چشمان اربابم
فیک جونگکوک
پارت:26
-یعنی چی
از روی تخت بلند شد و سمت کشو کوچیکی ک کنار پنجره بود رفت
سیگاری ازش در اورد و میون لب هاش قرار داد با فندکش روشنش کرد و همونجا از پنجره ب بیرون نگاه کرد
ب سمتش رفتم و سیگار رو از بین لباش کشیدم بیرون
سوالی نگاهم کرد
پنجره رو باز کردم و پرتش کردم پایین
برگشتم سمتش و با چهره در هم رفته نگاهش کردم
چیه
-چرا سیگار میکشی
چون ارومم میکنه
-دیگه نکش حداقل بخاطر من
لبخندی زد و گفت:
اونوقت من چطوری اروم شم
-ی چیز دیگه پیدا کن
سرش رو اورد جلو و بوسه ای ب لبم زد
پیدا کردم
نگاهش کردم و زیر لب گفتم:
-بچه پرو
شنیدم
-منم گفتم ک بشنوی
رفتم و روی تخت نشستم
برادرت چند سالشه؟
-پنج
خیلی کوچیکه مطمئنی ک بهت میدش؟
-نه!
جئون ب سمتم اومد و کنارم نشست
-نقشهات چیه
من جلیقه میپوشم البته اگ ب سرم شلیک نکنه
-از کجا میدونی ک ب سرت شلیک نمیکنه
از ی جایی اینش مهم نیست و تو..
-من چی؟
بلند شد و رفت سمت کمدش ی جعبه در اورد و ازش انگشتر در اورد
و اومد سمت من
اینو دستت کن
-این برای چیه؟
-زیرش ی دکمه هست ک هروقت فشارش بدی ب دستبند من ی نوری میده و منم وقتی دستبندم رو فشار بدم انگشتر ت نور میده
-برای چیه؟
برای اینکه از حال همدیگه خبر داشته باشیم
-اها باشه
نگاه خیرش رو روی خودم حس میکردم پاهام داشتن از شدت استرس میلرزیدن
نگران نباش همه چی درست میشه
لبخندی زدم و با دستم صورتش رو لمس کردم
-دوست دارم
لبخندری زد و دستش رو روی دستش گذاشت
منم دوست دارم
"پایان فلش بک"
در اتاقش وایساده بودم
نمیدونستم امادگیش رو دارم یا نه اما من یک سال تمام رو برای دیدن این صحنه زنده موندم
اروم در اتاقش رو باز کردم و رفتم داخل
بازم پشت میز کارش
چرا بدون اجازه من اومدی داخل مگ م....
حرفش با دیدن من قطع شد
اشک توی چشمام حلقه زده بود نمیدونستم باید چیکار کنم
اروم از روی صندلی بلند شد و ب سمتم اومد
روبهروم ایستاد هنوزم داشت وجود منوتحلیل میکرد انگار باور نکرده بود ک واقعیه
بعد از چند ثانیه منو ب اغوش گرمش فرستاد
منم اجازه ریختن اشکام رو دادم
-..ک..وک
هیشش
حلقه دستام رو تنگ تر کردم و خودم رو بیشتر بهش چسبوندم
.
.
ساعت هفت اومده بودم اینجا و جونگکوک از اون موقع تا الان سرش رو گذاشته روی پای من و خوابیده الان ساعت 9:15دقیقست
زیر چشماش گود افتاده بود اما هنوزم خوشگل بود
کمی تکون خورد و بیدار شد
الان وقت صحبت کردن بود
-جونگکوک
هوم
-میشه حرف بزنیم
راحب چی
-کوک من زن تهیونگم نمیخای ی کاری برام انجام بدی
توی فکر فرو رفت
اونم درستش میکنیم البته ب تو بستگی داره ک بتونی این کار رو با بابای بچت بکنی یا نه
-چیکار
باید...ادامه دارد
[کامنت :شادی دل ادمین]
پارت:26
-یعنی چی
از روی تخت بلند شد و سمت کشو کوچیکی ک کنار پنجره بود رفت
سیگاری ازش در اورد و میون لب هاش قرار داد با فندکش روشنش کرد و همونجا از پنجره ب بیرون نگاه کرد
ب سمتش رفتم و سیگار رو از بین لباش کشیدم بیرون
سوالی نگاهم کرد
پنجره رو باز کردم و پرتش کردم پایین
برگشتم سمتش و با چهره در هم رفته نگاهش کردم
چیه
-چرا سیگار میکشی
چون ارومم میکنه
-دیگه نکش حداقل بخاطر من
لبخندی زد و گفت:
اونوقت من چطوری اروم شم
-ی چیز دیگه پیدا کن
سرش رو اورد جلو و بوسه ای ب لبم زد
پیدا کردم
نگاهش کردم و زیر لب گفتم:
-بچه پرو
شنیدم
-منم گفتم ک بشنوی
رفتم و روی تخت نشستم
برادرت چند سالشه؟
-پنج
خیلی کوچیکه مطمئنی ک بهت میدش؟
-نه!
جئون ب سمتم اومد و کنارم نشست
-نقشهات چیه
من جلیقه میپوشم البته اگ ب سرم شلیک نکنه
-از کجا میدونی ک ب سرت شلیک نمیکنه
از ی جایی اینش مهم نیست و تو..
-من چی؟
بلند شد و رفت سمت کمدش ی جعبه در اورد و ازش انگشتر در اورد
و اومد سمت من
اینو دستت کن
-این برای چیه؟
-زیرش ی دکمه هست ک هروقت فشارش بدی ب دستبند من ی نوری میده و منم وقتی دستبندم رو فشار بدم انگشتر ت نور میده
-برای چیه؟
برای اینکه از حال همدیگه خبر داشته باشیم
-اها باشه
نگاه خیرش رو روی خودم حس میکردم پاهام داشتن از شدت استرس میلرزیدن
نگران نباش همه چی درست میشه
لبخندی زدم و با دستم صورتش رو لمس کردم
-دوست دارم
لبخندری زد و دستش رو روی دستش گذاشت
منم دوست دارم
"پایان فلش بک"
در اتاقش وایساده بودم
نمیدونستم امادگیش رو دارم یا نه اما من یک سال تمام رو برای دیدن این صحنه زنده موندم
اروم در اتاقش رو باز کردم و رفتم داخل
بازم پشت میز کارش
چرا بدون اجازه من اومدی داخل مگ م....
حرفش با دیدن من قطع شد
اشک توی چشمام حلقه زده بود نمیدونستم باید چیکار کنم
اروم از روی صندلی بلند شد و ب سمتم اومد
روبهروم ایستاد هنوزم داشت وجود منوتحلیل میکرد انگار باور نکرده بود ک واقعیه
بعد از چند ثانیه منو ب اغوش گرمش فرستاد
منم اجازه ریختن اشکام رو دادم
-..ک..وک
هیشش
حلقه دستام رو تنگ تر کردم و خودم رو بیشتر بهش چسبوندم
.
.
ساعت هفت اومده بودم اینجا و جونگکوک از اون موقع تا الان سرش رو گذاشته روی پای من و خوابیده الان ساعت 9:15دقیقست
زیر چشماش گود افتاده بود اما هنوزم خوشگل بود
کمی تکون خورد و بیدار شد
الان وقت صحبت کردن بود
-جونگکوک
هوم
-میشه حرف بزنیم
راحب چی
-کوک من زن تهیونگم نمیخای ی کاری برام انجام بدی
توی فکر فرو رفت
اونم درستش میکنیم البته ب تو بستگی داره ک بتونی این کار رو با بابای بچت بکنی یا نه
-چیکار
باید...ادامه دارد
[کامنت :شادی دل ادمین]
۳۷.۷k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.