ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ᴛʜɪʀᴛʏ ꜰᴏᴜʀ
داخل اتاق نشستم رو تخت چشمم به گوشی بود شاید باورش سخته ولی منتظر تماس جونگکوک بودم یعنی اون دیگه به من زنگ نمیزنه گوشیمو روشن کردم رفتم صفحه تماس زنگ زدم به بورام
بورام: الو ات
ات: الو بورام
بورام: ات چیزی شده چرا صدات بد میاد؟ نکنه دوباره دعوا کردی
ات: من از عمارت اومدم بیرون
بورام: چی میگی یعنی چی اومدی بیرون؟
ات: به این ادرسی که میفرستم بیا منتظرم
بورام: باشه قطع کن اومدم
ادرس براش فرستادم چمدونمو باز کردم قاب عکسی که منو جونگکوک موقع ازدواج انداختیم دراوردم خیره شدم چقد اون موقع خوشحال بودم قبل اینکه بفهمم جونگکوک کارش چیه من فقط بچه بودم که چشم عاشقت شد جئون جونگکوک تو اون دختر خورد کردی با دستای خودت خفش کردی جونگکوکی من میشناختم اصلا روم دیت بلند نمیکرد الان یعنی خوشحاله بغل اسلوونی فکر اینکه اسلوونی بغله جونگکوکه عذابم میداد دراز کشیدم که صدای زنگ به صدا دراومد
رفتم در باز کردم پشت در بورام بود که با چشمای تعجب حالت داره بهم نگاه میکنه
ات: بیا تو دیگه
بورام هنوز خشکش زده بود
بورام: تو اینجا میمونی
ات: *توضیح دادن ماجرا*
بورام: نه اینجوری نمیشه من باید برم اون اسلوونی با دستام خفه کنم
ات: به کسی نگو من اینجا میمونم نباید هیچکس خبردار شه
بورام: بیا ویلا بمون
ات: نه همینجا خوبه
بورام: نگران نباش همه چی درست اون عشقی من که تو چشمای جونگکوک دیدم موقعی که تو توی اتاق عمل بود هیچکس ندید
بالبخند بهش نگاه کردم
ات: گوشیت داره زنگ میخوره
بورام: وای حواسم نبود رو سایلنت گذاشتم
بورام: الو
یونگ: بورام امروز مهمون داریم میشه بری شام اینا اماده کنی
بورام: ولی من الان بیرونم
یونگ: چه بیرونی هوا بارونیه یخ میزنی سریع برو خونه
بورام: باشه باشه
بورام: ات من باید برم چیزی نیاز داشتی بهم بگو باشه؟
ات: باشه (بالبخند)
بعد رفتن بورام رو تخت دراز کشیدم که زنگ اتاق به صدا دراومد
به تخت نگاه کردم بورام که چیزی جا نراشته پس چرا دوباره برگشته
رفتم در اتاق باز کردم
پرسنل: سلام خانم ات ببخشید مزاحم شدم
ات: سلام بفرمائید؟
پرسنل: هرچه زودتر باید اینجا رو تخلیه کنید
ات: چرا اونوقت؟
پرسنل: خانم اسلوونی اینطور خواستن
عوضی چطور فهمیده من اینجام
ات: که اینطور
رفتم ساکمو بستم
ات: بکش کنار
از هتل اومدم بیرون هوا بارونی بود داشتم خیس میشدم لز سرما تنم میلرزید رفتم به بعضی از هتل ها سرزدم ولی هیچ جا اتاق خالی نبود دیگه نمیتونم راه برم تنم سست شده بود از سرما رفتم سمت پارکی که منو جونگکوک اولین بار همو دیدیم رفتم جایی که سقف داشت تنم داشت میلرزید سرفه میکردم چشام دیگه توانی نداشت چشام ز سرما داشت میسوخت زانوهام خم کردم سرمو گذاشتم چشامو بستم
ʟɪᴋᴇ³⁰
داخل اتاق نشستم رو تخت چشمم به گوشی بود شاید باورش سخته ولی منتظر تماس جونگکوک بودم یعنی اون دیگه به من زنگ نمیزنه گوشیمو روشن کردم رفتم صفحه تماس زنگ زدم به بورام
بورام: الو ات
ات: الو بورام
بورام: ات چیزی شده چرا صدات بد میاد؟ نکنه دوباره دعوا کردی
ات: من از عمارت اومدم بیرون
بورام: چی میگی یعنی چی اومدی بیرون؟
ات: به این ادرسی که میفرستم بیا منتظرم
بورام: باشه قطع کن اومدم
ادرس براش فرستادم چمدونمو باز کردم قاب عکسی که منو جونگکوک موقع ازدواج انداختیم دراوردم خیره شدم چقد اون موقع خوشحال بودم قبل اینکه بفهمم جونگکوک کارش چیه من فقط بچه بودم که چشم عاشقت شد جئون جونگکوک تو اون دختر خورد کردی با دستای خودت خفش کردی جونگکوکی من میشناختم اصلا روم دیت بلند نمیکرد الان یعنی خوشحاله بغل اسلوونی فکر اینکه اسلوونی بغله جونگکوکه عذابم میداد دراز کشیدم که صدای زنگ به صدا دراومد
رفتم در باز کردم پشت در بورام بود که با چشمای تعجب حالت داره بهم نگاه میکنه
ات: بیا تو دیگه
بورام هنوز خشکش زده بود
بورام: تو اینجا میمونی
ات: *توضیح دادن ماجرا*
بورام: نه اینجوری نمیشه من باید برم اون اسلوونی با دستام خفه کنم
ات: به کسی نگو من اینجا میمونم نباید هیچکس خبردار شه
بورام: بیا ویلا بمون
ات: نه همینجا خوبه
بورام: نگران نباش همه چی درست اون عشقی من که تو چشمای جونگکوک دیدم موقعی که تو توی اتاق عمل بود هیچکس ندید
بالبخند بهش نگاه کردم
ات: گوشیت داره زنگ میخوره
بورام: وای حواسم نبود رو سایلنت گذاشتم
بورام: الو
یونگ: بورام امروز مهمون داریم میشه بری شام اینا اماده کنی
بورام: ولی من الان بیرونم
یونگ: چه بیرونی هوا بارونیه یخ میزنی سریع برو خونه
بورام: باشه باشه
بورام: ات من باید برم چیزی نیاز داشتی بهم بگو باشه؟
ات: باشه (بالبخند)
بعد رفتن بورام رو تخت دراز کشیدم که زنگ اتاق به صدا دراومد
به تخت نگاه کردم بورام که چیزی جا نراشته پس چرا دوباره برگشته
رفتم در اتاق باز کردم
پرسنل: سلام خانم ات ببخشید مزاحم شدم
ات: سلام بفرمائید؟
پرسنل: هرچه زودتر باید اینجا رو تخلیه کنید
ات: چرا اونوقت؟
پرسنل: خانم اسلوونی اینطور خواستن
عوضی چطور فهمیده من اینجام
ات: که اینطور
رفتم ساکمو بستم
ات: بکش کنار
از هتل اومدم بیرون هوا بارونی بود داشتم خیس میشدم لز سرما تنم میلرزید رفتم به بعضی از هتل ها سرزدم ولی هیچ جا اتاق خالی نبود دیگه نمیتونم راه برم تنم سست شده بود از سرما رفتم سمت پارکی که منو جونگکوک اولین بار همو دیدیم رفتم جایی که سقف داشت تنم داشت میلرزید سرفه میکردم چشام دیگه توانی نداشت چشام ز سرما داشت میسوخت زانوهام خم کردم سرمو گذاشتم چشامو بستم
ʟɪᴋᴇ³⁰
۴۴.۳k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.