
قبل از اینکه شروع به خوندن کنم رو بهش گفتم : نمی ترسی که ؟
با لحن شجاعانه ای گفت : من نه بابا
شروع کردم به خوندن کتاب ، چند صفحه ای بود داشتم کتاب میخوندم جیمینم بغلم نشسته بود بهش نگاه کردم احساس کردم بدجور ترسیده کتاب کار خودشو کرده بود از پرسیدم : ترسیدی ؟
بریده بریده گفت : من ....نه ...نه ....ترس چرا ؟
خواستم یکم بازی کنم برای همین با لحن ترسیده ای گفتم : جیمین (باداد)
جیمین که بدجور ترسید از جاش پاشد و گفت : چیه ؟ چی شده ؟
با دست به پشت سرش اشاره کردم و گفتم : یه چیزی پشتته (باداد)
سریع برگشت و پشتش رو نگاه کرد که از پشتش داد زدم : پِخِ
از ترس پرید هوا ، دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بلند زدم زیر خنده برگشت و گفت : کوفت به من میخندی ؟
ا/ت : نه (با خنده)
جیمین : چرا داری به من میخندی !
ا/ت : خب بدجور ترسیدی
جیمین : کی من ؟ من کی ترسیدم ؟
ا/ت : الان پریدی هوا
جیمین : من از کارتو ترسیدم نه از کتاب اصلا فکرم نکن به خاطر کتاب بوده .
با خنده سرمو به معنی باشه تکون دادم .
جیمین : زهرمار آدم به بزرگتر از خودش میخنده ؟
خندم رو جمع کردم و گفتم : ببخشید .
یه لحظه به ذهنم رسید سنشو بپرسم که بعد از چند ثانیه گفتم : چند سالته
جیمین : ۲۸
ا/ت : ۲۸ ؟
جیمین : چیه کمتر میخورم ؟
ا/ت : اره
۱۷.۵k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.