فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۱۲
جونگ کوک ویو
با خشم اومد سمتم و گفت : بهش چی گفتی
گفتم: میخواست درباره ی خانوادش بدونه
سرم داد زد: چرا گریشو در اوردییی
پوزخند زدم : نکنه عاشقشی
سر شد و به بادیگاردا گف : ببرینش توی اتاق شکنجه
پاهام سست شد...لیونسو واقعا میخواد منو شکنجه کنه؟
بادیگاردا اومدن تو و منو مثل اسیرای جنگی بردن توی یه اتاقی توی زیر زمین عمارت که معلوم بود اتاق شکنجس....بادیگاردا منتظر بودن نمیدونم منتظر چی ولی معلوم بود منتظرن ...که یدفعه تهیونگ و لیونسو هم وارد اتاق شدن...فهمیدم که منتظر اونا بودن تا لیونسو اومد به سمتش قدم گذاشتم...ولی بادیگاردی که پشت لیونسو وایساده بود دستشو محکم گذاشت رو سینم برای دفاع از لیونسو...که من جلو نیام....مثلا میخوام چه اسیبی بهش بزنم؟
با چشمای پر از اشک بهش نگاه کردم
گفتم: فک میکنی قراره به تو اسیب بزنم ؟ واقعا اینجوری فکر میکنی؟
لیونسو ویو
چشماش پر از اشک شده بود.... با دیدنش قلبم به درد میومد ...با این حال گفتم : اره شاید....مثل اسیبی که به خانوادم زدی مثل اسیب روحی ای که به من زدی ...مثل وقتی که باعث شدی تمام زندگیم نابود شه...مثل الان
نیشخندی زدم و ادامه دادم...این حرفا برات تکراریه نه؟ ...میدونی چند ساله که صبر کردم تا بتونم تمام این حرفارو که شب و روز با خودم مرور میکردمو بهت بزنم...شاید یکم فهمیدی چه دردایی رو تحمل کردم...البته که نه...قلب تو از سنگه...از سنگ!
کوک: لیونسو چرا باور نمیکنی ؟ من باعث مرگ اونا نیستم میتونم بهت همه چیزو بگم....
عصبی شدم و گوشیمو از توی جیبم در اوردم و گرفتم جلوی روش
جونگ کوک ویو
اون یه فیلم بود وقتی پلیش کرد....ن..ن..اون......
خ
م
ا
ر
ییییی
شرط پارت بعد ۱۴ لایک ۱۸ کامنتتتت
ببخشید دیر شد توت فرنگیام (چرا انقد لوس دارم حرف میزنم شت🗿😂)
با خشم اومد سمتم و گفت : بهش چی گفتی
گفتم: میخواست درباره ی خانوادش بدونه
سرم داد زد: چرا گریشو در اوردییی
پوزخند زدم : نکنه عاشقشی
سر شد و به بادیگاردا گف : ببرینش توی اتاق شکنجه
پاهام سست شد...لیونسو واقعا میخواد منو شکنجه کنه؟
بادیگاردا اومدن تو و منو مثل اسیرای جنگی بردن توی یه اتاقی توی زیر زمین عمارت که معلوم بود اتاق شکنجس....بادیگاردا منتظر بودن نمیدونم منتظر چی ولی معلوم بود منتظرن ...که یدفعه تهیونگ و لیونسو هم وارد اتاق شدن...فهمیدم که منتظر اونا بودن تا لیونسو اومد به سمتش قدم گذاشتم...ولی بادیگاردی که پشت لیونسو وایساده بود دستشو محکم گذاشت رو سینم برای دفاع از لیونسو...که من جلو نیام....مثلا میخوام چه اسیبی بهش بزنم؟
با چشمای پر از اشک بهش نگاه کردم
گفتم: فک میکنی قراره به تو اسیب بزنم ؟ واقعا اینجوری فکر میکنی؟
لیونسو ویو
چشماش پر از اشک شده بود.... با دیدنش قلبم به درد میومد ...با این حال گفتم : اره شاید....مثل اسیبی که به خانوادم زدی مثل اسیب روحی ای که به من زدی ...مثل وقتی که باعث شدی تمام زندگیم نابود شه...مثل الان
نیشخندی زدم و ادامه دادم...این حرفا برات تکراریه نه؟ ...میدونی چند ساله که صبر کردم تا بتونم تمام این حرفارو که شب و روز با خودم مرور میکردمو بهت بزنم...شاید یکم فهمیدی چه دردایی رو تحمل کردم...البته که نه...قلب تو از سنگه...از سنگ!
کوک: لیونسو چرا باور نمیکنی ؟ من باعث مرگ اونا نیستم میتونم بهت همه چیزو بگم....
عصبی شدم و گوشیمو از توی جیبم در اوردم و گرفتم جلوی روش
جونگ کوک ویو
اون یه فیلم بود وقتی پلیش کرد....ن..ن..اون......
خ
م
ا
ر
ییییی
شرط پارت بعد ۱۴ لایک ۱۸ کامنتتتت
ببخشید دیر شد توت فرنگیام (چرا انقد لوس دارم حرف میزنم شت🗿😂)
۱۵.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.