خدمتکار شخصی
خدمتکار شخصی
p*¹
+/ویو ا/ت/+
اه بازم ی صبح خسته کننده دیگه
صبح پاشدم و روتینمو انجام دادم و رفتم پایین تا به کارام برسم و همین که رفتم پایین اجوما رو دیدم
+:او سلام اجوما
#:سلام دختر خوشگلم ، بیا صبحونت رو بخو و برو حیاط عمارت رو تمیز کن
ا/ت
اجوما سرپرست خدمتکار عمارت جعون بود و ۴۰ سال اینجا کار کرده اون خیلی مهربونه وقتی ۶ سال پیش حالم خوب نبود خیلی بهم کمک کرد تا فراموش کنم حالا میپرسید ۶ سال پیش چه اتفاقی افتاده؟!
فلش بک ۶سال پیش
+:بابا لطفاً این کارو نکن (با گریه)
ب/ا:پاشو وسایلت و جم کن دختره هر§زه
بابام اون شب منو توی قمار باخت به جعون و این شد وضعیت من
پایان فلش بک
صبحانه رو خوردم و رفتم توی حیاط داشتم حیاط رو گردگیری میکردم که ماشین ارباب وارد عمارت شد وقتی پیاده شد به سمت من اومد و من تعظیم کوتاهی کردم گفت
—:امشب آماده باش ساعت هشت میام دنبالت به اجوما میگم بهت بده توی ماشین برات توضیح میدم
+:ایششش حتی حتی نزاشت حرف بزنم ولی عجیبه اون هیچوقت باهام حرف نمیزد ولش.....
۸ شب به وقت سعول
آماده بودم و ارباب پایین منتظرم بود ، برای آخرین بار توی آینه نگاه کردم و رفتم پایین بی ام و مشکیشو دیدم و رفتم نزدیک،چند تقه به شیشه زدم که درو باز کرد..
ادامه دارد........
p*¹
+/ویو ا/ت/+
اه بازم ی صبح خسته کننده دیگه
صبح پاشدم و روتینمو انجام دادم و رفتم پایین تا به کارام برسم و همین که رفتم پایین اجوما رو دیدم
+:او سلام اجوما
#:سلام دختر خوشگلم ، بیا صبحونت رو بخو و برو حیاط عمارت رو تمیز کن
ا/ت
اجوما سرپرست خدمتکار عمارت جعون بود و ۴۰ سال اینجا کار کرده اون خیلی مهربونه وقتی ۶ سال پیش حالم خوب نبود خیلی بهم کمک کرد تا فراموش کنم حالا میپرسید ۶ سال پیش چه اتفاقی افتاده؟!
فلش بک ۶سال پیش
+:بابا لطفاً این کارو نکن (با گریه)
ب/ا:پاشو وسایلت و جم کن دختره هر§زه
بابام اون شب منو توی قمار باخت به جعون و این شد وضعیت من
پایان فلش بک
صبحانه رو خوردم و رفتم توی حیاط داشتم حیاط رو گردگیری میکردم که ماشین ارباب وارد عمارت شد وقتی پیاده شد به سمت من اومد و من تعظیم کوتاهی کردم گفت
—:امشب آماده باش ساعت هشت میام دنبالت به اجوما میگم بهت بده توی ماشین برات توضیح میدم
+:ایششش حتی حتی نزاشت حرف بزنم ولی عجیبه اون هیچوقت باهام حرف نمیزد ولش.....
۸ شب به وقت سعول
آماده بودم و ارباب پایین منتظرم بود ، برای آخرین بار توی آینه نگاه کردم و رفتم پایین بی ام و مشکیشو دیدم و رفتم نزدیک،چند تقه به شیشه زدم که درو باز کرد..
ادامه دارد........
۹.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۳