اومدم برم بیرون که یکی از بادیگاردا جلومو گرف گفت
اومدم برم بیرون که یکی از بادیگاردا جلومو گرف گفت
بادیگارد: خانم کجا میرین؟
هانا: میخوام برم پیش دوستام
بادیگارد: خانم اقا تاکید کردن هرجا رفتین باهاتون بیایم
هانا: نمیخواد خودم میرم
بادیگارد: اما اقا گفتن باهاتون بیایم
هانا: ای خدا الان زنگ میزنم بش(شماره باباشو میگیره)بعد دوبوق جواب داد
جون کی: جونم دخترم
هانا: بابا میخوام برم بیرون بادیگاردا میگم باید باهات بیایم
جون کی: ارع هرجا رفتی باهات بیان
هانا: بابا من خودم ازپس خودم برمیام بادیگارد واسه چیمه؟
جون کی: دخترم فدات شم اگه یکی از دشمنام بلایی سرت بیاره چیکار کنم من؟
هانا: اشششش باشه گرفتم، خدافظ
جون کی: خدافظ دخترم
بادیگارد: خانم سوار شید بریم
هانا: باشه بروبه این ادرس......
بادیگارد: باشع
ویو جون کی
بعد اینکه از روسیه برگشتیم جئون وودوک(پدر کوک و نامجون) دوست قدیمیم یه مهمونی گرف منو هم دعوت کرد به هانا گفتم ولی مثله همیشه نیومد بیشتر مهمونی ها نمیومد مگر اینکه مجبور باشه بیاد لباس پوشیدیم سوار ماشین شدیم به سمت باغ رفتیم(مهمونی تویه باغ بود) رسیدیم از ماشین پیاده شدیم رفتیم درو بادبگاردا برامون باز کردن رفتیم داخل که وودوک سریع اومد سمتمون (همدیگرو بغل کردن)
وودوک: جون کی میدونی دلم برات تنگ شده بود
جون کی: توکه همژن چندماه پیش روسیه بودی باهم بودیم
وودوک: داشتم مثله فیلما حرف میزدم که خرابش کردی
وودوک: یون هی هانا کجاعه؟
یون هی: طبق معمول گفت نمیام
وودوک: ولی کاش میومد چندساله ندیدمش دلم برا زبون درازی کردناش خیلی تنگ شده بود؟ خب بیاین بریم بشینیم(رفتیم نشستیم)(می هی مادر کوک) می هی اومد طرفمون باهم سلام احوال پرسی کردیم بعد یه پسر خوشتیپ و جذاب اومد پیشمون
وودوک: خب خب اگه گفتین این کیه؟
یون هی: اشناس برام
می هی: یون هی یعنی تو جو جون کوک رو نمیشناسی؟
جون کی: جون کوک؟
یون هی: وای پسرم چقد خوشتیپ شدی که نشناختمت بیا بغلم(بعد کوک رو بغل کرد)(کوک فقط پیش خانواده خودش و خانواده هانا خیلی مهربون و کیوته وگرنه همه اونو به بی رحم سردو بی روح میشناسن) کوک: خاله ینی انقد جذاب شدم؟
یون هی: از جذابم جذاب تری فداتشم
جون کی: کوک خیلی خوشتیپ شدی دیگه از ماهم خوشتیپ تری(کوک رو بغل میکنه)(یهو گوشیم زنگ خورد هانا بود میدونستم میخواد بگه چی
جون کی: جونم دخترم
هانا: بابا میخوام برم بیرون وبادیگاردا میگن ماهم باید بیایم،
بعدش دیگه خودتون میدونید
یون هی: هانا چی میخواست؟
جون کی: مشکل همیشگیش بادیگاردا گف میخوام با بچه ها برم بیرون بادیگاردا گفتن ماهم باید بیایم
یون هی: موندم این دختر چرا انقد از بادیگارد بدش میاد انگار میخوان ازش بخورن
ویو کوک
امروزبابام مهمونی گرفته عمو جون کی اینام برگشتن خوشحال بودم چون میتونستم هانا رو ببینم ولی ناراحت هم بودم چون نه من اونو میشناختم نع اون پیش، نامجون بودم داشتیم حرف میزدیم که عمو جون کی اینا اومدن بعد داشتم با نامجون حرف میزدم که بابام گف برم پیشش منم رفتم(بعدش خودتون میدونید) وقتی هانا بهش زنگ زد دلم خواس از نزدیک ببینمش خیلی دلم براش تنگ شده بود
(پایان کوک ویو)
ویو هانا
با بادیگاردا رفتیم اون بار که شوگاگفته بود رفتم داخل یکی پرید بغلم نگا کردم دیدن سوجینه
سوجین: وایییی خیلی دلم برات تنگ شده بود
هانا: اولا سلام دوما ما همین ماه پیش، باهم رفتیم پیست اسکی که خوردی زمین پات در رف
سوجین: چقد تو بی احساسی
هیونجین: سوجین راس میگه، هانا منم بغل میخوام(🥺)
(همدیگرو بغل کردن بعد ته اومد
ته: هی بیشعور خوردیش منچی؟
هانا: بخدا یکی ندونه میگه ما چند ساله همو ندیدیم تهیونگ دو ماه قبل تو بار انقد خوردی ابرو برامون نذاشتی خوب بود نمیفهمیدن چی میگی
ته: حالا انقد نزن تو سرم بغلم کن (باحالت کیوت)(ته رو بغل کردم بعد جیمین فیلیکس شوگا سوهو و سوجون با سوآرو هم بغل کردم)
جیمین: چی میخورین سفارش بدیم؟
هانا: من آبجو
جیمین فیلیکس ته: منم هممون آبجو سفارش دادیم (سوجین خواهره شوگاعه تهیونگ و جیمین هم برادر ناتنی ان اما خیلی همو دوس دارن حتی جونشون هم برا همدیگه میدن)
پرش زمانی4ساعت بعد
سوجین: بچه ها بریم دیگه خیلی خوابم میاد
سوهو: راس میگه بریم
هانا: گمشین بریم
فیلیکس: ارع ته بدجور مسته
جیمین: اخه کسی نیس بگه برادر من تو که جنبه نداری انقد نخور
ته: من خیلیم جنبه دارم اصلا مست نیستم(با حالت مستی)(پاشد که بره خورد زمین
سوجون: بچه ها بیاید ببریمش وگرنه اینجا هم ابرومون رو میبرع
شوگا: بریم سریع(ته رو بلند کردن بردن منم از بچه ها خدافظی کردم رفتم خونه رفتم اشپزخونه یه رامیون درس کردم خوردم رفتم بالا گرفتم خوابیدم)
ویو صبح
امروز باید برم.......
اسلاید1سوآ
اسلاید 2سوجون
اسلاید 3سوجین
اسلاید 4فیلیکس
اسلاید 5هیونجین
اسلاید 6سوهو
بادیگارد: خانم کجا میرین؟
هانا: میخوام برم پیش دوستام
بادیگارد: خانم اقا تاکید کردن هرجا رفتین باهاتون بیایم
هانا: نمیخواد خودم میرم
بادیگارد: اما اقا گفتن باهاتون بیایم
هانا: ای خدا الان زنگ میزنم بش(شماره باباشو میگیره)بعد دوبوق جواب داد
جون کی: جونم دخترم
هانا: بابا میخوام برم بیرون بادیگاردا میگم باید باهات بیایم
جون کی: ارع هرجا رفتی باهات بیان
هانا: بابا من خودم ازپس خودم برمیام بادیگارد واسه چیمه؟
جون کی: دخترم فدات شم اگه یکی از دشمنام بلایی سرت بیاره چیکار کنم من؟
هانا: اشششش باشه گرفتم، خدافظ
جون کی: خدافظ دخترم
بادیگارد: خانم سوار شید بریم
هانا: باشه بروبه این ادرس......
بادیگارد: باشع
ویو جون کی
بعد اینکه از روسیه برگشتیم جئون وودوک(پدر کوک و نامجون) دوست قدیمیم یه مهمونی گرف منو هم دعوت کرد به هانا گفتم ولی مثله همیشه نیومد بیشتر مهمونی ها نمیومد مگر اینکه مجبور باشه بیاد لباس پوشیدیم سوار ماشین شدیم به سمت باغ رفتیم(مهمونی تویه باغ بود) رسیدیم از ماشین پیاده شدیم رفتیم درو بادبگاردا برامون باز کردن رفتیم داخل که وودوک سریع اومد سمتمون (همدیگرو بغل کردن)
وودوک: جون کی میدونی دلم برات تنگ شده بود
جون کی: توکه همژن چندماه پیش روسیه بودی باهم بودیم
وودوک: داشتم مثله فیلما حرف میزدم که خرابش کردی
وودوک: یون هی هانا کجاعه؟
یون هی: طبق معمول گفت نمیام
وودوک: ولی کاش میومد چندساله ندیدمش دلم برا زبون درازی کردناش خیلی تنگ شده بود؟ خب بیاین بریم بشینیم(رفتیم نشستیم)(می هی مادر کوک) می هی اومد طرفمون باهم سلام احوال پرسی کردیم بعد یه پسر خوشتیپ و جذاب اومد پیشمون
وودوک: خب خب اگه گفتین این کیه؟
یون هی: اشناس برام
می هی: یون هی یعنی تو جو جون کوک رو نمیشناسی؟
جون کی: جون کوک؟
یون هی: وای پسرم چقد خوشتیپ شدی که نشناختمت بیا بغلم(بعد کوک رو بغل کرد)(کوک فقط پیش خانواده خودش و خانواده هانا خیلی مهربون و کیوته وگرنه همه اونو به بی رحم سردو بی روح میشناسن) کوک: خاله ینی انقد جذاب شدم؟
یون هی: از جذابم جذاب تری فداتشم
جون کی: کوک خیلی خوشتیپ شدی دیگه از ماهم خوشتیپ تری(کوک رو بغل میکنه)(یهو گوشیم زنگ خورد هانا بود میدونستم میخواد بگه چی
جون کی: جونم دخترم
هانا: بابا میخوام برم بیرون وبادیگاردا میگن ماهم باید بیایم،
بعدش دیگه خودتون میدونید
یون هی: هانا چی میخواست؟
جون کی: مشکل همیشگیش بادیگاردا گف میخوام با بچه ها برم بیرون بادیگاردا گفتن ماهم باید بیایم
یون هی: موندم این دختر چرا انقد از بادیگارد بدش میاد انگار میخوان ازش بخورن
ویو کوک
امروزبابام مهمونی گرفته عمو جون کی اینام برگشتن خوشحال بودم چون میتونستم هانا رو ببینم ولی ناراحت هم بودم چون نه من اونو میشناختم نع اون پیش، نامجون بودم داشتیم حرف میزدیم که عمو جون کی اینا اومدن بعد داشتم با نامجون حرف میزدم که بابام گف برم پیشش منم رفتم(بعدش خودتون میدونید) وقتی هانا بهش زنگ زد دلم خواس از نزدیک ببینمش خیلی دلم براش تنگ شده بود
(پایان کوک ویو)
ویو هانا
با بادیگاردا رفتیم اون بار که شوگاگفته بود رفتم داخل یکی پرید بغلم نگا کردم دیدن سوجینه
سوجین: وایییی خیلی دلم برات تنگ شده بود
هانا: اولا سلام دوما ما همین ماه پیش، باهم رفتیم پیست اسکی که خوردی زمین پات در رف
سوجین: چقد تو بی احساسی
هیونجین: سوجین راس میگه، هانا منم بغل میخوام(🥺)
(همدیگرو بغل کردن بعد ته اومد
ته: هی بیشعور خوردیش منچی؟
هانا: بخدا یکی ندونه میگه ما چند ساله همو ندیدیم تهیونگ دو ماه قبل تو بار انقد خوردی ابرو برامون نذاشتی خوب بود نمیفهمیدن چی میگی
ته: حالا انقد نزن تو سرم بغلم کن (باحالت کیوت)(ته رو بغل کردم بعد جیمین فیلیکس شوگا سوهو و سوجون با سوآرو هم بغل کردم)
جیمین: چی میخورین سفارش بدیم؟
هانا: من آبجو
جیمین فیلیکس ته: منم هممون آبجو سفارش دادیم (سوجین خواهره شوگاعه تهیونگ و جیمین هم برادر ناتنی ان اما خیلی همو دوس دارن حتی جونشون هم برا همدیگه میدن)
پرش زمانی4ساعت بعد
سوجین: بچه ها بریم دیگه خیلی خوابم میاد
سوهو: راس میگه بریم
هانا: گمشین بریم
فیلیکس: ارع ته بدجور مسته
جیمین: اخه کسی نیس بگه برادر من تو که جنبه نداری انقد نخور
ته: من خیلیم جنبه دارم اصلا مست نیستم(با حالت مستی)(پاشد که بره خورد زمین
سوجون: بچه ها بیاید ببریمش وگرنه اینجا هم ابرومون رو میبرع
شوگا: بریم سریع(ته رو بلند کردن بردن منم از بچه ها خدافظی کردم رفتم خونه رفتم اشپزخونه یه رامیون درس کردم خوردم رفتم بالا گرفتم خوابیدم)
ویو صبح
امروز باید برم.......
اسلاید1سوآ
اسلاید 2سوجون
اسلاید 3سوجین
اسلاید 4فیلیکس
اسلاید 5هیونجین
اسلاید 6سوهو
۳۳.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.