وانشات و سناریو/Oneshot and Senario
انیمه:مای هیرو آکادمی/My Hero Academia
موضوع:اگه بیان و ببینن که غذا رو سوزوندین و دود کله خونه رو گرفته
کاراکترها:باکوگو/Bakugo_میدوریا/Miduria
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
باکوگو/Bakugo:
باکوگو داشت تو اتاق استراحت میکرد که بوی سوختن چیزی به مشامش خورد.از اتاق اومد بیرون و اومد توی آشپزخونه.
:هی هی ا/ت!من تو اتاق بودم چطور اینجا منفجر شده؟!
تو داشتی یه ظرف رو از داخل فر درمیاوردی.
:راستش یه چیزی بدتر از تو و منفجر کردنات،من!
:داشتی چیکار میکردی که اینجا از دود سیاه شده؟
:خب،میخواستم برای نهار لازانیا درست کنم اما سرگرم شدم و پاک فراموش کردم و توی فر سوخت.
:اه...از دست تو!خیلی خب بیا حالا یا زنگ میزنیم برامون غذا بیارن یا کاپ نودل میخوریم.بیا!
بعد زنگ زدین براتون پیتزا آوردن و خوردین.غذاتون که تموم شد شروع کردین به تمیز کاری.باکوگو هم موقع تمیز کاری هی غر میزد و تورو فراموش کار خطاب میکرد.
میدوریا/Miduria:
میدوریا رفته بود بیرون و تو هم تصمیم گرفته بودی که برای نهار پیتزا درست کنی.پیتزا رو درست کرده بودی و حدود یک ساعت پیش گذاشته بودیش توی فر و یادت رفته بود که،اصلا چیزی توی فر هست یا نه؛برای همینم فر و آشپزخونه رو سوزوندی.میدوریا تازه از خونه اومده بود و یه راست اومد توی آشپزخونه.
:هی ا/ت!من نبودم کاچان اومده اینجارو منفجر کرده؟
:اه...نه بابا باکوگوی بدبخت چرا؟من بودم،من!
:خب،چیکار کردی که این همه دود تو خونهاس؟
:تاحالا غذا درست کردی و سوخته باشه؟
:خب،غذا درست کردم ولی نسوخته.
:خب من سوخته!خیلیم بد سوخته!
میدوریا لبخند شیرین چشم بستهای زد.
:بیخیال نگران نباش بیا.میریم بیرون غذا میخوریم.
دستکشهاتو درآوردی و رفتی پیش میدوریا.
:بریم دیگه.
و بعد باهم رفتین بیرون.رفتین به رستورانی که دو خیابون پایینتر از خیابون خونهتون بود.
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
موضوع:اگه بیان و ببینن که غذا رو سوزوندین و دود کله خونه رو گرفته
کاراکترها:باکوگو/Bakugo_میدوریا/Miduria
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
باکوگو/Bakugo:
باکوگو داشت تو اتاق استراحت میکرد که بوی سوختن چیزی به مشامش خورد.از اتاق اومد بیرون و اومد توی آشپزخونه.
:هی هی ا/ت!من تو اتاق بودم چطور اینجا منفجر شده؟!
تو داشتی یه ظرف رو از داخل فر درمیاوردی.
:راستش یه چیزی بدتر از تو و منفجر کردنات،من!
:داشتی چیکار میکردی که اینجا از دود سیاه شده؟
:خب،میخواستم برای نهار لازانیا درست کنم اما سرگرم شدم و پاک فراموش کردم و توی فر سوخت.
:اه...از دست تو!خیلی خب بیا حالا یا زنگ میزنیم برامون غذا بیارن یا کاپ نودل میخوریم.بیا!
بعد زنگ زدین براتون پیتزا آوردن و خوردین.غذاتون که تموم شد شروع کردین به تمیز کاری.باکوگو هم موقع تمیز کاری هی غر میزد و تورو فراموش کار خطاب میکرد.
میدوریا/Miduria:
میدوریا رفته بود بیرون و تو هم تصمیم گرفته بودی که برای نهار پیتزا درست کنی.پیتزا رو درست کرده بودی و حدود یک ساعت پیش گذاشته بودیش توی فر و یادت رفته بود که،اصلا چیزی توی فر هست یا نه؛برای همینم فر و آشپزخونه رو سوزوندی.میدوریا تازه از خونه اومده بود و یه راست اومد توی آشپزخونه.
:هی ا/ت!من نبودم کاچان اومده اینجارو منفجر کرده؟
:اه...نه بابا باکوگوی بدبخت چرا؟من بودم،من!
:خب،چیکار کردی که این همه دود تو خونهاس؟
:تاحالا غذا درست کردی و سوخته باشه؟
:خب،غذا درست کردم ولی نسوخته.
:خب من سوخته!خیلیم بد سوخته!
میدوریا لبخند شیرین چشم بستهای زد.
:بیخیال نگران نباش بیا.میریم بیرون غذا میخوریم.
دستکشهاتو درآوردی و رفتی پیش میدوریا.
:بریم دیگه.
و بعد باهم رفتین بیرون.رفتین به رستورانی که دو خیابون پایینتر از خیابون خونهتون بود.
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
۱۱.۷k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.